جدول جو
جدول جو

معنی مستخرج - جستجوی لغت در جدول جو

مستخرج
استخراج کننده، بیرون آورنده
تصویری از مستخرج
تصویر مستخرج
فرهنگ فارسی عمید
مستخرج
بیرون آورده شده
تصویری از مستخرج
تصویر مستخرج
فرهنگ فارسی عمید
مستخرج
(مُ تَ رَ)
بیرون آورده شده. (غیاث) (آنندراج). به در آورده شده. بیرون کرده شده. مشتق و منشعب شده: آنچه حال را در این موضع بیان خواهم کرد سه بحر است کی آن رااز جملۀ بحور دایرۀ سریع می نهند یکی مستخرج از سبب دوم آن... (المعجم ص 69). و رجوع به استخراج شود
لغت نامه دهخدا
مستخرج
(مُ تَ رِ)
بیرون آورنده. (غیاث) (آنندراج). رجوع به استخراج شود، آنکه مأمور تعیین و وصول مالیات ارضی است. کهبد. گهبذ. جهبذ: تدبیر این باید ساخت که بزودی این چه خواسته آمده است راست کند تا حاجت نیاید که مستخرج فرستند و برات نویسند لشکر را و به عنف بستانند. (تاریخ بیهقی ص 498). به مدد اصحاب دواوین و مستخرجان معاملات وصیت کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 364) ، آنکه تعیین بدهی و تفتیش دین دیوانی کسی کند: چون کار بر او سخت گشت مستخرج را مالی بداد کاندر پیش یوسف بن عمر بگوی که عبداﷲ جان بداد. مستخرج بگفت. گفت مرده پیش من آر تا ببینم، مستخرج بازگشت و او را بکشت و پیش یوسف عمر برد. (تاریخ سیستان). احمد و محمود پسر شهفور اندر پیش طاهر بودند... چون هر دو بیرون آمدند سپاه برخاستند... و هردو را بند کردند و به قلعه فرستادند و سیما لحیانی را بر ایشان مستخرج کردند و سیما محمد شهفور را اندر مطالبت بکشت پس از آنکه همه مال ایشان بستد. (تاریخ سیستان). مستخرج و عقابین و تازیانه و شکنجه ها آورده و جلاد آمده. (تاریخ بیهقی ص 368). بونصر مستخرج را و دیگر قوم را گفت یک ساعت این در توقف دارید. (تاریخ بیهقی ص 368). چنانچه اعتبار تمامت غمازان و مفسدان و مستخرجان گردد. از مجلس برنخاست تا توجیه وجوهات کرد از ده نفر مرد متمول توانگر. (ترجمه محاسن اصفهان ص 94)
لغت نامه دهخدا
مستخرج
مامور تعیین و وصول مالیات ارضی بدرد آورده شده، بیرون کرده شده
تصویری از مستخرج
تصویر مستخرج
فرهنگ لغت هوشیار
مستخرج
((مُ تَ رَ))
استخراج شده، در فارسی، زندانبان، کسی که حق وارد و خارج کردن زندانی را داشته باشد
تصویری از مستخرج
تصویر مستخرج
فرهنگ فارسی معین
مستخرج
استخراج شده، بیرون آورده شده
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستخدم
تصویر مستخدم
خدمتگزار، کسی که از او در برابر حقوق مشخص خدمت می خواهند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستخبر
تصویر مستخبر
کسی که خبری را جویا شود، خبرگیر، جویای خبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستدرک
تصویر مستدرک
تدارک شده، تلافی شده، رفع توهم شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستخلص
تصویر مستخلص
خلاص شده، رهاشده، آزاد شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستشرف
تصویر مستشرف
عالی، ممتاز، گران بها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسترخی
تصویر مسترخی
سست و نرم، فروهشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استخراج
تصویر استخراج
بیرون آوردن، به ویژه بیرون آوردن چیزی از زیر زمین یا از معدن، پیدا کردن یا به دست آوردن نتیجۀ تحقیق، دریافتن مطلبی از طریق تفکر و مطالعه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متخرج
تصویر متخرج
فارغ شده از تحصیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستاجر
تصویر مستاجر
کسی که خانه، دکان یا چیز دیگر را اجاره کند، اجاره کننده، اجاره دار، اجاره نشین
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ رَ)
نعت مفعولی از مصدر استدراج. بنده ای که خداوند او را پس از صدور خطا نعمت دهد و او استغفار را فراموش کند، قال عمر بن الخطاب: اللهم أعوذ بک أن أکون مستدرجاً. (اقرب الموارد) : گفت هر که از حیا سخن گوید و شرم ندارد از خدای در آنچه گوید او مستدرج بود. (تذکره الاولیاء عطار). و رجوع به استدراج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
آنکه چراغ با چراغگیر روشن کند. مستصبح. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَخَرْ رِ)
طالب العلم. فرا راه افتاده در علم و ادب و برساخته شده. (آنندراج). فرا گرفتۀ علم و ادب و برساخته شدۀ در آن. (ناظم الاطباء). فرا راه افتاده در علم و ادب. طالب علم. دانشجو. (فرهنگ فارسی معین) ، فارغ التحصیل. (فرهنگ فارسی ایضاً). بهره مند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخرج شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مسترخی
تصویر مسترخی
فرو هشته سست سست ونرم شونده، سست ونرم فروهشته
فرهنگ لغت هوشیار
باز گردانده، پس گرفته باز پسخواه بازگردانده، انعام باز پس گرفته شده. خواهنده بازگرداندن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستاخر
تصویر مستاخر
درنگ کننده، سپس مانده پس مانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستارب
تصویر مستارب
وامدار
فرهنگ لغت هوشیار
تدارک شده، جبران شده، عاید شدن، بمقام وصل رسیدن ساختاریده (از ریشه پهلوی) آماده شده، پاینوشت پاینامه، روشن گشته تدارک شده جبران شده، رفع تو هم شده، ذیلی بر کتاب یا رساله یامقاله که درآن بعض نکات شرح شود، استدراک در فن استیفا عبارت بود از تفاوتی که بهنگام مقابله نسخه مشرف بانسخه عامل ابر اثر فوت یا غیبت کسی که محصول یا مزروعی باید عاید وی گردد حاصل میگردیده و بعبارت دیگر چون کسی که باید از محصول یا مزروع بهره مند گردد در میان نبوده آنچه بوی تعلق میگرفته صرفه پرداخت کننده می گردیده و این بظاهر مستدرک نامیده میشده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستخلص
تصویر مستخلص
رها شده، خلاص و آزاد شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستخفی
تصویر مستخفی
نهان گردنده پوشیده گردنده
فرهنگ لغت هوشیار
اجاره کننده، اجاره دار سلاکیده سلاکدار سلاک نشین، مزدور زاور آنچه باجاره داده شودمورداجاره. اجاره کننده اجاره دار، خدمتکار اجیر، کسی که ضرب مسکوکات و ساختن نقده ها در بعض مواقع بوی واگذارمیشد (صفویه) : جمع مستاجرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستخفه
تصویر مستخفه
مونث مستخف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استخراج
تصویر استخراج
بیرون کردن، بیرون آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
برساخته، دانشجوی فرا راه افتاده در علم و ادب طالب علم دانشجو، فارغ التحصیل جمع متخرجین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستخرجات
تصویر مستخرجات
جمع مستخرجه (مستخرج) جمع مستخرجه (مستخرج)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مستخرج، بیرون آورندگان مستخرج در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
مستخرجه در فارسی مونث مستخرج: بیرون آورده مونث مستخرج جمع مستخرجات. مونث مستخرج جمع مستخرجات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استخراج
تصویر استخراج
برون آوری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مستشرق
تصویر مستشرق
خاور شناس
فرهنگ واژه فارسی سره