جدول جو
جدول جو

معنی مستذم - جستجوی لغت در جدول جو

مستذم
(مُ تَ مِنْ)
مستذمی. رجوع به مستذمی شود
لغت نامه دهخدا
مستذم
(مُ تَ ذِم م)
نعت فاعلی از استذمام. آنکه کاری می کند که سزاوار نکوهش می گردد. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به استذمام شود
لغت نامه دهخدا
مستذم
سزوار نکوهش نکوهش انگیز
تصویری از مستذم
تصویر مستذم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستذل
تصویر مستذل
ذلیل، خوار داشته، خوار شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ ذِ)
به حرص تمام خورنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). بسیار خورنده که هرچه یابد خورد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هَِ م م)
خواهنده از کسی که نسبت به کاری اهتمام ورزد، اهتمام ورزنده به کار قوم خود. (از اقرب الموارد). اندوهگین شونده و رنج برنده به کار قوم. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). و رجوع به استهمام شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ تِم م)
نعت فاعلی از استتمام. طلب تمامی کننده. (غیاث). آنکه اتمام چیزی را درخواست می کند. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، پردازنده و تمام کننده. (ناظم الاطباء). کامل کننده اجزاء چیزی. (اقرب الموارد) :
داشت کاری در سمرقند او مهم
جست الاغی تا شود او مستتم.
مولوی (مثنوی).
پس فتادم زان کمال مستتم
از فن زالی به زندان رحم.
مولوی (مثنوی).
، آنکه از دیگری چیزی میخواهد برای اتمام کار خود، مانند کسی که پاره ای از موی میخواهد برای تمام کردن گلیم خود. (ناظم الاطباء). آنکه ’تمه’ میخواهد برای کامل کردن بافت گلیم خویش. (اقرب الموارد). و رجوع به تمه شود، خواهندۀ ’تم’ و تیشه از کسی. (اقرب الموارد). و رجوع به استتمام شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جِم م)
نعت فاعلی از مصدر استجمام. رجوع به استجمام شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ذَل ل)
نعت مفعولی از استذلال. خوار و ذلیل داشته شده. (غیاث) (اقرب الموارد). ذلیل شمرده شده. رجوع به استذلال شود: کارهای زمانه میل به ادبار دارد... و نیکمردان رنجور و مستذل و شرّیران فارغ و محترم. (کلیله چ مینوی ص 55 و 56)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ذِل ل)
نعت فاعلی از استذلال. خوار و ذلیل دارنده کسی را. (اقرب الموارد) ، خوار پندارنده. (آنندراج). کسی که دیگری را خوار می بیند. (اقرب الموارد). رجوع به استذلال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَم م)
اسم مکان از استحمام. جای غسل کردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). جای استحمام. آنجا که سر و تن شویند. رجوع به استحمام شود، مبرز: فقیهی (فقیری) در مستحم تیز بلند میدادی. (هزلیات سعدی)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِنْ)
مستدمی. نعت فاعلی از استدماء. رجوع به مستدمی و استدماء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
نعت فاعلی از استلام. استلام کننده. (از اقرب الموارد). رجوع به استلام شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عِم م)
نعت فاعلی از استعمام. به عمی گیرنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، آنکه عمامه برسر می بندد. (اقرب الموارد). رجوع به استعمام شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءِم م)
مستأمم. نعت فاعلی از مصدر استیمام، مادرگیرنده. (منتهی الارب). کسی را به مادری گیرنده. (اقرب الموارد) ، کسی را به امامت و پیشوایی برگزیننده. (اقرب الموارد). رجوع به استئمام و استیمام شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
مستذم. نعت فاعلی از استذماء. آنکه به دنبال مال دیگری میرود و آن را می ستاند. (اقرب الموارد). رجوع به استذماء شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مستعم
تصویر مستعم
گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستحم
تصویر مستحم
جای غسل کردن، آنجه که سر و تن را شویند
فرهنگ لغت هوشیار
خوار خوار داشته خوار کننده خوار پندارنده ذلیل شمرده خوارداشته: دوستیها ضعیف و عداوتها قوی و نیک مردان رنجور و مستذل و شریران فارغ و محترم، خوار زبون ذلیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستتم
تصویر مستتم
آنکه اتمام چیزی را درخواست میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستتم
تصویر مستتم
((مُ تَ تِ))
طلب تمام کننده، تمام، کامل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستذل
تصویر مستذل
((مُ تَ ذَ))
ذلیل شمرده، خوار داشته، خوار، زبون، ذلیل
فرهنگ فارسی معین