- مزوجه
- مزدوجه: ازین مزوجه و خرقه نیک در تنگم بیک کرشمه صوفی و شم قلندر کن، (حافظ)
معنی مزوجه - جستجوی لغت در جدول جو
- مزوجه ((مُ زَ وّ جِ))
- کلاهی که میان آن از پنبه آکنده باشد، کلاه درویشان، مزدوجه
- مزوجه
- نوعی کلاه قدیمی که میان رویه و آستر آن پنبه می دوختند، مزدوجه
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
روی آور، آگاه
کسی که رو به چیزی بکند، توجه کننده، روی آورده
مزوّر، تزویر کننده، دورو، دروغ گو، دروغ پرداز
لزوجت در فارسی: چسبندگی
روی بسوی چیزی یا کسی کرده
در فارسی: مزدوجه مونث مزدوج و پنبه آگنه کلاه پنبه آگین (مزوجه) دگر گشته آن است مونث مزدوج، کلاهی بود پنبه آکنده که صوفیان استعمال میکردند مزدوجه: آن روز که (ابوسعید ابوالخیر) ایشانرا گسیل خواست کرد بر اسب نشست فرجی فرا پشت کرده و مزدوجه بر سر نهاده... توضیح این کلمه را بعدها بتحریف مجوره خوانده اند
مزاوجه و مزاوجت در فارسی: جفت گشت، زنا شویی جفت و قرینشدن زناشویی کردن جمع مزاوجات
مونث مروج. مونث مروج
شاخص، ساعت آفتابی
مزوره در فارسی مونث مزور: ریویده، بیمار با بیمار خور مزوره در فارسی مونث مزور: ریوکار فرغولکار مونث مزور: تزویر شده، نوعی آش که ببیماران دهند. (باگوشت یا بی گوشت) جمع مزورات
تخله سر کج (تخله عصا)
توجه کننده، روی کننده، با حواس متمرکز
مزوجه، نوعی کلاه قدیمی که میان رویه و آستر آن پنبه می دوختند، مزدوجه
همسر
درست انگاشته، پذیرفتنی
جمع زوج، شویان شوهران مونث زوج: زن همسرمرد زن همسر مرد جمع زوجات
صاحب جاه و مقام
یک موج، موج
همسر مرد، زن
کلام یا عذری که با دلیل و برهان پسندیده باشد، خوب، پسندیده، جاه و مقام