جدول جو
جدول جو

معنی مستحسن - جستجوی لغت در جدول جو

مستحسن
نیکو و پسندیده، نیکوشمرده شده
تصویری از مستحسن
تصویر مستحسن
فرهنگ فارسی عمید
مستحسن
نیک افتاده پسندیده خجیر، جمع مستحسنه، نیک افتاده ها پسندیدگان نیکو شمرده شده پسند کرده، پسندیده ستوده
فرهنگ لغت هوشیار
مستحسن
((مُ تَ سَ))
نیکو، نیکو و پسندیده شمرده شده
تصویری از مستحسن
تصویر مستحسن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

مونث مستحسن: اصفهانیان پیشکش و پا انداز لایق کشیده خدمات مستحسنه بجای آوردند
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مستحسنه (مستحسن) : جمله مصنوعات شعر و مستبدعات نظم که در فصول متقدم بر شمردیم و آنرا از مستحسنات صفت نهاد از قبیل متکلافت اشعاراست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامستحسن
تصویر نامستحسن
نازیبا زشت ناشایسته ناپسند، زشت قبیح مقابل مستحسن
فرهنگ لغت هوشیار
پسندیده داشتن ستودن: و چون فاصله بر وزن دو سبب است: یکی ثقیل و یکی خفیف ترکیب سبب و فاصله مستحسن نداشتند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحسان
تصویر استحسان
ستودن، خوب جلوه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستحضر
تصویر مستحضر
آگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مستهان
تصویر مستهان
ذلیل، پست و زبون، خوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستحدث
تصویر مستحدث
تازه به وجودآمده، نو، جدید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستعان
تصویر مستعان
کسی که از او استعانت می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستوسق
تصویر مستوسق
راست و درست، دارای نظم و ترتیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستعین
تصویر مستعین
کسی که از کسی یاری بخواهد، یاری خواهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستمسک
تصویر مستمسک
چیزی که به آن چنگ بزنند، بهانه، دست آویز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستحفظ
تصویر مستحفظ
یاد گیرنده، محافظت کننده، نگهدارنده، نگهبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستحیل
تصویر مستحیل
محال، نابودنی، امری که محال و غیر ممکن به نظر آید، از حال خود برگشته، تغییر شکل یافته، جسمی که تبدیل به جسم دیگر شده باشد، مکار، حیله گر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسترسل
تصویر مسترسل
رهاشده به حال خود، سست، بی پایه، انس گیرنده، رام شونده
فرهنگ فارسی عمید
جمع مسبح، نیاگران جمع مسبح در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستحدث
تصویر مستحدث
تازه وجود آمده
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده باژوژولی محصلی مالیات تحصیلداری: وی را بنواخت و بزرگ شغلی فرموداو را وبه مستحثی رفت و بزرگ مالی یافت
فرهنگ لغت هوشیار
مستحبه در فارسی مونث مستحب روا چنب، خواستنی دلخواه مونث مستحب جمع مستحبات
فرهنگ لغت هوشیار
کاویده زمین کاویده، سنگواره زمین زیروروشده وجستجو شده (داخل آن)، سنگواره فسیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستبطن
تصویر مستبطن
نهان دارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستانس
تصویر مستانس
انس گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستامن
تصویر مستامن
زنهار خواهنده اعتمادکننده امین یابنده، زنهارخواهنده جمع مستامنین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستاذن
تصویر مستاذن
دستور خواهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسترسل
تصویر مسترسل
فروهشته و نرم شونده (موی)، رام شونده انس گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستدین
تصویر مستدین
وام گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستحیه
تصویر مستحیه
گیاه حساس
فرهنگ لغت هوشیار
ترفند گر، ناشدنی، دیسنده، یاوه، فرساینده، ور تیشنده (تبدیل شونده) امری که محال و ناممکن باشد، جسمی که تبدیل بجسم دیگر شده مانند سگی که در نمکزارافتاده و تبدیل بنمک شود تبدیل شونده از حالی بحالی درآینده، مستهلک: امن دروی مستحیل و عدل دروی ناپدید کام دروی ناروا صحت دراو ناپایدار. (جمال الدین عبدالرزاق)، سخن بی سروته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستحیف
تصویر مستحیف
ستم کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستحیر
تصویر مستحیر
باده گوارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستحکم
تصویر مستحکم
استوار گردنده، متین، پایدار
فرهنگ لغت هوشیار
مستحقین در فارسی:، جمع مستحق، ارزانیان شایستگان جمع مستحق درحالت نصبی وجری (در فارسی مراعات این قاعده را نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار