جدول جو
جدول جو

معنی مستجب - جستجوی لغت در جدول جو

مستجب
(مُ تَ جَ)
جواب داده شده، و آن مخفف مستجاب است و در شعر ذیل از مثنوی مولوی آمده است:
گبر گوید هست عالم نیست رب
یاربی گوید که نبود مستجب.
مولوی (مثنوی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستجد
تصویر مستجد
نوگردیده، نو، جدید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستجیب
تصویر مستجیب
اجابت کننده، قبول کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محتجب
تصویر محتجب
حجاب دار، پنهان، گوشه نشین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستوجب
تصویر مستوجب
مستلزم، ایجاب کننده، سزاوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستجلب
تصویر مستجلب
جلب کننده به سوی خود، کشاننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستجاب
تصویر مستجاب
برآورده شده، اجابت شده، به اجابت رسیده، قبول شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتجب
تصویر منتجب
برگزیده، پسندیده
فرهنگ فارسی عمید
عملی که به جا آوردنش ثواب داشته باشد و ترک آن گناه و عقاب نداشته باشد، دوست داشتنی، نیکو و پسندیده، دوست داشته شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ بِ)
نعت فاعلی از مصدر استجبار. مستغنی. مستغنی شونده. (اقرب الموارد). رجوع به استجبار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَ)
نعت مفعولی از استلاب. ربوده شده. رجوع به استلاب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
نعت فاعلی از استلاب. رباینده. (از منتهی الارب). مختلس. (از اقرب الموارد). رجوع به استلاب شود، در اصطلاح فقهی، آنکه مالی را از محل غیر حرز آشکارا می رباید و فرار می کند بدون آنکه محارب باشد. مجازات مستلب تعزیر است
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَ)
نعت مفعولی از احتجاب. در پرده شده و پنهان گشته:
آن طبیبان آنچنان بندۀ سبب
گشته اندر مکر یزدان محتجب.
مولوی.
- محتجب شدن، در پرده شدن. پوشیده و پنهان شدن: چون جمشید خورشید در تتق آل عباس محتجب شد بر مرکب اکهب شب روی به مرو آورد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 220)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جِ)
در پرده شونده. (غیاث) (آنندراج). در پرده شده. پردگی. نقابدار و حجابدار. (ناظم الاطباء). پوشیده. پنهان شونده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، که حقیقت از او پوشیده است. که نور معرفت ندارد:
نیک بنگر اندر این ای محتجب
که دعا را بست حق بر استجب.
مولوی.
، گوشه نشین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جِ)
لازم و واجب دارنده. (از اقرب الموارد). موجب. سبب. باعث. جهت. سزاوار و لایق. (غیاث) (آنندراج) .مستحق چیزی. (از اقرب الموارد). شایسته. زیبنده. برازنده. جدیر. قابل. درخور: برسد به شما خانیان آنچه مستوجب آنید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 326). سپس گفت (حسنک) من خطا کرده ام و مستوجب هر عقوبت هستم. (تاریخ بیهقی ص 182). گفت من مستوجب هر عقوبت هستم... لیکن... خواجه مرا بحل کند. (تاریخ بیهقی).
به هر نوعی که کس ما را شناسد
بود مستوجب انعام دیدن.
ناصرخسرو.
حقیقتم پنج صفت یاد کرد که زکریا بندۀ مؤمن و مستوجب رحمت. (قصص الانبیاء ص 301).
صدری که ز آفرینش او
مستوجب آفرین شد ارکان.
خاقانی.
که پسندد که فراموش کند عهد قدیم
به وصالت که نه مستوجب هجران بودم.
سعدی.
مستوجب این و بیش ازینم
باشد که چو مردم خردمند.
سعدی.
گر گرفتارم کنی مستوجبم
ور ببخشی عفو بهتر کانتقام.
سعدی (گلستان).
نقد صوفی نه همه صافی بی غش باشد
ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد.
حافظ.
و رجوع به استیجاب شود
لغت نامه دهخدا
قبول کرده شده، پذیرفته، مقبول، انجام یافته، برآورده، درگیر شده، روا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستطب
تصویر مستطب
درمانپرس پزشکجوی
فرهنگ لغت هوشیار
متکلم وحده ازفعل مضارع از مصدر (استجابت) می پذیرم (ماخوذاز آیه 62 سوره 40 مومن: و (قال ربکم ادعونی استجب لکم) : و (گفت پرودگار شما: بخوانید مرا تا اجابت کنم شمارا) : نیک بنگر اندرین ای محتجب، که دعا را بست حق بر استجب. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
پنهان در پرده، پنهان شونده، گوشه نشین پنهان شونده، پنهان پوشیده در پس حجاب واقع شده: نیک بنگر اندرین ای محتجب، که دعا را بست حق بر استجب. (مثنوی)، گوشه نشین جمع محتجبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستحب
تصویر مستحب
عملی که بجا آوردنش ثواب داشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستجیب
تصویر مستجیب
اجابت کننده، جواب گوینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستجلب
تصویر مستجلب
کشاننده جلب کننده کشاننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستوجب
تصویر مستوجب
لازم و واجب دارنده، موجب، سبب
فرهنگ لغت هوشیار
نو گشته نو سازی شده نو ساز نو گرداننده نو گردیده جدیدشده. نوکننده نو گرداننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتجب
تصویر منتجب
برگزیده اختیار شده: (ناصح ملک شه ایران ایرانشاه آن که نزاد از نجبا دهر چنو منتجبی) (سنائی. مد. چا. 470: 1 چا. مصف. 320) برگزیننده اختیار کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستجد
تصویر مستجد
((مُ تَ جِ))
نو کننده، نو گرداننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستجاب
تصویر مستجاب
((مُ تَ))
به اجابت رسیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستجد
تصویر مستجد
((مُ تَ جَ))
نو گردیده، جدید شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتجب
تصویر منتجب
((مُ تَ جَ))
برگزیده، اختیار شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتجب
تصویر منتجب
((مُ تَ جِ))
برگزیننده، اختیارکننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستجیب
تصویر مستجیب
((مُ تَ))
اجابت کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستحب
تصویر مستحب
((مُ تَ حَ بّ))
کاری که انجام دادن آن بهتر از ترک آن باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محتجب
تصویر محتجب
((مُ تَ جِ))
پنهان شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستوجب
تصویر مستوجب
((مُ جِ))
لایق، سزاوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستحب
تصویر مستحب
شایسته
فرهنگ واژه فارسی سره