آنچه سبب سکر و مستی شود. (از اقرب الموارد). چیزی که نوشیدنش مستی آورد. مست گرداننده. (آنندراج). هرچه که نشئه و مستی آرد. (غیاث). مستی دهنده. مستی آور. مست کننده: اینت مسکر حرام کرد چو خوک وآنت گفتا بجوش و پر کن طاس. ناصرخسرو. نماند از سایر معاصی منکری که نکرد و مسکری که نخورد. (گلستان سعدی)
نعت مفعولی از تسکیر. رجوع به تسکیر شود، مخمور. (از اقرب الموارد). خمارزده و مست. (منتهی الارب) ، مجازاً به عنوان تأکید در غضب به کار رود. (ازیادداشت مرحوم دهخدا). سخت خشمناک چنانکه نداند چه میگوید و چه میکند: قال احمد بن سعید مؤدب بن المعتز:... فلما اتصل الخبر بی، جلست فی منزلی غضباناً مسکراً. (معجم الادباء چ مارگلیوث ج 1 ص 133)