جدول جو
جدول جو

معنی مستترف - جستجوی لغت در جدول جو

مستترف(مُ تَ رِ)
نعت فاعلی از استتراف. بدکار و نافرمان. (منتهی الارب). رجوع به استتراف شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستطرف
تصویر مستطرف
تازه، نو، شگفت، طرفه، عجیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستظرف
تصویر مستظرف
ظریف، زیبا، چیزی که ظریف و زیبا ساخته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستدرک
تصویر مستدرک
تدارک شده، تلافی شده، رفع توهم شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستخرج
تصویر مستخرج
استخراج کننده، بیرون آورنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستتر
تصویر مستتر
پنهان، پوشیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستتر
تصویر مستتر
جایی که در آن پنهان می شوند، نهانگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستشرف
تصویر مستشرف
عالی، ممتاز، گران بها
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ رِ)
نعت فاعلی از استصراف. برگردانیدن خواهنده. (آنندراج). درخواست کننده از خداوند که مکاره را از او دور کند. (اقرب الموارد). رجوع به استصراف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ تَ)
محل استتار. محل پنهان شدن. پنهان جای و جای امن و پناه. (ناظم الاطباء). رجوع به استتار شود: عنان بگردانید و در مستتر آجام طبرستان روی به خراسان نهاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 380)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ تِ)
نعت فاعلی از استتار. پوشیده شده. (اقرب الموارد). پوشیده گردنده و در پرده شونده. (آنندراج). پنهان و در پرده شونده. (غیاث). نهان. پوشیده. ستیر. مستور:
ای خداوندی کت نیست در آفاق نظیر
رحمت و فضل تو زی حجت تو مستتر است.
ناصرخسرو.
یا بیانی کان بود نزدیکتر
زین کنایات دقیق مستتر.
مولوی (مثنوی).
و رجوع به استتار شود.
- مستتر داشتن، پنهان داشتن. مخفی کردن. پنهان کردن.
- مستتر کردن، مستترداشتن. پنهان کردن. مخفی نمودن.
- ضمیر مستتر، یا پوشیده، و آن در مقابل ضمیر بارز (آشکار) است. در عربی در ضمیر مستتر گاه استتار واجب است و گاه جائز. استتار واجب آن است که اسم ظاهر هیچ گاه بجای ضمیر نیاید و استتار جائز آن است که اسم ظاهر جای ضمیر را بگیرد. مثلاً در جملۀ زید یقوم فاعل فعل ضمیر ’هو’ است و آن در فعل مستتر است، چنانکه میتوان گفت یقوم زید اما در کلمه اذهب فاعل ’انت’ همیشه مستتر است و در آیۀ کریمۀ ’اذهب أنت و ربک’ ضمیر أنت فاعل اذهب نیست بلکه مؤکد فاعل است. ابن مالک از جمله مواضعی که استتار ضمیر در آن واجب است چهار موضع را برشمرده است: 1- فعل امر مخاطب. 2- متکلم وحده از فعل مضارع. 3- متکلم معالغیر از فعل مضارع. 4- مفرد مخاطب مذکر از فعل مضارع، چنانکه گوید:
و من ضمیر الرفع مایستتر
کافعل اوافق نغتبط اذ تشکر.
و جز این چهار مورد در موارد دیگر نیز ضمیر واجب الاستتار است. مانند اسم فعل که به معنی امر باشد، اسم فعل به معنی مضارع، فعل تعجب، افعال استثنا و موارد دیگر
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ تَرْ رِ)
به ناز و نعمت زیست کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب). بختیار و به ناز نعمت زیست کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تترف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
نعت فاعلی از استشراف. ستم کننده در حق کسی، چشم بردارنده برای نگریستن در چیزی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، مرتفع. (اقرب الموارد). افراشته و راست و بلند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَ)
نعت مفعولی از استشراف. رجوع به استشراف شود، مرتفع. گرانبها. قیمتی:
کالۀ معیوب و قلب کیسه بر
کالۀ پر سود و مستشرف چو در.
مولوی (مثنوی)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَ)
نعت مفعولی از استطراف. آنکه خانه زاد و از نتایج صاحب خود نباشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، هر گیاه که هنوز در غلاف خود باشد، مال نو، مستطرف الایام، اول زمانه: فعلته فی مستطرف الایام. (منتهی الارب) ، طرفه و نوشمرده، نویافته و پیداکرده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، خوش و شگفت دیده. (منتهی الارب). رجوع به استطراف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَ)
نعت مفعولی از استظراف. آنچه آن را ظریف یافته باشند. (اقرب الموارد). ظریف. رجوع به استظراف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
نعت فاعلی از استظراف. ظریف یابنده چیزی را، خواهندۀ چیز ظریف. (اقرب الموارد). رجوع به استظراف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
نعت فاعلی از استعراف. شناختن خواهنده. (منتهی الارب). شناسنده. (اقرب الموارد) ، دریای موج برآورنده، آماده گردندۀ بدی. (منتهی الارب). رجوع به استعراف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
نعت فاعلی از استطراف. آنکه نو می شمارد چیزی را. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، آنکه از نو پیدا می کند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به استطراف شود
لغت نامه دهخدا
خانه زاد، نو بر نو رس، شگفت، بر گزیده نازکساخت درمک (ظریف) تازه نو، شگفت عجیب طرفه، برگزیده منتخب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستخرج
تصویر مستخرج
مامور تعیین و وصول مالیات ارضی بدرد آورده شده، بیرون کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تدارک شده، جبران شده، عاید شدن، بمقام وصل رسیدن ساختاریده (از ریشه پهلوی) آماده شده، پاینوشت پاینامه، روشن گشته تدارک شده جبران شده، رفع تو هم شده، ذیلی بر کتاب یا رساله یامقاله که درآن بعض نکات شرح شود، استدراک در فن استیفا عبارت بود از تفاوتی که بهنگام مقابله نسخه مشرف بانسخه عامل ابر اثر فوت یا غیبت کسی که محصول یا مزروعی باید عاید وی گردد حاصل میگردیده و بعبارت دیگر چون کسی که باید از محصول یا مزروع بهره مند گردد در میان نبوده آنچه بوی تعلق میگرفته صرفه پرداخت کننده می گردیده و این بظاهر مستدرک نامیده میشده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستارب
تصویر مستارب
وامدار
فرهنگ لغت هوشیار
آغاز کننده از سر گیرنده، پژوهشخواه آغاز کننده از سرگیرنده، کسی که در محکمه ای مغلوب شده مرافعه خود را در محکمه بالاتر از سر گیرد استیناف دهنده جمع مستانفین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستظرف
تصویر مستظرف
ظریف ساخته شده، ظریف زیبا. یا صنعت مستطرف. هنر زیبا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستحیف
تصویر مستحیف
ستم کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستتر
تصویر مستتر
پوشیده شده، پنهان، مستور، نهان
فرهنگ لغت هوشیار
در نگرنده، بلند، چیره آنکه چیزی را تحت نظر خود قرار میدهد، مسلط، مرتفع بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستشرف
تصویر مستشرف
((مُ تَ رِ))
مسلط، مرتفع و بلند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستظرف
تصویر مستظرف
((مُ تَ رَ))
ظریف، زیبا، چیزی که ظریف و زیبا ساخته شده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستتر
تصویر مستتر
((مُ تَ تَ))
پوشیده شده، پنهان شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستطرف
تصویر مستطرف
((مُ تَ رَ))
نو، تازه، شگفت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستشرق
تصویر مستشرق
خاور شناس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مستتر
تصویر مستتر
نهان، پنهان
فرهنگ واژه فارسی سره
پنهان، پوشیده، مستور، نهان، نهفته، پناهگاه، مخفیگاه
متضاد: آشکار
فرهنگ واژه مترادف متضاد