جدول جو
جدول جو

معنی مستبر - جستجوی لغت در جدول جو

مستبر(مُ تَ بِ)
نعت فاعلی از استبار. میل به جراحت فروبرنده برای معلوم کردن غور آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استبار شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستور
تصویر مستور
پوشیده، درپرده، دارای پوشش، پاک دامن، عفیف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستتر
تصویر مستتر
جایی که در آن پنهان می شوند، نهانگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستبد
تصویر مستبد
کسی که که کاری را به رای خود و بدون مشورت دیگران انجام بدهد، خود رای، خودسر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استبر
تصویر استبر
ستبر، بزرگ، گنده، فربه، سفت و سخت، غلیظ، کلفت، ضخیم، برای مثال دو بازوش استبر و پشتش قوی / فروزان از او فرۀ خسروی (دقیقی - ۱۱۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستخبر
تصویر مستخبر
کسی که خبری را جویا شود، خبرگیر، جویای خبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستبشر
تصویر مستبشر
شادشونده از خبر خوش، شادمان، بشارت دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستقر
تصویر مستقر
جای گرفته، قرارگاه، جای قرار گرفتن، مقر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معتبر
تصویر معتبر
با اعتبار، امین، محل اعتماد، عبرت گرفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستدبر
تصویر مستدبر
روی گرداننده، پشت کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستبصر
تصویر مستبصر
صاحب بصیرت، دارای فکر و نظر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستکبر
تصویر مستکبر
باتکبر، خودخواه، بزرگ منش، گردنکش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستمر
تصویر مستمر
دائم، همیشه، پیوسته، دائمی و همیشگی
فرهنگ فارسی عمید
(مُتَ رِ)
نعت فاعلی از استبراز. بیرون کننده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استبراز شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
نعت فاعلی از استبراد. سردیابنده و سردشمرنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استبراد شود
لغت نامه دهخدا
درگذرنده و رونده، دائمی و پایدار پی در پی رونده بر کی روش و حالت واحد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستبشر
تصویر مستبشر
مژده یافت گشاده روی دلخوش شاد شونده از خبرهای خوش، شادمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستور
تصویر مستور
پوشیده شده، نهانی، در پرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستطر
تصویر مستطر
نویسنده و کاتب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستعبر
تصویر مستعبر
خوابگزاریده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستخبر
تصویر مستخبر
جویای خبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستدبر
تصویر مستدبر
کسیکه آخر کار را می نگرد
فرهنگ لغت هوشیار
مرماخوز: اگر خواهی زتب زنهار زنهار کفی از داروی مستار دست آر. (محمود تانیسری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستبد
تصویر مستبد
خود رای، خود سر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستبکر
تصویر مستبکر
باد سار بد دماغ، گردنکش، خود خواه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستبصر
تصویر مستبصر
بینا دل بینشور تیز بین بینادل شونده صاحب بصیرت جمع مستبصرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستتر
تصویر مستتر
پوشیده شده، پنهان، مستور، نهان
فرهنگ لغت هوشیار
آزموده، آگاهیده دخشک یافته آزماینده، دخشک دهنده آگاهنده آزموده امتحان کرده، آگاهی یافته خبردار شده جمع مختبرین. آزماینده امتحان کننده، آگاهی یابنده خبردار شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجتبر
تصویر مجتبر
شکسته بند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استبر
تصویر استبر
کلفت، سطبر، گنده، ضخیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستبد
تصویر مستبد
خودکامه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مستمر
تصویر مستمر
پیوسته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مستقر
تصویر مستقر
ماندگار، برپا شده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مستتر
تصویر مستتر
نهان، پنهان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معتبر
تصویر معتبر
ارزشمند، بنام
فرهنگ واژه فارسی سره