جدول جو
جدول جو

معنی مساکات - جستجوی لغت در جدول جو

مساکات
(مَ)
جمع واژۀ مساکه. جایهایی که آب در آن نگهداری شود. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

در کار زراعت یا پرورش درخت طبق قراردادی با هم شرکت کردن و حاصل آن را بین خود قسمت کردن، به یکدیگر آب دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مساوات
تصویر مساوات
با هم برابر بودن، برابری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسافات
تصویر مسافات
جمع واژۀ مسافت، فاصلۀ بین دو مکان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاکات
تصویر محاکات
مشابه کسی یا چیزی شدن، حکایت کردن، تقلید کردن، بازگفتن
فرهنگ فارسی عمید
(صَ)
تنگ گرفتن در تقاضا. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
شکایت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، آگاهی دادن از مکروهی که بدو رسیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
در اصطلاح مردم قزوین، لوه لیسه. دلگی. کمی خوردن از ته مانده هایی
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
محاکاه. با هم حکایت کردن. (غیاث). حکایت کردن قول یا فعل کسی بی زیادت و نقصان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عین گفتۀ کسی را نقل کردن. بازگو کردن. رجوع به محاکاه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مساحه. رجوع به مساحت و مساحه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
مساعاه. همکاری. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، هم چشمی. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
مساقاه. بهم آب کشیدن و یکدیگر را آب دادن. (تاج المصادر بیهقی) : از بام تا شام در مقاسات لباس بأس و مساقات جام حمام بودند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 265). و رجوع به مساقاه شود، در اصطلاح فقهی و قانون مدنی ایران، مزدوری برای آبیاری و اصلاح باغ و مزرعه به شرط بردن سهمی از حاصل... معامله ای است بر درختان ثابت مانند خرما و رز و دیگر درختان میوه دار و نیز درختان بی میوه که آن را برگی باشد که از آن انتفاع برند نظیر حنا و یا میوه دار و برگ دار که از هر دو سود برند چون توت. و آن عقدی است لازم، مانند اجاره. رجوع به شرایع و دیگر کتب فقهی شود. مساقات معامله ای است که بین صاحب درخت و امثال آن با عامل در مقابل حصۀ مشاع معین از ثمره واقع می شود و ثمره اعم است از میوه و برگ و گل و غیر آن. (مادۀ 543 قانون مدنی). در هر مورد که مساقات باطل باشد یا فسخ شود تمام ثمر مال مالک است و عامل مستحق اجرت المثل خواهد بود. (مادۀ 544). مقررات راجعه به مزارعه در مورد عقد مساقات نیز مرعی خواهد بود مگر اینکه عامل نمی تواند بدون اجازۀ مالک معامله را به دیگری واگذاریا با دیگری شرکت نماید. (مادۀ 545 قانون مدنی)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مسافه. فاصله ها. بعدها. دوریها. رجوع به مسافه و مسافت شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
از مباکاه عربی، با کسی نورد کردن به گریستن. (زوزنی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سارْ را)
جمع واژۀ مسارّه. راز گفتن. در گوشی گفتن: به قاضی سرخس که خویش او بود مسارات می فرستاد. (جهانگشای جوینی). رجوع به مساره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
مساناه. نرمی. خوش رفتاری. مصانعه. ملاینه. مدارات. مداجات. حسن سلوک. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به مساناه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ سامْ ما)
جمع واژۀ مسام ّ. جج مسم ّ. منفذها و سوراخهای کوچکی که در بدن واقعندو عرق و بخار از آنها خارج میگردد. (ناظم الاطباء). سوراخهای باریک پوست بدن. رجوع به مسام و مسم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ)
آسمانها. مسموکات. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به مسموکات شود
لغت نامه دهخدا
(صَغَ)
مساماه. نبرد کردن در بزرگی. (آنندراج). رجوع به مساماه شود: قلاع رکن الدین را که...با ایوان کیوان مسامات می نمود. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مسافات
تصویر مسافات
جمع مسافه، دوری ها جمع مسافت
فرهنگ لغت هوشیار
کشت کردن زمین بشراکت، معامله ایست که بین صاحب درخت و امثال آن یا عامل در مقابل حصه مشاع معین از ثمره واقع میشود و ثمره اعم است از میوه و برگ وگل و غیر آن (قانون مدنی ماده 543) عقد مزارعه در مورد درختان. توضیح در هر مورد که مساقات باطل باشد یا مسخ شود تما ثمره مال مالک است و عامل مستحق اجره المثل خواهد بود. (قانون مدنی ماده 544)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مسام، روزنان سوراخ ها بنموی ها جمع مسام و جمع ال جمع مسم (سم) : سوراخها، سوراخهای باریک و ریز پوست بدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مساوات
تصویر مساوات
برابری، همواری و برابری، معادله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مساعات
تصویر مساعات
همکاری، هم چشمی، نبرد کردن با کسی در سعیو غلبه جستن بر کسی در آن
فرهنگ لغت هوشیار
حکایت کردن با یکدیگر، عین قول کسی را نقل کردن باز گفتن، مشابه بودن، گفتگو، شباهت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباکات
تصویر مباکات
با هم گریستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مساقات
تصویر مساقات
((مُ))
کشت کردن زمین به شراکت، معامله ای است که بین صاحب درخت و امثال آن یا عامل در مقابل حصه مشاع معین از ثمره واقع می شود و ثمره اعم است از میوه و برگ و گل و غیر آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مساوات
تصویر مساوات
((مُ))
برابری، با هم برابر بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مباکات
تصویر مباکات
((مُ))
با هم گریستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محاکات
تصویر محاکات
((مُ))
حکایت کردن با یکدیگر، مشابه کسی یا چیزی شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مساوات
تصویر مساوات
برابری
فرهنگ واژه فارسی سره
برابری، تساوی، تعادل، همسانی، برابر بودن
متضاد: نابرابری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آبیاری، آبدهی، غرس نهال، سهم بری از درختکاری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
باز گفتن، نقل کردن، حکایت کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
برابری
دیکشنری اردو به فارسی