نعت فاعلی از استلاب. رباینده. (از منتهی الارب). مختلس. (از اقرب الموارد). رجوع به استلاب شود، در اصطلاح فقهی، آنکه مالی را از محل غیر حرز آشکارا می رباید و فرار می کند بدون آنکه محارب باشد. مجازات مستلب تعزیر است
نعت فاعلی از استلاب. رباینده. (از منتهی الارب). مختلس. (از اقرب الموارد). رجوع به استلاب شود، در اصطلاح فقهی، آنکه مالی را از محل غیر حِرز آشکارا می رباید و فرار می کند بدون آنکه محارب باشد. مجازات مستلب تعزیر است
نعت مفعولی از مصدر استجابه. پاسخ داده شده. جواب داده شده. (اقرب الموارد) (از غیاث). رجوع به استجابه شود، پذیرفته شده دعا و برآورده شده حاجت. (اقرب الموارد). قبول کرده شده. (غیاث) (آنندراج). مقبول. پذیرفته. انجام یافته. برآورده. درگیر شده. روا. برآمده: ایزد دعای سوختگان را بود مجیب پس چون دعای دشمن تو نیست مستجاب. معزی. بر فلک بایدشدن از راه پند ای برادر چون دعای مستجاب. ناصرخسرو. چار ملک در دو صبح داعی بخت تواند باد به آئین خضر دعوتشان مستجاب. خاقانی. پیک انفاس بر طریق مراد دعوت مستجاب من رانده ست. خاقانی. پس به آخر مرا دعا گفتی آن دعا مستجاب دیدستند. خاقانی. در ربیع دولتت هرگز خزان را ره مباد فارغم از این که دانم مستجاب است این دعا. خاقانی. ذره صفت پیش تو ای آفتاب باد دعای سحرم مستجاب. نظامی. دلش روشن و دعوتش مستجاب. سعدی. - مستجاب آمدن، مستجاب شدن. برآورده شدن. پذیرفته شدن: مستجاب آمد دعای آن شکم سوزش حاجت بزد بیرون علم. مولوی (مثنوی). - مستجاب الدعوات، کسی که به دعاهای وی پاسخ داده می شود و پذیرفته و برآورده می گردد. (ناظم الاطباء). - مستجاب الدعوه، آنکه دعای او مستجاب گردد. که دعای وی گیرا باشد. که دعاهای او برآورده شود. که دعاهای او درگیرشود: درویشی مستجاب الدعوه در بغداد پدید آمد. (گلستان). - مستجاب دعا، آنکه دعای او مستجاب باشد. مستجاب الدعوه: در شهنشاه و آل برهان باد سوزنی پیر مستجاب دعا. سوزنی. - مستجاب شدن، برآورده شدن. مقبول شدن. پذیرفته شدن. درگیر شدن دعا: غراب بین نیست جز پیمبری که مستجاب زود شد دعای او. منوچهری. زین گره ناحفاظ حافظ جانش تو باش کز تو دعای غریب زود شود مستجاب. خاقانی. گفتی که یارب از کف آزم خلاص ده آمین چه میکنی که دعا مستجاب شد. خاقانی. کی دعای تو مستجاب شود که به یک روی در دو محرابی. سعدی. - امثال: این دعائی است که مستجاب نمی شود. (امثال و حکم دهخدا). - مستجاب کردن، برآورده کردن. پذیرفتن. برآوردن. بجای آوردن: چو هیچ دعوت من در جهان نمی شنوند امید تا کی دارم که مستجاب کنند. مسعودسعد. هر سحر گویدش دعای بخیر ایزد ارجو که مستجاب کند. خاقانی. حافظ وصال می طلبد از ره دعا یارب دعای خسته دلان مستجاب کن. حافظ. - مستجاب گشتن، مستجاب شدن: آن دعا مستجاب گشت و اپرویز نامه ای نبشت به بادان. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 106). - نامستجاب، برنیاورده. برآورده نشده: نابارور نرستی هرگز از این درخت نامستجاب بازنگشتی از آن دعا. مسعودسعد. بیش از برونشان نگذشته ست و نگذرد اشعارشان چو دعوت نامستجابشان. خاقانی
نعت مفعولی از مصدر استجابه. پاسخ داده شده. جواب داده شده. (اقرب الموارد) (از غیاث). رجوع به استجابه شود، پذیرفته شده دعا و برآورده شده حاجت. (اقرب الموارد). قبول کرده شده. (غیاث) (آنندراج). مقبول. پذیرفته. انجام یافته. برآورده. درگیر شده. روا. برآمده: ایزد دعای سوختگان را بود مجیب پس چون دعای دشمن تو نیست مستجاب. معزی. بر فلک بایدشدن از راه پند ای برادر چون دعای مستجاب. ناصرخسرو. چار ملک در دو صبح داعی بخت تواند باد به آئین خضر دعوتشان مستجاب. خاقانی. پیک انفاس بر طریق مراد دعوت مستجاب من رانده ست. خاقانی. پس به آخر مرا دعا گفتی آن دعا مستجاب دیدستند. خاقانی. در ربیع دولتت هرگز خزان را ره مباد فارغم از این که دانم مستجاب است این دعا. خاقانی. ذره صفت پیش تو ای آفتاب باد دعای سحرم مستجاب. نظامی. دلش روشن و دعوتش مستجاب. سعدی. - مستجاب آمدن، مستجاب شدن. برآورده شدن. پذیرفته شدن: مستجاب آمد دعای آن شکم سوزش حاجت بزد بیرون علم. مولوی (مثنوی). - مستجاب الدعوات، کسی که به دعاهای وی پاسخ داده می شود و پذیرفته و برآورده می گردد. (ناظم الاطباء). - مستجاب الدعوه، آنکه دعای او مستجاب گردد. که دعای وی گیرا باشد. که دعاهای او برآورده شود. که دعاهای او درگیرشود: درویشی مستجاب الدعوه در بغداد پدید آمد. (گلستان). - مستجاب دعا، آنکه دعای او مستجاب باشد. مستجاب الدعوه: در شهنشاه و آل برهان باد سوزنی پیر مستجاب دعا. سوزنی. - مستجاب شدن، برآورده شدن. مقبول شدن. پذیرفته شدن. درگیر شدن دعا: غراب بین نیست جز پیمبری که مستجاب زود شد دعای او. منوچهری. زین گُرُه ناحفاظ حافظ جانش تو باش کز تو دعای غریب زود شود مستجاب. خاقانی. گفتی که یارب از کف آزم خلاص ده آمین چه میکنی که دعا مستجاب شد. خاقانی. کی دعای تو مستجاب شود که به یک روی در دو محرابی. سعدی. - امثال: این دعائی است که مستجاب نمی شود. (امثال و حکم دهخدا). - مستجاب کردن، برآورده کردن. پذیرفتن. برآوردن. بجای آوردن: چو هیچ دعوت من در جهان نمی شنوند امید تا کی دارم که مستجاب کنند. مسعودسعد. هر سحر گویدش دعای بخیر ایزد ارجو که مستجاب کند. خاقانی. حافظ وصال می طلبد از ره دعا یارب دعای خسته دلان مستجاب کن. حافظ. - مستجاب گشتن، مستجاب شدن: آن دعا مستجاب گشت و اپرویز نامه ای نبشت به بادان. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 106). - نامستجاب، برنیاورده. برآورده نشده: نابارور نرستی هرگز از این درخت نامستجاب بازنگشتی از آن دعا. مسعودسعد. بیش از برونشان نگذشته ست و نگذرد اشعارشان چو دعوت نامستجابشان. خاقانی
نعت فاعلی از مصدر استجابه، اجابت کننده. (غیاث). جواب گوینده. قبول کننده. رواکننده: بهر آن گفت آن رسول مستجیب رمز الاسلام فی الدنیا غریب. مولوی (مثنوی). رجوع به استجابه شود، یکی از درجات هفتگانه دعوت اسماعیلیان و فروترین آنها، بدین توضیح که در عالم دعوت آنان هفت مرتبه است یا هفت حد جسمانی هست که به ترتیب اهمیت: ناطق یا رسول، سوس یا اساس یا وصی، امام، حجت، داعی مأذون یا محدود، داعی مطلق و سپس مستجیب است. و به عبارت بهتر مستجیب هرکسی است که طریقۀ اسماعیلیه را پذیرفته باشد: و آن کس را که دین بر وی عرضه کنند (باطنیان) مستجیب خوانند. (بیان الادیان، در الفرقهالرابعه من الشیعه)
نعت فاعلی از مصدر استجابه، اجابت کننده. (غیاث). جواب گوینده. قبول کننده. رواکننده: بهر آن گفت آن رسول مستجیب رمز الاسلام فی الدنیا غریب. مولوی (مثنوی). رجوع به استجابه شود، یکی از درجات هفتگانه دعوت اسماعیلیان و فروترین آنها، بدین توضیح که در عالم دعوت آنان هفت مرتبه است یا هفت حد جسمانی هست که به ترتیب اهمیت: ناطق یا رسول، سوس یا اساس یا وصی، امام، حجت، داعی مأذون یا محدود، داعی مطلق و سپس مستجیب است. و به عبارت بهتر مستجیب هرکسی است که طریقۀ اسماعیلیه را پذیرفته باشد: و آن کس را که دین بر وی عرضه کنند (باطنیان) مستجیب خوانند. (بیان الادیان، در الفرقهالرابعه من الشیعه)