جدول جو
جدول جو

معنی مساوکه - جستجوی لغت در جدول جو

مساوکه(صَ)
سواک. بد رفتن ستور از لاغری. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مبارکه
تصویر مبارکه
(دخترانه)
مؤنث مبارک، خوش یمن، خجسته، فرخنده، از نامهای فاطمه (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از متروکه
تصویر متروکه
متروک، به جاگذاشته شده، واگذاشته شده، واگذاشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماسوچه
تصویر ماسوچه
موسیجه، پرنده ای شبیه فاخته، قمری، موسیچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماسوره
تصویر ماسوره
نی باریک، لولۀ باریک و کوتاه
آلتی در چرخ خیاطی که نخ به آن پیچیده می شود
در امور نظامی آلتی در توپ و تفنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاوره
تصویر محاوره
با هم سخن گفتن، گفتگو کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاوله
تصویر محاوله
دسترسی، به صورت داوطلبانه
فرهنگ فارسی عمید
(صَرْیْ)
گرفتن سر کسی را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، برجستن بریکدیگر و حمله آوردن. (منتهی الارب). بر یکدیگر جهیدن چون مار که بر سوار بر می جهد. (اقرب الموارد) ، جهیدن و حمله کردن بر کسی، گویند: ساورتنی الهموم، غمها بر من حمله آوردند. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ کَ)
بخل. (اقرب الموارد). مساکه. و رجوع به مساکه شود
لغت نامه دهخدا
(صَ)
برابری کردن و برابر آمدن. (از المصادر زوزنی) (از تاج المصادر بیهقی) (دهار). مساوات. رجوع به مساوات شود
لغت نامه دهخدا
(صَ قَ عَ)
با کسی دستان آوردن. (منتهی الارب). مکایده و با یکدیگر کید کردن. (اقرب الموارد) ، شیر و اسد را راندن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، گرفتن شتران گیاه را به دهان و قادر ناشدن بر خوردن آن از جهت قلت و کوتاهی و خوردگی گیاه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، نبرد کردن با کسی به مهتری یا به سیاهی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). با کسی به مهتری و به سیاهی نورد کردن. (از المصادر زوزنی) (از تاج المصادر بیهقی) ، به کسی راز گفتن. (منتهی الارب). با کسی راز گفتن. (تاج المصادر بیهقی). مناسبت معنی آنکه رازگوینده سیاهی و سایۀ خود را به شنوندۀ راز نزدیک می کند. (اقرب الموارد) ، ملاقات کردن وبرخورد کردن با کسی در سیاهی شب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ صَ)
بر ساعت معامله کردن چنانکه میاومه بر روز و یوم معامله کردن است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). به ساعت معاملت کردن. (تاج المصادر بیهقی). ساعت مزد کردن. ساعتی مزد دادن
لغت نامه دهخدا
(صُ)
نبرد کردن کسی را در فخر سوق یا در راندن یا درسختی ساق. (منتهی الارب). مفاخرت کردن با کسی در سوق و راندن که کدام یک شدیدتر و سخت تر است. (اقرب الموارد). با کسی فخر کردن در سختی ساق. (تاج المصادر بیهقی) ، در معنی اتحاد اعم از مفهوم و صدق به کار رود، پس شامل الفاظ مرادف و مساوی می گردد. و عبارت است از ملازمت بین دو شی ٔ آنچنانکه یکی با دیگری در مرتبه فرق نکند. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(صَرَ رَ)
بها کردن متاع. (منتهی الارب). بها کردن با کسی. (تاج المصادر بیهقی). با کسی مکاس کردن در بیع. (المصادر زوزنی). با کسی درنگ کردن در بیع برای گران فروختن و دقت نمودن در خریدن و فروختن. (غیاث) (آنندراج). گران عرضه داشتن کالا را. یعنی فروشنده کالایی را به بهایی عرضه دارد و خریدار بهایی کمتر پیشنهاد کند و به همین ترتیب تا بر بهای متعادلی توافق کنند. (اقرب الموارد). چانه زدن، در اصطلاح شرعی و فقهی، بیعی که در آن بایع از ثمنی که برای خرید مبیع پرداخته است ذکری نمی کند. فروش کالا است بدون اعتبار قیمت اولیه یعنی قیمت اولیه ای که فروشنده خریداری کرده. عرضه داشتن کالا بر مشتری برای خریداری با ذکر قیمت. و نیز گفته اند که مساومه از جانب مشتری بها کردن است واز جانب بایع عرضه داشت کالا باشد بر مشتری با تعیین قیمت. (از کشاف اصطلاحات الفنون). بیعی را گویند که بایع اسمی از قیمت خرید خود نمی برد و به قیمتی که برای فروش معین می کند جنس را می فروشد. (فرهنگ حقوقی)
لغت نامه دهخدا
(مَ کَ)
مؤنث مسلوک. رجوع به مسلوک شود
لغت نامه دهخدا
(مَ کَ)
تأنیث مسکوک. زده شده. مضروب. و رجوع به مسکوک شود
لغت نامه دهخدا
راز گفتن با کسی. (منتهی الارب). مساره. (اقرب الموارد) ، پس افگندن کار را. (منتهی الارب). مماطله، همدیگر را بوئیدن. (اقرب الموارد) ، خوابانیدن زن را با خود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
مبارکه در فارسی مونث مبارک: همایون فرخ و گندم دراز خوشه مونث مبارک جمع مبارکات: این طبقه بدر دولتخانه مبارکه جمع شده در برابر درگاه رحل اقامت انداختند. یا لیله مبارک قدم. هر شب از شبهای مقدس، شب نیمه شعبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاوده
تصویر مجاوده
جنگ جوانمردانه
فرهنگ لغت هوشیار
مجاوره در فارسی مونث مجاور: همسایه همسامان هم ویمند، زنهار گیر زن مجاورت در فارسی همسایگی، نزدیکی در کناری همکناری، نشینندگی در جایگاهی اشویی گوشه گیری زنهار گیری
فرهنگ لغت هوشیار
مجاوزت در فارسی: در گذرندگی از جایی گذشتن، عقب انداختن کسی را و گذشتن از وی
فرهنگ لغت هوشیار
مجاولت در فارسی: همگردی در نبرد با هم جولان کردن با یکدیگر گشتن در نبرد: اوساط حشم و آحاد جمع لشکر چون شغال و روباه و گرگ و امثال ایشان در پیش افتادند و بمجاولت و مراوغت در آمدند و از هر جانب می تاختند
فرهنگ لغت هوشیار
متروکه در فارسی مونث متروک هلیده باز مانده مونث متروک: اموال متروکه جمع متروکات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متساویه
تصویر متساویه
متساویه در فارسی مونث متساوی: برابر سربه سر مونث متساوی
فرهنگ لغت هوشیار
جفای یکدیگر بگذاشتن، مصالحه کردن در بیع، دست برداشتن از یکدیگر، قطع رابطه با همسر خویش
فرهنگ لغت هوشیار
مساوره و مساورت در فارسی: تاخت آوردن، خیز برداشتن جست و خیز کردن، حمله کردن بسوی یکدیگر بریکدیگر برجستن
فرهنگ لغت هوشیار
پرنده ایست مانند فاخته و قمری و آن بیشتر در کناره های طاقچه ها و میان کاسه ها و طبق تخم نهدو بچه برآرد
فرهنگ لغت هوشیار
نی باریک که یک سر آن رادردهان و سر دیگرش را در آب یا شربت گذارند و بمکند، آلتی است در چرخ خیاطی که قرقره کوچک فلزی چرخ خیاطی را در جوف آن و در قسمت زیر سوزن چرخ خیاطی جای دهند و نخ را بوسیله سوزن بیرون آورند، خیاطی، ماکو
فرهنگ لغت هوشیار
مساوا و مساوات در فارسی: همتاکی هاوندی برابری زیوارگی سر به سری، برابری واژه با مانک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسلوکه
تصویر مسلوکه
اسم مونث مسلوک، طرق مسلوکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسکوکه
تصویر مسکوکه
مسکوکه در فارسی مونث مسکوک پرشیان مونث مسکوک، جمع مسکوکات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مساومه
تصویر مساومه
مساومه و مساومت در فارسی: نرخگذاری بها گذاری بها کردن متاع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مساکه
تصویر مساکه
زفتی (بخیلی)
فرهنگ لغت هوشیار
مجاوبه و مجاوبت در فارسی مونث مجاوب: هم پاسخی به یکدیگر پاسخ دادن جمع مجاوبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متارکه
تصویر متارکه
جدایی
فرهنگ واژه فارسی سره