جدول جو
جدول جو

معنی مزیبق - جستجوی لغت در جدول جو

مزیبق(مُ زَ بَ)
منحوت از تپمق ترکی، متعدی آن تپاندن. به فشار جای گرفتن: زنها و بچه ها بدیدن امنیه همگی تپیدند توی آغل هاشان. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زیبق
تصویر زیبق
جیوه، عنصری نقره ای رنگ که در حرارت متعارفی مایع می شود و در ۴۰ درجه زیر صفر منجمد می گردد، در ساختن بارومتر و برای جیوه دادن آیینه به کار می رود، از مادۀ معدنی سرخ رنگی به نام شنجرف به دست می آید، هرگاه شنجرف را حرارت بدهند جیوه به صورت بخار از آن خارج می شود و آن را در ظرف های مخصوص سرد می کنند و بعد جمع آوری می کنند، گاهی هم به حالت خالص در طبیعت پیدا می شود، سیماب، مرکور، ژیوه، آبک
فرهنگ فارسی عمید
(مُ زَ بَ)
پرزه برآورده (جامه). (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : ثوب مزیبر، جامۀ پرزه برآورده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ / زَ بَ)
معرب جیوه که بمعنی سیماب است. (غیاث). معرب زیوه که جیوه به جیم تازی مبدل و سیماب مرادف آن است. (آنندراج). زئبق. معرب ژیوه (جیوه). (فرهنگ فارسی معین). مأخوذ از زئبق عربی، سیماب و جیوه. (از ناظم الاطباء). در اصطلاح ارباب صناعت کیمیا، یکی از ارواح باشد. (مفاتیح، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). معرب ژیوه و جیوه. (یادداشت ایضاً). سیماب. (دهار). به فارسی سیماب و جیوه نامند. از جملۀ فلزات و معدنی است شبیه به نقره ای گداخته و از گداز سنگهای سرخ شنجرفی بهم می رسد و در بعضی بلاد بارده مثل مغرب و روم و اقلیم هفتم قطراتی است که از خاک متکون می گردد و در غیر ظروف شیشه و سرب و قلعی و جلد سگ آبی و طلا نقره معدوم میشود... و چون غیرمفتول او را با نقرۀ خالص حل نموده بر مس بمالند و به آتش برند مس را مفضض گرداند. (تحفۀ حکیم مؤمن). جسمی است فلزی بصورت مایع برنگ نقره ای که بزبان عامیانه ’ویف -ارژان’ نامند و چون با فلز دیگری ترکیب شود آنرا ملغمه نامند. این فلز اغلب در طبیعت بصورت سولفور یافت می شود وآنرا ’سینابر’ خوانند که آن را پس از حرارت دادن در کوره بکار برند. در اتریش و کالی فرنیا و اسپانی یافت میشود. علامت آن در شیمی ’Hg’ و وزن مخصوص آن 13/59 است. سفید و درخشان است و تنها فلزی است که در طبیعت بصورت مایع در حرارت معمولی یافت میشود. این فلزدر برودت ’40-’ درجۀ سانتی گراد منجمد میشود و در حرارت 357 درجۀ سانتی گراد به جوش می آید و در فیزیک برای ساختن میزان الهوا و میزان الحراره و دیگر چیزها مورد استفاده قرار دهند و نیز در سفیدگری و ساختن آیینه و مخصوصاً در استخراج زر و سیم که بسهولت با این دو فلز ترکیب میشوند، استفاده می کنند. این فلز همچنین در پزشکی نیز مورد استعمال دارد. ولی تمام نمک های این فلز زهرناک است و جذب آن موجب مسمومیت میشود. (از لاروس).... جیوه را چینی و هندیهای قدیم می شناختندو در مقبره های مصری در حدود 1500 سال قبل از میلاد مشاهده شده است. کانۀ عمده آن شنجرف است. از معادن الماذن (المعدن) بیش از 2500 سال است که بلاانقطاع شنجرف استخراج شده است. قوس جیوه عبارت است از تخلیۀ برق در بخار جیوۀ محتوی در یک لولۀ خلأ و از سرشارترین منابع تشعشعات فوق بنفش است. در عادی ترین شکل آن، یکی از الکترودها از جیوه است و در محفظۀ مناسبی در انتهای یک لولۀ کوارتزی جا دارد. چون این لوله هامعمولاً با ولتاژ معتدلی کار می کنند باید قبلاً روانۀ (جریان) موقتی از جیوه، از یک الکترود به الکترود دیگر وارد لوله کرد. در نتیجۀ این عمل، جیوه هادی برق و داغ میشود و لوله را از بخار جیوه پر میکند، پس از آن جریان را قطع می کنند و قوس بر جا می ماند. مورد استعمال عمده آن برای تبدیل جریان متناوب برق است به جریان مستقیم. برای ضدعفونی کردن آب و در عکاسی نیز بکار می رود. (از دائره المعارف فارسی). رجوع به اختیارات بدیعی و تحفۀ حکیم مؤمن و الفاظالادویه و ترجمه صیدنه و لکلرک و جیوه در همین لغت نامه شود.
- زیبق اصفر، یاسمین زرد است. (تحفۀ حکیم مؤمن).
- زیبق به گوش ریختن، کنایه از کر گردانیدن گوش. (آنندراج) :
چون اهل راز نکته سرایند گوش دار
زیبق به گوش ریز چو تقریر می کنند.
عرفی (از آنندراج).
رجوع به ترکیب بعد شود.
- زیبق در گوش افگندن، باعث ناشنوائی و اذیت می گردد. (غیاث). زیبق در گوش کردن. رجوع به ترکیب قبل و بعد شود.
- زیبق در گوش کردن، کنایه از ناشنوا کردن:
زیبقم در گوش کن تا نشنوم
یا درم بگشای تا بیرون روم.
سعدی (گلستان).
- زیبق مجزا، قطرات باران و اشک چشم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ زَیْ یَ)
نعت مفعولی منحوت از ’زیب’ فارسی. زیب داده شده و این لفظ صناعی است، مأخوذ از ’زیب’ که کلمه فارسی است از عالم مزلف و مششدر و ملبب. (آنندراج) (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(مُ زَبْ بَ)
مطلی به جیوه. سیم مزبق، نقرۀ اندوده به جیوه. مزأبق. رجوع به مزأبق شود، مجازاًآدم ریاکار و دورو. (یادداشت لغت نامه) :
رفت و رنگ زمانه پیش آورد
تا کشد خواجۀ مزبق را.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از زیبق
تصویر زیبق
جیوه
فرهنگ لغت هوشیار
آبک اندود سیماب اندود ژیوه مالیده زیبق اندوده جیوه مالیده: خواجه یک هفته اضطرابی داشت دوشش افتاد چرخ ازرق را. رفت و رنگ زمانه پیش آورد تا کشد خواجه مزبق را. زیبقی را برنگ شاید کشت که به حنا کشند زیبق را. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدید المزیبق
تصویر حدید المزیبق
آهن سپید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیبق
تصویر زیبق
((زَ یْ بَ))
جیوه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مزبق
تصویر مزبق
((مُ زَ بَّ))
زیبق اندوده، جیوه مالیده
فرهنگ فارسی معین
جیوه، سیماب
فرهنگ واژه مترادف متضاد