جدول جو
جدول جو

معنی مستحل - جستجوی لغت در جدول جو

مستحل
کسی که به حلال وحرام اهمیت نمی دهد، بی بند و بار
تصویری از مستحل
تصویر مستحل
فرهنگ فارسی عمید
مستحل(مُ تَ حِل ل)
نعت فاعلی از مصدر استحلال. حلال گیرنده چیزی را. (اقرب الموارد). حلال شمرنده. حلال پندارنده. آنکه چیزی را حلال پندارد. رجوع به استحلال شود، درخواست کننده از کسی که چیزی را برای او حلال کند. (اقرب الموارد)، که به حلال و حرام نیندیشد. که در بند حلال و حرام نباشد:
مستحلا، پیر مستحل نسزد
چونکه نخواهی از این و آن بحلی.
ناصرخسرو (چ دانشگاه ص 287).
اما عثمان بن عفان مستحل و بی امانت بود. (النقض ص 326). وزر و وبال و نکال آن... به گردن آن جماعتی که اجماع کنند بر خلیفۀ سه سالۀ بی عقل و زنی ناقص عقل تا وزیری مستحل ظالم برگمارد و عالم را خراب کند. (نقض الفضائح ص 63)، که هر چیز را مباح شمارد. کافر. اباحی:
سرخ چهره کافرانی مستحل ناپاکزاد
زین گروهی دوزخی ناپاکزاد و سندره.
غواص.
... نزدیک این مستحل (یعنی افشین) برند و چندان که به قبض وی آیددر ساعت هلاک کندش. (تاریخ بیهقی ص 170)، بی باک. بی پروا:
غم بنیاد آب و گل چه خوری
دم گردون مستحل چه خوری.
خاقانی.
، بی اعتنا. بی بند وبار. مقابل محتمل:
من بدین بیدلی و یار بدین سنگدلی
من بدین محتملی یار بدین مستحلی
یار معشوق من از مستحلی بر نخورد
تا نیاید ز من این بیدلی و محتملی.
فرخی.
سال تا سال گرفتار دل مستحلم
وای آنکس که گرفتار دل مستحل است.
فرخی.
، محلل. که زن را به شرط طلاق تزویج کند تا شوهر نخستین بتواند او را بگیرد. چنین کس ملعون خوانده شده است چه شرط مخالف مقتضای عقد است. فی الحدیث: ’لعن اﷲ آکل الربا و مؤکله و کاتبه و الواشمه و المستوشمه و المستحل و المستحل له’. ابن عساکر پس از نقل این حدیث گوید: المستحل و المستحل له هو من التحلیل، وهو أن یطلّق الرجل امرأته ثلاثاً فیتزوجها رجل آخرعلی شریطه أن یطلقها بعد وطئها لتحل لزوجها الاول. (تاریخ ابن عساکر ج 2 ص 120)
لغت نامه دهخدا
مستحل(مُ تَ حَل ل)
نعت مفعولی از مصدر استحلال. حلال داشته شده. (اقرب الموارد). حلال پنداشته شده. حلال. رجوع به استحلال شود
لغت نامه دهخدا
مستحل
درخواست کننده از کسی که چیزی را برای او حلال کند، حلال شمرنده
تصویری از مستحل
تصویر مستحل
فرهنگ لغت هوشیار
مستحل((مُ تَ حَ لّ))
حلال پنداشته شده
تصویری از مستحل
تصویر مستحل
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستذل
تصویر مستذل
ذلیل، خوار داشته، خوار شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستحق
تصویر مستحق
درخور، شایسته، سزاوار، لایق، شایگان، خورا، باب، اندرخور، مناسب، ارزانی، سازوار، فرزام، صالح، محقوق، فراخور، شایان، خورند، بابت
کنایه از مسکین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستحیل
تصویر مستحیل
محال، نابودنی، امری که محال و غیر ممکن به نظر آید، از حال خود برگشته، تغییر شکل یافته، جسمی که تبدیل به جسم دیگر شده باشد، مکار، حیله گر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستهل
تصویر مستهل
ماه نو که نمودار و آشکار شده، کنایه از ابتدای ماه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکتحل
تصویر مکتحل
کسی که به چشم خود سرمه کشیده، سرمه کشیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستدل
تصویر مستدل
ثابت کرده شده با دلیل و برهان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستدل
تصویر مستدل
طلب دلیل کننده، آنکه دلیل می خواهد
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ لِ)
نعت فاعلی از مصدر استحلاف. سوگندخواه. آنکه تقاضای سوگند از کسی می کند. (ناظم الاطباء) ، سوگنددهنده. (ناظم الاطباء). رجوع به استحلاف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
نعت فاعلی از مصدر استحلاک. سخت سیاه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استحلاک شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
نعت فاعلی از مصدر استحلاس. لازم گیرنده جای را. (منتهی الارب). لازم گیرنده که از جنگ دست نمی کشد و یا کسی که جای خود راترک نمی کند. (اقرب الموارد). رجوع به استحلاس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حِلْ لی)
حاصل مصدر از مستحل. حالت و چگونگی مستحل:
چونکه ندارد همیت بازکنون
حلیت پیری ز جهل و مستحلی.
ناصرخسرو (چ دانشگاه ص 287).
رجوع به مستحل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از استحلاء. شیرین یابنده. رجوع به استحلاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَلِ)
نعت فاعلی از مصدر استحلاب. دوشیدن خواهنده. (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به استحلاب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَ)
نعت مفعولی از مصدر استحلاب. دوشیده شده. (اقرب الموارد). رجوع به استحلاب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مستقل
تصویر مستقل
بردارنده و حمل کننده، آزاد و مختار
فرهنگ لغت هوشیار
ترفند گر، ناشدنی، دیسنده، یاوه، فرساینده، ور تیشنده (تبدیل شونده) امری که محال و ناممکن باشد، جسمی که تبدیل بجسم دیگر شده مانند سگی که در نمکزارافتاده و تبدیل بنمک شود تبدیل شونده از حالی بحالی درآینده، مستهلک: امن دروی مستحیل و عدل دروی ناپدید کام دروی ناروا صحت دراو ناپایدار. (جمال الدین عبدالرزاق)، سخن بی سروته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستهل
تصویر مستهل
روی درخشنده از شادی، جوینده هلال، بیننده ماه نو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستغل
تصویر مستغل
استغلال، مستغلات خانه، خانه یا دکانی که به اجاره بدهند
فرهنگ لغت هوشیار
سرمه کشیده، در سختی افتاده سرمه بچشم کشیده، آنکه در شدت و سختی افتاده. در شدت و سختی افتنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستظل
تصویر مستظل
سایه نشین سایه گرای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستحق
تصویر مستحق
سزاوار، لایق، شایسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستحم
تصویر مستحم
جای غسل کردن، آنجه که سر و تن را شویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتحل
تصویر منتحل
به خود بسته انتحال شده بخود بسته (شعر دیگری را) : (در شعر من نیابی مسروق و منتحل در نظم من نبینی ایطا و شایگان) (رشید و طواط. المعجم. مد چا. 216: 1) انتحال کننده بخود نسبت دهنده (شعر دیگری را)، جمع منتحلین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستدل
تصویر مستدل
اثبات کرده شده با دلیل و برهان
فرهنگ لغت هوشیار
خوار خوار داشته خوار کننده خوار پندارنده ذلیل شمرده خوارداشته: دوستیها ضعیف و عداوتها قوی و نیک مردان رنجور و مستذل و شریران فارغ و محترم، خوار زبون ذلیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستحب
تصویر مستحب
عملی که بجا آوردنش ثواب داشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
وژولنده وژولنده خراج، برانگیزاننده (وژولیدن تقاضا کردن) برانگیزاننده ترغیب کننده مشوق: و از سر تشور و تخفربگوی استلذاء آن آبکامی مستحث اقتراح قدری شده است، محصل مالیات تحصیلدار: والمستحث و ژولنده خراج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستحب
تصویر مستحب
شایسته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مستحق
تصویر مستحق
سزاوار، درخور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مستقل
تصویر مستقل
جداسر، خودپا، خودسر، ناوابسته، بدون وابستگی، خود سالار
فرهنگ واژه فارسی سره