دست دادن و یاریگری نمودن و موافقت و سازواری نمودن. (منتهی الارب). مؤاتاه و مساعده. (تاج المصادر بیهقی). مساعدت و معاونت کردن. (اقرب الموارد) ، قریب شدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مقاربه. (المصادر زوزنی)
دست دادن و یاریگری نمودن و موافقت و سازواری نمودن. (منتهی الارب). مؤاتاه و مساعده. (تاج المصادر بیهقی). مساعدت و معاونت کردن. (اقرب الموارد) ، قریب شدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مقاربه. (المصادر زوزنی)
راز گفتن با کسی. (منتهی الارب). مساره. (اقرب الموارد) ، پس افگندن کار را. (منتهی الارب). مماطله، همدیگر را بوئیدن. (اقرب الموارد) ، خوابانیدن زن را با خود. (منتهی الارب)
راز گفتن با کسی. (منتهی الارب). مساره. (اقرب الموارد) ، پس افگندن کار را. (منتهی الارب). مماطله، همدیگر را بوئیدن. (اقرب الموارد) ، خوابانیدن زن را با خود. (منتهی الارب)
نبرد کردن با کسی در سعی و غلبه جستن بر کسی در آن. (منتهی الارب) ، با کسی شتاب رفتن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). غلبه کردن بر کسی در راه رفتن، زنا کردن به کنیز. (منتهی الارب). زنا کردن با کنیزک. (المصادر زوزنی). زنا کردن با پرستاران. (تاج المصادر بیهقی)
نبرد کردن با کسی در سعی و غلبه جستن بر کسی در آن. (منتهی الارب) ، با کسی شتاب رفتن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). غلبه کردن بر کسی در راه رفتن، زنا کردن به کنیز. (منتهی الارب). زنا کردن با کنیزک. (المصادر زوزنی). زنا کردن با پرستاران. (تاج المصادر بیهقی)
مضاعفه. دوچندان کردن چیزی را. - مضاعفه کردن، دوبرابر و یا دوچندان کردن: کیست که فام دهد خدای را عز و جل فام نیکو، تا مضاعفه کند ورا و ثواب گرانمایه رساند به او. (تفسیر نسفی سورۀ 57 آیۀ 11)
مضاعفه. دوچندان کردن چیزی را. - مضاعفه کردن، دوبرابر و یا دوچندان کردن: کیست که فام دهد خدای را عز و جل فام نیکو، تا مضاعفه کند ورا و ثواب گرانمایه رساند به او. (تفسیر نسفی سورۀ 57 آیۀ 11)
با کسی رفتن. (منتهی الارب). همراهی و مسایرت کردن با کسی. (اقرب الموارد) ، برابر و مساوی کردن کسی را در کاری. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، پیشی گرفتن و تقدم شتر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
با کسی رفتن. (منتهی الارب). همراهی و مسایرت کردن با کسی. (اقرب الموارد) ، برابر و مساوی کردن کسی را در کاری. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، پیشی گرفتن و تقدم شتر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
به بال زدن کبوتر و مرغ یکدیگر را. (منتهی الارب). با بال زدن مرغان یکدیگر را. و رجوع به سفع شود، زنا کردن با یکدیگر. (اقرب الموارد) ، دنبال کردن و مطارده، معانقه کردن، و گویند به معنی مضاربه و یکدیگر را زدن، یکدیگر را سیلی زدن، با یکدیگر جنگیدن. (اقرب الموارد). و رجوع به مسافع شود
به بال زدن کبوتر و مرغ یکدیگر را. (منتهی الارب). با بال زدن مرغان یکدیگر را. و رجوع به سفع شود، زنا کردن با یکدیگر. (اقرب الموارد) ، دنبال کردن و مطارده، معانقه کردن، و گویند به معنی مضاربه و یکدیگر را زدن، یکدیگر را سیلی زدن، با یکدیگر جنگیدن. (اقرب الموارد). و رجوع به مسافع شود
مساعدت. مساعده. یارمندی نمودن. (منتهی الارب). یاری کردن. (آنندراج). معاونت کردن. (اقرب الموارد) : مساعدهالخاطل تعد من الباطل. (امثال و حکم دهخدا). و رجوع به مساعدت و مساعده شود
مساعدت. مساعده. یارمندی نمودن. (منتهی الارب). یاری کردن. (آنندراج). معاونت کردن. (اقرب الموارد) : مساعدهالخاطل تعد من الباطل. (امثال و حکم دهخدا). و رجوع به مساعدت و مساعده شود
مساعده. مساعدت، آنچه از بزر و نفقه و جز آن که مالک به رعیت خود و زارع ملک خود پیشکی می دهد که در سر خرمن بردارد. (ناظم الاطباء). زری که پیش از کار به کارگر دهند. پیش داد. پیشی. پیشکی. پیش مزد. پیش کرایه. پیش پرداخت. (یادداشت مرحوم دهخدا) : آنچه به جهت نسق زراعات ضرور داند به عنوان بذر و مساعده به مستأجر و رعیت داده در رفع محصول بازیافت نماید. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 45). آنچه به جهت نسق زراعات ضرورند از مالیات سرکار به عنوان بذر و مساعده و مؤونت زراعت به رعیت داده در رفع محصول وجه مساعده و مؤونت را بازیافت نماید. (تذکرهالملوک ص 46). - مساعده دادن، پیشی دادن. پیش از رسیدن هنگام دریافت مزد قسمتی از آن را دادن. مقداری اندک یا مبلغی کم از مقدار یا مبلغ بیشتر را پیشی دادن. (یادداشت مرحوم دهخدا). - ، یاری مالی کردن به رعیت پیش از رسیدن فصل خرمن. - مساعده گرفتن، پیشکی گرفتن. مقداری از مزد یاحقوق خود را قبل از موعد مقرر گرفتن. - ، یاری و کمک مالی گرفتن زارع پیش از فصل خرمن از مالک
مساعده. مساعدت، آنچه از بزر و نفقه و جز آن که مالک به رعیت خود و زارع ملک خود پیشکی می دهد که در سر خرمن بردارد. (ناظم الاطباء). زری که پیش از کار به کارگر دهند. پیش داد. پیشی. پیشکی. پیش مزد. پیش کرایه. پیش پرداخت. (یادداشت مرحوم دهخدا) : آنچه به جهت نسق زراعات ضرور داند به عنوان بذر و مساعده به مستأجر و رعیت داده در رفع محصول بازیافت نماید. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 45). آنچه به جهت نسق زراعات ضرورند از مالیات سرکار به عنوان بذر و مساعده و مؤونت زراعت به رعیت داده در رفع محصول وجه مساعده و مؤونت را بازیافت نماید. (تذکرهالملوک ص 46). - مساعده دادن، پیشی دادن. پیش از رسیدن هنگام دریافت مزد قسمتی از آن را دادن. مقداری اندک یا مبلغی کم از مقدار یا مبلغ بیشتر را پیشی دادن. (یادداشت مرحوم دهخدا). - ، یاری مالی کردن به رعیت پیش از رسیدن فصل خرمن. - مساعده گرفتن، پیشکی گرفتن. مقداری از مزد یاحقوق خود را قبل از موعد مقرر گرفتن. - ، یاری و کمک مالی گرفتن زارع پیش از فصل خرمن از مالک
مسافت. سیفه. دوری راه و دوری میان دو منزل. (دهار). بعد و فاصله. ج، مساوف و مشهور چنین است که مسافه مقداری است از زمینی چنانکه گویند: بیننا مسافه میل، یعنی زمین به مساحت یک میل، و گویند بیننا مسافه شهر، یعنی بین ما زمینی است که پیمودن آن یک ماه به طول می انجامد، و این کلمه مأخوذ از سوف است به معنی بوئیدن. (اقرب الموارد). دوری بیابان، و این مأخوذ است از سوف به معنی بو گرفتن، چون راهبر در بیابان راه گم می کند خاک آنجا گرفته می بوید و معلوم می کند که در راه راست است یا راه را گم کرده، پس به کثرت استعمال نام دوری میان منازل و غیره شد. (غیاث). و رجوع به مسافت شود
مسافت. سیفه. دوری راه و دوری میان دو منزل. (دهار). بعد و فاصله. ج، مَساوف و مشهور چنین است که مسافه مقداری است از زمینی چنانکه گویند: بیننا مسافه میل، یعنی زمین به مساحت یک میل، و گویند بیننا مسافه شهر، یعنی بین ما زمینی است که پیمودن آن یک ماه به طول می انجامد، و این کلمه مأخوذ از سوف است به معنی بوئیدن. (اقرب الموارد). دوری بیابان، و این مأخوذ است از سَوف به معنی بو گرفتن، چون راهبر در بیابان راه گم می کند خاک آنجا گرفته می بوید و معلوم می کند که در راه راست است یا راه را گم کرده، پس به کثرت استعمال نام دوری میان منازل و غیره شد. (غیاث). و رجوع به مسافت شود
نعت فاعلی از مصدر مساعفه. رجوع به مساعفه شود، کمک کننده و مساعدت کننده. (اقرب الموارد) ، قریب و نزدیک: مکان مساعف. صدیق مساعف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
نعت فاعلی از مصدر مساعفه. رجوع به مساعفه شود، کمک کننده و مساعدت کننده. (اقرب الموارد) ، قریب و نزدیک: مکان مساعف. صدیق مساعف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
در فارسی: مباعده و مباعدت: دور کردن، دور شدن، دوری دور کردن: و اگر عیار مباعدت و مساعدت این عجول درنگی نمای... نبودی... در اندک روزگاری از آن فراغت روی نمودی
در فارسی: مباعده و مباعدت: دور کردن، دور شدن، دوری دور کردن: و اگر عیار مباعدت و مساعدت این عجول درنگی نمای... نبودی... در اندک روزگاری از آن فراغت روی نمودی