نعت فاعلی از مصدر تسبیح. رجوع به تسبیح شود. سبحان اﷲگوینده. (آنندراج) (اقرب الموارد). تسبیح گوی. تسبیح کننده، مصلی و نمازگزارنده. (اقرب الموارد) ، به پاکی یاد کننده و صفت کننده خدای را. (آنندراج) (اقرب الموارد) : ماه و خورشید و کوکبان فلک آتش و آب و خاک و باد صبا همه جمله مسبحان تواند ما ندانیم و نشنویم آوا. (منسوب به عنصری). بره و مرغ را بدان ره کش که به انسان رسند در مقدار جز بدین ظلم باشد ار بکشد بی نمازی مسبحی را زار. سنائی. حکمت کشتن چه بود آخر بگو تا مسبح گردم آن را موبمو. مولوی (مثنوی). - مسبحان ملاء أعلی، تسبیح کنندگان گروه برتر، واین کنایت است از فرشتگان. (غیاث) (آنندراج)
نعت فاعلی از مصدر تسبیح. رجوع به تسبیح شود. سبحان اﷲگوینده. (آنندراج) (اقرب الموارد). تسبیح گوی. تسبیح کننده، مصلی و نمازگزارنده. (اقرب الموارد) ، به پاکی یاد کننده و صفت کننده خدای را. (آنندراج) (اقرب الموارد) : ماه و خورشید و کوکبان فلک آتش و آب و خاک و باد صبا همه جمله مسبحان تواند ما ندانیم و نشنویم آوا. (منسوب به عنصری). بره و مرغ را بدان ره کش که به انسان رسند در مقدار جز بدین ظلم باشد ار بکشد بی نمازی مسبحی را زار. سنائی. حکمت کشتن چه بود آخر بگو تا مسبح گردم آن را موبمو. مولوی (مثنوی). - مسبحان ملاء أعلی، تسبیح کنندگان گروه برتر، واین کنایت است از فرشتگان. (غیاث) (آنندراج)
مؤنث مسبح که نعت فاعلی است از مصدر تسبیح. رجوع به مسبح و تسبیح شود، انگشت شهادت. لغت اسلامیه است. (منتهی الارب) (دهار). انگشت سبابه. (اقرب الموارد). دیگر انگشت. (یادداشت مرحوم دهخدا) : انگشت مسبحۀ خود را بر زانوی او رسانیدند... حضرت خواجه انگشت مسبحۀ خود را بر پیشانی او رسانیدند. (انیس الطالبین ص 106). انگشت مسبحه را بر زانوی او رسانیدند حالش دیگر شد. (انیس الطالبین ص 84). انگشت مسبحۀ خود را بر زمین نهادند. (انیس الطالبین ص 197)
مؤنث مسبح که نعت فاعلی است از مصدر تسبیح. رجوع به مسبح و تسبیح شود، انگشت شهادت. لغت اسلامیه است. (منتهی الارب) (دهار). انگشت سبابه. (اقرب الموارد). دیگر انگشت. (یادداشت مرحوم دهخدا) : انگشت مسبحۀ خود را بر زانوی او رسانیدند... حضرت خواجه انگشت مسبحۀ خود را بر پیشانی او رسانیدند. (انیس الطالبین ص 106). انگشت مسبحه را بر زانوی او رسانیدند حالش دیگر شد. (انیس الطالبین ص 84). انگشت مسبحۀ خود را بر زمین نهادند. (انیس الطالبین ص 197)
محمد بن عبیدالله بن احمد، ملقب به عزالملک. از امرا و مورخان و ادبای قرن چهارم و پنجم هجری. اصل او از حران است و به سال 366 هجری قمری در مصر متولد شد و به سال 420 هجری قمری در همین سرزمین درگذشت. او را تألیفات بسیاری است، از جمله: تاریخ المغاربه و مصر، مشهور به مختارالمسبحی التلویح و التصریح، مختارالاغانی و معانیها و قصص الانبیاء. درک البغیه.... (از الاعلام زرکلی ج 7 ص 140) (از وفیات الاعیان) (از شذرات الذهب)
محمد بن عبیدالله بن احمد، ملقب به عزالملک. از امرا و مورخان و ادبای قرن چهارم و پنجم هجری. اصل او از حران است و به سال 366 هجری قمری در مصر متولد شد و به سال 420 هجری قمری در همین سرزمین درگذشت. او را تألیفات بسیاری است، از جمله: تاریخ المغاربه و مصر، مشهور به مختارالمسبحی التلویح و التصریح، مختارالاغانی و معانیها و قصص الانبیاء. درک البغیه.... (از الاعلام زرکلی ج 7 ص 140) (از وفیات الاعیان) (از شذرات الذهب)
سوسمار، ماه ذوالحجه، دراز، تیر پنجم یا ششم در منگیا (قمار) دراز بروت، پیر زشت رو، داده به راه خدا دهش در راه خدا آنکه سبلتش درازاست: دراز بروت، آنکه ازاروی از تکبر برزمین کشد، آویزنده پرده، بزیر بر کشنده حافظ وحامی: (و همچنین جمله صفات تافرمود که مهیمن ام جذب مسبل مرغ چنان نپرد درمحافظت فرخ خود که من دوست خود را زیربال خود دارم. درازبروت، پیرزشت رو، در راه خدا داده شده
سوسمار، ماه ذوالحجه، دراز، تیر پنجم یا ششم در منگیا (قمار) دراز بروت، پیر زشت رو، داده به راه خدا دهش در راه خدا آنکه سبلتش درازاست: دراز بروت، آنکه ازاروی از تکبر برزمین کشد، آویزنده پرده، بزیر بر کشنده حافظ وحامی: (و همچنین جمله صفات تافرمود که مهیمن ام جذب مسبل مرغ چنان نپرد درمحافظت فرخ خود که من دوست خود را زیربال خود دارم. درازبروت، پیرزشت رو، در راه خدا داده شده
فرجفت (تمام کرده شده) انجامیده سیر گشته فرجامیده تمام کرده شده. تمام کرده شده، اسباغ زیادت کردن حرفی ساکن است بر سببی که به آخر جزو افتد و آن در فاعلاتن فاعلاتان باشد فاعلییان بجای آن نهند و آنرا مسبغ گویند یعنی تمام کرده چه فاعلاتن خود تمام بود چون بر آن حرفی ساکن زیادت کردند آنرا تمام کرده کنند و بعضی آنرا مسبغ خوانند از تسبیغ تا مبالغت بیشترباشد در تمام کردن و بعضی آنرا مشبع خوانند ازاشباع بشین معجمه و عین مهمله بمعنی سیرکردن
فرجفت (تمام کرده شده) انجامیده سیر گشته فرجامیده تمام کرده شده. تمام کرده شده، اسباغ زیادت کردن حرفی ساکن است بر سببی که به آخر جزو افتد و آن در فاعلاتن فاعلاتان باشد فاعلییان بجای آن نهند و آنرا مسبغ گویند یعنی تمام کرده چه فاعلاتن خود تمام بود چون بر آن حرفی ساکن زیادت کردند آنرا تمام کرده کنند و بعضی آنرا مسبغ خوانند از تسبیغ تا مبالغت بیشترباشد در تمام کردن و بعضی آنرا مشبع خوانند ازاشباع بشین معجمه و عین مهمله بمعنی سیرکردن
هفتع ماهه نوزاد هفت ماهه، دایه پرورد، خوشگذران، پسر خوانده هفت گوشه، هفت بندی کودکی که هفت ماهه بدنیا آمده، بچه ای که مادرش مرده و دیگری او را شیر داده. هفت کرده شده، (شعر) نوعی از مسمط که هر بندآن دارای هفت مصراع باشد
هفتع ماهه نوزاد هفت ماهه، دایه پرورد، خوشگذران، پسر خوانده هفت گوشه، هفت بندی کودکی که هفت ماهه بدنیا آمده، بچه ای که مادرش مرده و دیگری او را شیر داده. هفت کرده شده، (شعر) نوعی از مسمط که هر بندآن دارای هفت مصراع باشد
مالیدنی پرواسیدنی، جمع مسح، پلاس ها میانراه ها دارویی که بوسیله آن بدن را مسح کنند (بحرالجواهر) آنچه که بهنگام مالیدن آن ببدن در مالش مبالغه نکنند، جمع مسوحات
مالیدنی پرواسیدنی، جمع مسح، پلاس ها میانراه ها دارویی که بوسیله آن بدن را مسح کنند (بحرالجواهر) آنچه که بهنگام مالیدن آن ببدن در مالش مبالغه نکنند، جمع مسوحات