نعت فاعلی از مصدر اسبکرار. رجوع به اسبکرار شود، هر چیز طولانی و دراز. (اقرب الموارد) ، جوان تمام بالا و به اعتدال رسیده، موی فروهشته. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
نعت فاعلی از مصدر اسبکرار. رجوع به اسبکرار شود، هر چیز طولانی و دراز. (اقرب الموارد) ، جوان تمام بالا و به اعتدال رسیده، موی فروهشته. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
پگاه برخیزاننده و پگاه آینده. (آنندراج). پگاه برخیزاننده، کننده هر چیزی در پگاه. (ناظم الاطباء) ، سفرکننده خصوصاً در شب و نزدیک صبح. (ناظم الاطباء) (ازفرهنگ جانسون) ، کارگری که مداومت بر کار کند، زیرک در کار. (ناظم الاطباء)
پگاه برخیزاننده و پگاه آینده. (آنندراج). پگاه برخیزاننده، کننده هر چیزی در پگاه. (ناظم الاطباء) ، سفرکننده خصوصاً در شب و نزدیک صبح. (ناظم الاطباء) (ازفرهنگ جانسون) ، کارگری که مداومت بر کار کند، زیرک در کار. (ناظم الاطباء)
میل جراحت. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). میلی که عمق زخم را بدان معلوم کنند. (اقرب الموارد). میل که به جراحت فرو برند تا عمق آن معلوم کنند. مسبر. فتیلۀ جراحت. (زمخشری). محجاج. محرف. محراف. تک یاب. قاثاطیر، کسی که عمق جراحت را تعیین می کند. ج، مسابیر. (اقرب الموارد) ، قلم و مداد که بدان نویسند. (ناظم الاطباء)
میل جراحت. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). میلی که عمق زخم را بدان معلوم کنند. (اقرب الموارد). میل که به جراحت فرو برند تا عمق آن معلوم کنند. مِسْبَر. فتیلۀ جراحت. (زمخشری). محجاج. محرف. محراف. تک یاب. قاثاطیر، کسی که عمق جراحت را تعیین می کند. ج، مسابیر. (اقرب الموارد) ، قلم و مداد که بدان نویسند. (ناظم الاطباء)
آنچه سبب سکر و مستی شود. (از اقرب الموارد). چیزی که نوشیدنش مستی آورد. مست گرداننده. (آنندراج). هرچه که نشئه و مستی آرد. (غیاث). مستی دهنده. مستی آور. مست کننده: اینت مسکر حرام کرد چو خوک وآنت گفتا بجوش و پر کن طاس. ناصرخسرو. نماند از سایر معاصی منکری که نکرد و مسکری که نخورد. (گلستان سعدی)
آنچه سبب سکر و مستی شود. (از اقرب الموارد). چیزی که نوشیدنش مستی آورد. مست گرداننده. (آنندراج). هرچه که نشئه و مستی آرد. (غیاث). مستی دهنده. مستی آور. مست کننده: اینت مسکر حرام کرد چو خوک وآنت گفتا بجوش و پر کن طاس. ناصرخسرو. نماند از سایر معاصی منکری که نکرد و مسکری که نخورد. (گلستان سعدی)
نعت مفعولی از تسکیر. رجوع به تسکیر شود، مخمور. (از اقرب الموارد). خمارزده و مست. (منتهی الارب) ، مجازاً به عنوان تأکید در غضب به کار رود. (ازیادداشت مرحوم دهخدا). سخت خشمناک چنانکه نداند چه میگوید و چه میکند: قال احمد بن سعید مؤدب بن المعتز:... فلما اتصل الخبر بی، جلست فی منزلی غضباناً مسکراً. (معجم الادباء چ مارگلیوث ج 1 ص 133)
نعت مفعولی از تسکیر. رجوع به تسکیر شود، مخمور. (از اقرب الموارد). خمارزده و مست. (منتهی الارب) ، مجازاً به عنوان تأکید در غضب به کار رود. (ازیادداشت مرحوم دهخدا). سخت خشمناک چنانکه نداند چه میگوید و چه میکند: قال احمد بن سعید مؤدب بن المعتز:... فلما اتصل الخبر بی، جلست فی منزلی غضباناً مسکراً. (معجم الادباء چ مارگلیوث ج 1 ص 133)