نعت فاعلی از استلاب. رباینده. (از منتهی الارب). مختلس. (از اقرب الموارد). رجوع به استلاب شود، در اصطلاح فقهی، آنکه مالی را از محل غیر حرز آشکارا می رباید و فرار می کند بدون آنکه محارب باشد. مجازات مستلب تعزیر است
نعت فاعلی از استلاب. رباینده. (از منتهی الارب). مختلس. (از اقرب الموارد). رجوع به استلاب شود، در اصطلاح فقهی، آنکه مالی را از محل غیر حِرز آشکارا می رباید و فرار می کند بدون آنکه محارب باشد. مجازات مستلب تعزیر است
نعت مفعولی از احتجاب. در پرده شده و پنهان گشته: آن طبیبان آنچنان بندۀ سبب گشته اندر مکر یزدان محتجب. مولوی. - محتجب شدن، در پرده شدن. پوشیده و پنهان شدن: چون جمشید خورشید در تتق آل عباس محتجب شد بر مرکب اکهب شب روی به مرو آورد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 220)
نعت مفعولی از احتجاب. در پرده شده و پنهان گشته: آن طبیبان آنچنان بندۀ سبب گشته اندر مکر یزدان محتجب. مولوی. - محتجب شدن، در پرده شدن. پوشیده و پنهان شدن: چون جمشید خورشید در تتق آل عباس محتجب شد بر مرکب اکهب شب روی به مرو آورد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 220)
در پرده شونده. (غیاث) (آنندراج). در پرده شده. پردگی. نقابدار و حجابدار. (ناظم الاطباء). پوشیده. پنهان شونده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، که حقیقت از او پوشیده است. که نور معرفت ندارد: نیک بنگر اندر این ای محتجب که دعا را بست حق بر استجب. مولوی. ، گوشه نشین. (ناظم الاطباء)
در پرده شونده. (غیاث) (آنندراج). در پرده شده. پردگی. نقابدار و حجابدار. (ناظم الاطباء). پوشیده. پنهان شونده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، که حقیقت از او پوشیده است. که نور معرفت ندارد: نیک بنگر اندر این ای محتجب که دعا را بست حق بر استجب. مولوی. ، گوشه نشین. (ناظم الاطباء)
لازم و واجب دارنده. (از اقرب الموارد). موجب. سبب. باعث. جهت. سزاوار و لایق. (غیاث) (آنندراج) .مستحق چیزی. (از اقرب الموارد). شایسته. زیبنده. برازنده. جدیر. قابل. درخور: برسد به شما خانیان آنچه مستوجب آنید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 326). سپس گفت (حسنک) من خطا کرده ام و مستوجب هر عقوبت هستم. (تاریخ بیهقی ص 182). گفت من مستوجب هر عقوبت هستم... لیکن... خواجه مرا بحل کند. (تاریخ بیهقی). به هر نوعی که کس ما را شناسد بود مستوجب انعام دیدن. ناصرخسرو. حقیقتم پنج صفت یاد کرد که زکریا بندۀ مؤمن و مستوجب رحمت. (قصص الانبیاء ص 301). صدری که ز آفرینش او مستوجب آفرین شد ارکان. خاقانی. که پسندد که فراموش کند عهد قدیم به وصالت که نه مستوجب هجران بودم. سعدی. مستوجب این و بیش ازینم باشد که چو مردم خردمند. سعدی. گر گرفتارم کنی مستوجبم ور ببخشی عفو بهتر کانتقام. سعدی (گلستان). نقد صوفی نه همه صافی بی غش باشد ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد. حافظ. و رجوع به استیجاب شود
لازم و واجب دارنده. (از اقرب الموارد). موجب. سبب. باعث. جهت. سزاوار و لایق. (غیاث) (آنندراج) .مستحق چیزی. (از اقرب الموارد). شایسته. زیبنده. برازنده. جدیر. قابل. درخور: برسد به شما خانیان آنچه مستوجب آنید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 326). سپس گفت (حسنک) من خطا کرده ام و مستوجب هر عقوبت هستم. (تاریخ بیهقی ص 182). گفت من مستوجب هر عقوبت هستم... لیکن... خواجه مرا بحل کند. (تاریخ بیهقی). به هر نوعی که کس ما را شناسد بود مستوجب انعام دیدن. ناصرخسرو. حقیقتم پنج صفت یاد کرد که زکریا بندۀ مؤمن و مستوجب رحمت. (قصص الانبیاء ص 301). صدری که ز آفرینش او مستوجب آفرین شد ارکان. خاقانی. که پسندد که فراموش کند عهد قدیم به وصالت که نه مستوجب هجران بودم. سعدی. مستوجب این و بیش ازینم باشد که چو مردم خردمند. سعدی. گر گرفتارم کنی مستوجبم ور ببخشی عفو بهتر کانتقام. سعدی (گلستان). نقد صوفی نه همه صافی بی غش باشد ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد. حافظ. و رجوع به استیجاب شود
متکلم وحده ازفعل مضارع از مصدر (استجابت) می پذیرم (ماخوذاز آیه 62 سوره 40 مومن: و (قال ربکم ادعونی استجب لکم) : و (گفت پرودگار شما: بخوانید مرا تا اجابت کنم شمارا) : نیک بنگر اندرین ای محتجب، که دعا را بست حق بر استجب. (مثنوی)
متکلم وحده ازفعل مضارع از مصدر (استجابت) می پذیرم (ماخوذاز آیه 62 سوره 40 مومن: و (قال ربکم ادعونی استجب لکم) : و (گفت پرودگار شما: بخوانید مرا تا اجابت کنم شمارا) : نیک بنگر اندرین ای محتجب، که دعا را بست حق بر استجب. (مثنوی)
پنهان در پرده، پنهان شونده، گوشه نشین پنهان شونده، پنهان پوشیده در پس حجاب واقع شده: نیک بنگر اندرین ای محتجب، که دعا را بست حق بر استجب. (مثنوی)، گوشه نشین جمع محتجبین
پنهان در پرده، پنهان شونده، گوشه نشین پنهان شونده، پنهان پوشیده در پس حجاب واقع شده: نیک بنگر اندرین ای محتجب، که دعا را بست حق بر استجب. (مثنوی)، گوشه نشین جمع محتجبین