جدول جو
جدول جو

معنی مستتم - جستجوی لغت در جدول جو

مستتم
(مُ تَ تِم م)
نعت فاعلی از استتمام. طلب تمامی کننده. (غیاث). آنکه اتمام چیزی را درخواست می کند. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، پردازنده و تمام کننده. (ناظم الاطباء). کامل کننده اجزاء چیزی. (اقرب الموارد) :
داشت کاری در سمرقند او مهم
جست الاغی تا شود او مستتم.
مولوی (مثنوی).
پس فتادم زان کمال مستتم
از فن زالی به زندان رحم.
مولوی (مثنوی).
، آنکه از دیگری چیزی میخواهد برای اتمام کار خود، مانند کسی که پاره ای از موی میخواهد برای تمام کردن گلیم خود. (ناظم الاطباء). آنکه ’تمه’ میخواهد برای کامل کردن بافت گلیم خویش. (اقرب الموارد). و رجوع به تمه شود، خواهندۀ ’تم’ و تیشه از کسی. (اقرب الموارد). و رجوع به استتمام شود
لغت نامه دهخدا
مستتم
آنکه اتمام چیزی را درخواست میکند
تصویری از مستتم
تصویر مستتم
فرهنگ لغت هوشیار
مستتم
((مُ تَ تِ))
طلب تمام کننده، تمام، کامل
تصویری از مستتم
تصویر مستتم
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مکتتم
تصویر مکتتم
پنهان دارنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مختتم
تصویر مختتم
به پایان برنده، به انجام رساننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستتر
تصویر مستتر
جایی که در آن پنهان می شوند، نهانگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستتر
تصویر مستتر
پنهان، پوشیده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ ذِم م)
نعت فاعلی از استذمام. آنکه کاری می کند که سزاوار نکوهش می گردد. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به استذمام شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هَِ م م)
خواهنده از کسی که نسبت به کاری اهتمام ورزد، اهتمام ورزنده به کار قوم خود. (از اقرب الموارد). اندوهگین شونده و رنج برنده به کار قوم. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). و رجوع به استهمام شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءِم م)
مستأمم. نعت فاعلی از مصدر استیمام، مادرگیرنده. (منتهی الارب). کسی را به مادری گیرنده. (اقرب الموارد) ، کسی را به امامت و پیشوایی برگزیننده. (اقرب الموارد). رجوع به استئمام و استیمام شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ تِ)
به پایان برنده. نقیض مفتتح. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پایان برنده و به انجام رساننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِنْ)
مستدمی. نعت فاعلی از استدماء. رجوع به مستدمی و استدماء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَم م)
اسم مکان از استحمام. جای غسل کردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). جای استحمام. آنجا که سر و تن شویند. رجوع به استحمام شود، مبرز: فقیهی (فقیری) در مستحم تیز بلند میدادی. (هزلیات سعدی)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِنْ)
مستذمی. رجوع به مستذمی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ تِ)
نعت فاعلی از استتار. پوشیده شده. (اقرب الموارد). پوشیده گردنده و در پرده شونده. (آنندراج). پنهان و در پرده شونده. (غیاث). نهان. پوشیده. ستیر. مستور:
ای خداوندی کت نیست در آفاق نظیر
رحمت و فضل تو زی حجت تو مستتر است.
ناصرخسرو.
یا بیانی کان بود نزدیکتر
زین کنایات دقیق مستتر.
مولوی (مثنوی).
و رجوع به استتار شود.
- مستتر داشتن، پنهان داشتن. مخفی کردن. پنهان کردن.
- مستتر کردن، مستترداشتن. پنهان کردن. مخفی نمودن.
- ضمیر مستتر، یا پوشیده، و آن در مقابل ضمیر بارز (آشکار) است. در عربی در ضمیر مستتر گاه استتار واجب است و گاه جائز. استتار واجب آن است که اسم ظاهر هیچ گاه بجای ضمیر نیاید و استتار جائز آن است که اسم ظاهر جای ضمیر را بگیرد. مثلاً در جملۀ زید یقوم فاعل فعل ضمیر ’هو’ است و آن در فعل مستتر است، چنانکه میتوان گفت یقوم زید اما در کلمه اذهب فاعل ’انت’ همیشه مستتر است و در آیۀ کریمۀ ’اذهب أنت و ربک’ ضمیر أنت فاعل اذهب نیست بلکه مؤکد فاعل است. ابن مالک از جمله مواضعی که استتار ضمیر در آن واجب است چهار موضع را برشمرده است: 1- فعل امر مخاطب. 2- متکلم وحده از فعل مضارع. 3- متکلم معالغیر از فعل مضارع. 4- مفرد مخاطب مذکر از فعل مضارع، چنانکه گوید:
و من ضمیر الرفع مایستتر
کافعل اوافق نغتبط اذ تشکر.
و جز این چهار مورد در موارد دیگر نیز ضمیر واجب الاستتار است. مانند اسم فعل که به معنی امر باشد، اسم فعل به معنی مضارع، فعل تعجب، افعال استثنا و موارد دیگر
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جِم م)
نعت فاعلی از مصدر استجمام. رجوع به استجمام شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
نعت فاعلی از استلام. استلام کننده. (از اقرب الموارد). رجوع به استلام شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ تَ)
محل استتار. محل پنهان شدن. پنهان جای و جای امن و پناه. (ناظم الاطباء). رجوع به استتار شود: عنان بگردانید و در مستتر آجام طبرستان روی به خراسان نهاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 380)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ تِب ب)
نعت فاعلی از مصدر استتباب. آنکه کامل و راست شود کار او. (آنندراج). کار راست و کامل. (ناظم الاطباء). رجوع به استتباب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ تِ)
سحاب مکتتم، ابر بی بانگ و رعد، پنهان دارنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اکتتام شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ تَ)
پوشیده. (غیاث) (آنندراج). پوشیده شده. پنهان داشته شده. پنهان:
ملک خراسان به تیغ بازستانی ز غز
پس چه کنی در نیام گنج ظفر مکتتم.
خاقانی.
فعل بر ارکان و فکرت مکتتم
لیک در تأثیر و وصلت دو بهم.
مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 407).
هست بازیهای آن شیر علم
مخبری از بادهای مکتتم.
مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 264)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ تِ)
سخن زشت گوینده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انتتام شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عِم م)
نعت فاعلی از استعمام. به عمی گیرنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، آنکه عمامه برسر می بندد. (اقرب الموارد). رجوع به استعمام شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مستعم
تصویر مستعم
گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکتتم
تصویر مکتتم
پوشیده، پنهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستحم
تصویر مستحم
جای غسل کردن، آنجه که سر و تن را شویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستذم
تصویر مستذم
سزوار نکوهش نکوهش انگیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستتر
تصویر مستتر
پوشیده شده، پنهان، مستور، نهان
فرهنگ لغت هوشیار
افدمگر: به پایان برنده افدام پایان، به پایان برده بپایان برده، پایان انجام مقابل مقدمه دیباچه: و ترکیب این کتاب بر صد باب و چهارقسم نهاده آید و مختتم ابواب را بمدح سلطان وزرای جهان موشح گردانیده شد، بپایان برنده مقابل مفتتح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکتتم
تصویر مکتتم
((مُ تَ تَ))
پنهان داشته، مخفی داشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکتتم
تصویر مکتتم
((مُ تَ تِ))
پنهان دارنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستتر
تصویر مستتر
((مُ تَ تَ))
پوشیده شده، پنهان شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مختتم
تصویر مختتم
((مُ تَ تَ))
به پایان برده، پایان، مقابل مقدمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستتر
تصویر مستتر
نهان، پنهان
فرهنگ واژه فارسی سره
پنهان، پوشیده، مستور، نهان، نهفته، پناهگاه، مخفیگاه
متضاد: آشکار
فرهنگ واژه مترادف متضاد