جدول جو
جدول جو

معنی مسببه - جستجوی لغت در جدول جو

مسببه
(مُ سَبْ بَ بَ)
مؤنث مسبب که نعت مفعولی است از مصدر تسبیب. دشنام داده شده. رجوع به مسبب و تسبیب شود، ابل مسببه، شتران گزیده، بدان جهت که در وقت در شگفت شدن از آنهاگویند ’قاتلها اﷲ’. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مسببه
مسببه در فارسی مونث مسبب جتکساز مونث مسبب جمع مسببات. مونث مسبب جمع مسببات
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مسبب
تصویر مسبب
سبب شونده، سبب ساز، باعث، علت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسبحه
تصویر مسبحه
انگشت شهادت، سبابه
فرهنگ فارسی عمید
(مَ بُ رَ)
نهایت و انتهای جراحت و زخم. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَبِ کَ)
راط. ناوچه. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ کَ)
قطعه آهنی است بصورت شکاف نی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ عَ)
ددناک: أرض مسبعه، زمین ددناک. (منتهی الارب). زمینی که سباع و ددان در آن فراوان باشد. (از اقرب الموارد). ج، مسابع. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ طَ)
أرض مسبطه، زمین سبطناک که گیاه نصی باشد. (منتهی الارب). زمین که گیاه ’سبط’ در آن بسیار باشد. (اقرب الموارد). زمینی بسیارسبط (و سبط گیاهی است). (از مهذب الاسماء). و رجوع به سبط شود
لغت نامه دهخدا
(مِ بَ رَ)
مخبره. (اقرب الموارد). منوال و طور و قاعده و طریقه و روش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ بَ حَ)
مهره هایی که با آن تسبیح کنند همچون سبحه. (اقرب الموارد از حواشی زنجانی)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
مصدر میمی است فعل سبر را. سبر. میل به جراحت فروبردن تا غور آن معلوم شود. (منتهی الارب) ، آزمودن و امتحان کردن. (منتهی الارب). و رجوع به سبر شود
لغت نامه دهخدا
(صَ)
همدیگر را دشنام دادن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). دشنام دادن. (المصادر زوزنی). با کسی دشنام دادن. (تاج المصادر بیهقی). با هم دشنام دادن و ناسزا گفتن. سباب. و رجوع به سباب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَبْ بِ حَ)
مؤنث مسبح که نعت فاعلی است از مصدر تسبیح. رجوع به مسبح و تسبیح شود، انگشت شهادت. لغت اسلامیه است. (منتهی الارب) (دهار). انگشت سبابه. (اقرب الموارد). دیگر انگشت. (یادداشت مرحوم دهخدا) : انگشت مسبحۀ خود را بر زانوی او رسانیدند... حضرت خواجه انگشت مسبحۀ خود را بر پیشانی او رسانیدند. (انیس الطالبین ص 106). انگشت مسبحه را بر زانوی او رسانیدند حالش دیگر شد. (انیس الطالبین ص 84). انگشت مسبحۀ خود را بر زمین نهادند. (انیس الطالبین ص 197)
لغت نامه دهخدا
(مُ بِ تَ)
مسبّته. مؤنث مسبت که نعت فاعلی است از اسبات. رجوع به مسبت و اسبات شود.
- ادویۀ مسبته، دواهای سبات آور. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ غَبْ بَ بَ)
گوسپند که روز میان دوشند آن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَبْ بَ بَ)
نوعی از گندم تیره سطبرخوشه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَبْ بَ بَ)
سره مقببه، ناف باریک لاغر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از مصدر سبه. رجوع به سبه شود، پیر خرف. (منتهی الارب). آنکه بسبب پیری عقل خود از دست داده باشد. (اقرب الموارد). مسبه. و رجوع به مسبه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ طَ بَ)
سندان آهنگران و حدادها. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، چشمۀ انباشته. (منتهی الارب) ، آبهای ریزان و مندفق. (از اقرب الموارد) ، دوکانچۀ کوفته و هموار که بر وی نشینند. (منتهی الارب). دکان که بر آن نشینند، خان و کاروانسرای غریبان، و گویند جایی است که فقرا و سائلان در آن گرد می آیند، مجره. کهکشان. (از اقرب الموارد). مصطبه. (اقرب الموارد) (زمخشری). ج، مساطب. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ / رُ بَ)
چراگاه. (منتهی الارب). مرعی. (اقرب الموارد). مسرب، موی ریزه میانۀ سینه تا شکم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). موی سینه تا ناف. سربه. و رجوع به سربه شود، حلقۀ دبر. (منتهی الارب). مخرج غایط، مجرای غایط، مجرای اشک. (از اقرب الموارد) ، صفۀ پیش برواره. (منتهی الارب). ج، مسارب. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَف ف)
گرسنه شدن و جوع، و گویند آن در صورتی است که باتعب و رنج همراه باشد. (از اقرب الموارد). سغب. گرسنگی. (دهار) (از منتهی الارب). مجاعه. گرسنه شدن: أو اًطعام فی یوم ذی مسغبه. (قرآن 14/90)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
از نامهای مدینۀ منوره. محبوبه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَبْ بَ بَ)
مؤنث محبب. دوست داشته شده. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ بَ)
حرص و آزمندی سخت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ بَ)
تأنیث مسهب: بئر مسهبه، چاهی که از بسیاری ریگ آب ندهد، چاه مغاک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). چاهی دورفرود. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مسبله
تصویر مسبله
مسبله در فارسی مونث مسبل بنگرید به مسبل مونثی مسبل جمع مسبلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسبطه
تصویر مسبطه
مسبطه در فارسی: سکو، چشمه انباشته، سندان، کهکشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسبره
تصویر مسبره
ژرفای زخم نهاد (باطن آدمی)
فرهنگ لغت هوشیار
مسبحه در فارسی مونث مسبح: نیاگر، شست انگشت شست مونث مسبح، انگشت شهادت: انگشت مسبحه خود در دهان گرفته از آنجا شیر میخورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسربه
تصویر مسربه
چراگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسبکه
تصویر مسبکه
تبنگ تبنگ ریخته گری
فرهنگ لغت هوشیار
مسبعه در فارسی: دد خیز محلی که در آن جانوران درنده بسیار باشد، مونث مسبع جمع مسبعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسغبه
تصویر مسغبه
گرسنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسبعه
تصویر مسبعه
((مَ بَ یا عَ یا عِ))
محلی که در آن جانوران درنده بسیار باشند
فرهنگ فارسی معین