جدول جو
جدول جو

معنی مستدعا - جستجوی لغت در جدول جو

مستدعا
درخواست شده، خواهش شده
تصویری از مستدعا
تصویر مستدعا
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستضعف
تصویر مستضعف
کم درآمد، محتاج، فقیر، درمانده، ناتوان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستبعد
تصویر مستبعد
دور، بعید، دوراز آنتظار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستدام
تصویر مستدام
دوام یافته، پایدار، دائم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستعان
تصویر مستعان
کسی که از او استعانت می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستدعیات
تصویر مستدعیات
مستدعا، درخواست شده، خواهش شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استرعا
تصویر استرعا
توجه کردن به حال دیگران، رعایت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستدبر
تصویر مستدبر
روی گرداننده، پشت کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستدرک
تصویر مستدرک
تدارک شده، تلافی شده، رفع توهم شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستعار
تصویر مستعار
چیزی که عاریه گرفته شده، به عاریت خواسته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستثنا
تصویر مستثنا
چیزی که از حکم عمومی خارج و برکنار شده باشد، استثناشده، بیرون کرده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استدعا
تصویر استدعا
درخواست کردن، درخواست چیزی با فروتنی، خواهش، فراخواندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستدعی
تصویر مستدعی
کسی که چیزی درخواست می کند، درخواست کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستسعد
تصویر مستسعد
کسی که چیزی را به فال نیک بگیرد، آنکه به دنبال سعادت است، سعادت جوینده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستطاع
تصویر مستطاع
امری که در استطاعت و توانایی کسی باشد، فرمان بردار، مطیع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستدیر
تصویر مستدیر
گرد و دایره مانند، مدور
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ عا)
نعت مفعولی از استدعاء. آنچه خواهش شده. درخواست شده. خواسته شده. استدعاشده. رجوع به استدعاء شود.
- مستدعی علیه تمییز، فرجام خوانده. (لغات فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
مستدع. نعت فاعلی از استدعاء. درخواست کننده. (غیاث) (آنندراج). آنکه خواهش کند. خواهشمند. طلب کننده. خواهنده. خواستار.
- مستدعی تمییز، فرجام خواه. (لغات فرهنگستان).
- مستدعی شدن، درخواست کردن. خواهشمند شدن.
- مستدعی گشتن (گردیدن) ، درخواست کردن. استدعا کردن: متمکن گردانیدن سلطان حسین میرزا را بر سریر سلطنت ایران ملتمس و مستدعی گردید. (مجمل التواریخ گلستانه ص 218)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عِنْ)
مستدعی. نعت فاعلی از مصدر استدعاء. رجوع به مستدعی و استدعاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
مستدعیه. مؤنث مستدعی که نعت مفعولی است از استدعاء. رجوع به مستدعی و استدعاء شود
لغت نامه دهخدا
مبتدعه در فارسی مونث مبتدع: نو آور نو گذار مونث مبتدع جمع مبتدعات
فرهنگ لغت هوشیار
تیمارخواست (تیمار رعایت)، نگهبانی خواستن، نگهبانی کردن، رعایت طلبیدن نگهبان خواستن طلب توجه کردن، رعایت طلبیدن نگهبان خواستن طلب توجه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستدعی
تصویر مستدعی
خواهنده و خواستار، خواسته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استشعا
تصویر استشعا
سرگشته یافتن، سرگشتگی
فرهنگ لغت هوشیار
بیش خواهی در خواست فرا خواندن خواندن، درخواست کردن، در خواستن با فروتنی، خواهش با تضرع در خواست: استدعای شرفیابی کرد، جمع استدعاآت، خواندن، خواستن، درخواست کردن، خواهش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبتدعات
تصویر مبتدعات
جمع مبتدعه، نو گذاران نو آوران جمع مبتدعه (مبتدع)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستدعی
تصویر مستدعی
((مُ تَ))
درخواست کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستدعی
تصویر مستدعی
((مُ تَ عا))
درخواست شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استدعا
تصویر استدعا
((اِ تِ))
فراخواندن، خواهش کردن، خواهش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستضعف
تصویر مستضعف
فرودست، تهیدست، ستمدیده، بینوا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مستقلا
تصویر مستقلا
جداسرانه، خودسرانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مستدعی
تصویر مستدعی
خواهشمند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از استدعا
تصویر استدعا
خواهش، درخواست
فرهنگ واژه فارسی سره
تقاضامند، خواستار، خواهشمند، متمنی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
التماس، تقاضا، تمنا، خواهش، درخواست
فرهنگ واژه مترادف متضاد