جدول جو
جدول جو

معنی مزوات - جستجوی لغت در جدول جو

مزوات
(مُ زَوْ وا)
مؤنث مزوی ̍. مزواه. رجوع به مزوّی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از موات
تصویر موات
ویژگی زمین خشک، بایر و ویران که مالک نداشته باشد، بی جان، مرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزجات
تصویر مزجات
چیز کم، اندک، بی قدر، پست و بد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غزوات
تصویر غزوات
غزوه ها، جنگهای مسلمانان با کافران که حضرت رسول شخصاً همراه سپاهیان بود، جمع واژۀ غزوه، جمع واژۀ غزاه
فرهنگ فارسی عمید
(مَزِ / زَلْ لا)
جمع واژۀ مزله. رجوع به مزله شود
لغت نامه دهخدا
(عَ هََ لَ)
موت. (ناظم الاطباء). بمردن. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به موت شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
بمردن. (المصادر زوزنی). موت. (ناظم الاطباء). مرگ. (منتهی الارب) (غیاث). رجوع به موت شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
چیز بی جان. (منتهی الارب) (از کشاف اصطلاحات الفنون). آنچه جان ندارد. مقابل حیوان ونبات. (یادداشت مؤلف). آنکه بی جان باشد. (غیاث). آنچه نیفزاید. (دهار) ، مرده. مردگان. بی جانان. مقابل حیوان. (یادداشت مؤلف) :
زندۀ حق را به چشم دل نگر
زان که چشم سر نبیند جز موات.
ناصرخسرو.
تا جهان موات انصاف و مردگان معدلت به آب حیات احسان و اکرام و انعام او زنده گشت. (سندبادنامه ص 14).
که نگفتم که چنین کن یا چنان
چون نکردید ای موات و عاجزان.
مولوی.
کای فرشتۀ صور و ای بحر حیات
که ز دمهای تو جان یابدموات.
مولوی.
، زمینی که در آن مرگی باشد. (مهذب الاسماء) ، زمین بی مالک و نامنتفع. (منتهی الارب). زمین بی مالک و بی سود و نامنتفع. (ناظم الاطباء). زمین خشک و بی خداوند. (آنندراج) (غیاث) (از کشاف اصطلاحات الفنون). زمینی که محصول و سودی نداشته باشد به سبب نداشتن آب یا شدت و کثرت حرکت آب در آن یا به علل دیگری که مانع از انتفاع زمین شود. (از تعریفات جرجانی). زمینی که ملک نبود. (مهذب الاسماء).
- احیای موات، آباد کردن زمینهای بی نفع و بایر. عمارت خراب. آباد کردن ویران. (یادداشت مؤلف) : تملک حاصل می شود به احیاء اراضی موات و حیازت اشیاء مباحه. (مادۀ 140 قانون مدنی ایران). هرکس از اراضی موات و مباحه قسمتی را بقصد تملک احیاء کند مالک آن قسمت می شود. (مادۀ 143 قانون مدنی).
- اراضی موات، زمینهای بی صاحب و بی سود. زمینهای بایر که کسی را از آن سودی و محصولی نرسد. مقابل اراضی عامره. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ وات ت)
جمع واژۀ مأته. (منتهی الارب). رجوع به مأته شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی است از دهستان قشلاق کلارستاق که در بخش چالوس شهرستان نوشهر واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). و رجوع به مازندران رابینو شود
لغت نامه دهخدا
(مَ هََ)
جمع واژۀ مهاه. (منتهی الارب). رجوع به مهاه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ زَ)
جمع واژۀ نزوه. رجوع به نزوه شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مأخوذ از تازی، داغی و ابزاری آهنین که بدان داغ می کنند. (ناظم الاطباء). مکواه. و رجوع به مکواه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
مؤنث مزجی ̍. چیز اندک وبی قدر. (ناظم الاطباء). اندک و بی اعتبار. (آنندراج) (فرهنگ نظام). کم. ناچیز. قلیل. پست. ناقابل. اسم مفعول از ازجاء، به معنی چیزی به سهولت از جای به جای بردن. چون متاع قلیل به سهولت از جای به جای برده می شود لهذا متاع قلیل را بضاعت مزجات گویند. (از آنندراج). برتقدیری از ازجاء باشد که باب افعال است. در اصل مزجیه بوده و بر وزن مکرمه حرف یاء به جهت فتح ماقبل الف گشته مزجات گردید چون که لفظ بضاعت به سبب وجود تاء مؤنث لفظی است لهذا لفظ او را به مزجات که صیغۀ مؤنث است، صفت آوردند. (غیاث) (فرهنگ نظام).
- بضاعت مزجات، بضاعتی اندک. (مهذب الاسماء). که به کمال خویش نرسیده است. (یادداشت مرحوم دهخدا) : و بضاعت مزجات به حضرت عزیز آورده... (گلستان).
ما را بجز تو در همه عالم عزیز نیست
گر رد کنی بضاعت مزجات ور قبول.
سعدی.
، رانده یعنی اندک. (ترجمان علامه جرجانی ص 84) ، سخیف. سخیفه. ترهات. لاطائل. بیهوده. بی مصرف. یسیر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مِزْ)
زن که بسیار شوی کند. زن بسیارشوی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) : امراءه مزواج. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). که شوی بسی کند. زنی که بسیار شوهر کند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مِزْ)
توشه دان مسافر. ج، مزاود. (ناظم الاطباء). مزود. رجوع به مزود شود
لغت نامه دهخدا
(مِزْ)
لغتی است بربری و اصل آن امزوار یا دمزوار است و الف اول آن در تداول و استعمال حذف شده است و به معنی رئیس، شیخ، آقا سرور و سردسته میباشد. ج، مزوار، مزواره. (از دزی ج 1 ص 613) :... و جعل ابا جعفر الذّهبی مزواراً للطلبه و مزواراً للاطباء و کان یصفحه المنصور و یشکره. (عیون الانباء ج 2 ص 77 سطر 2)
لغت نامه دهخدا
(مُ زَوْ وا)
مؤنث مزوّی. مزوات. رجوع به مزوی و مزوات شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مزداه. مغاک گوز انداختن، به فارسی خانج است. (منتهی الارب) (آنندراج). مغاکی که در گردو بازی، گردکان در آن می افتد و آن را به فارسی خانج گویند. (ناظم الاطباء). و رجوع به مزداه شود
لغت نامه دهخدا
عشرات الوف الوف الوف الوف در مراتب شانزده گانه عدد نزد فیثاغوریین. (رسائل اخوان الصفا، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(غَ زَ)
جمع واژۀ غزوه. (غیاث اللغات) (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به غزوه شود: و چون اهل فضل در ایام ایشان (سلجوقیان) حظی نیافته اند و به شرح حالات و مقالات و غزوات ایشان اعتنایی ننموده کس از ایشان یاد نیاورد و از معالی و مآثر ایشان یادگاری نماند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 هجری شمسی ص 7). بر سر غزوات سلطان آییم. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 257)،
{{اسم خاص}} جنگهایی است که پیغامبر
{{صفت}} در آن شرکت میفرموده است، مقابل سرایا (ج سریه) که جنگهایی بود که به امر رسول (ص) بی حضور او انجام میشد. صاحب امتاع الاسماع غزوات پیغمبر را مرتب برحسب تاریخ وقوع چنین آورده است:
1- غزوۀ ابواء یا غزوۀ ودّان. در طبقات ابن سعد تنها نام اول ذکر شده است. 2- غزوۀ بواط. 3- غزوۀبدرالاولی یا سفوان. در طبقات ابن سعد به نام غزوۀطلب کرزبن جابر الفهری آمده است. 4- غزوۀ عشیره یا ذی العشیره. در طبقات ابن سعد تنها ذی العشیره آمده است. 5- غزوۀ بدر. 6- غزوۀ بنی قینقاع. 7- غزوه السویق. 8- غزوۀ قراره الکدر یا غزوۀ قرقره بنی سلیم و غطفان. در طبقات ابن سعد: غزوۀ قرقره الکدر یا قراره الکدر. 9- غزوۀ ذی امر در نجد. در طبقات ابن سعد: غزوۀ غطفان. 10- غزوۀ بنی سلیم در فرع. 11- غزوۀ احد. 12- غزوۀ حمراءالاسد. 13- غزوۀ بئر معونه. در طبقات ابن سعد به نام سریۀ منذربن عمرو آمده است. 14- غزوه الرجیع. در طبقات ابن سعد به نام سریۀمرثدبن ابی مرثد آمده. در حاشیۀ ص 174 امتاع الاسماع نیز اسم سریه برده شده است. 15- غزوۀ بنی نضیر. 16- غزوۀ بدرالموعد یا غزوۀ بدرالصفراء. در طبقات ابن سعد تنها نام اول ذکر شده است. 17- غزوۀ ذات الرقاع یا غزوۀ نجد. در طبقات ابن سعد تنها نام نخست ذکر شده است. 18- غزوۀ دومهالجندل. 19- غزوه المریسیع یاغزوۀ بنی المصطلق. در طبقات ابن سعد نام نخست آمده است. 20- غزوۀ خندق یا احزاب. 21- غزوۀ بنی قریظه. 22- غزوه القرطاء. در طبقات ابن سعد نیامده است. 23-غزوۀ بنی لحیان یا عسفان. در طبقات ابن سعد: بنی لحیان. 24- غزوه الغابه یا ذی قرد. در طبقات ابن سعد: الغابه. 25- غزوۀ خیبر. 26- غزوۀ وادی القری. در طبقات ابن سعد سریه به حساب آمده است. 27- غزوه القضاء. ظاهراً همان است که ابن سعد در طبقات عمره القضیه آورده است. 28- غزوۀ مؤته یا جیش الامراء. ابن سعد درطبقات آن را سریه شمرده است. 29- غزوۀ ذات السلاسل.در طبقات ابن سعد: سریۀ ذات السلاسل. 30- غزوۀ فتح مکه یا عام الفتح. 31- غزوۀ حنین یا غزوۀ هوازن. 32- غزوۀ طائف. 33- غزوۀ تبوک یا غزوه العسره. 34- غزوۀ اکیدر دومه الجندل. در طبقات ابن سعد نیامده است.
در طبقات ابن سعد 27 غزوه یاد شده و به قول بعضی 29 غزوه است. و بعضی خیبر و وادی القری را یکی شمرده اند. و در نه غزوه از غزوات مذکور حضرت رسول خود به جنگ پرداخته است و آنها عبارتند از بدر، احد، مریسیع (بنی المصطلق) ، خندق، قریظه، خیبر، فتح مکه، حنین و طائف. رجوع به الطبقات الکبری تألیف ابن سعد چ بیروت 1376هجری قمری ج 2 ص 5 و 6 و فهرست همین جلد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مصوات
تصویر مصوات
پر بانگ، آوا سنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غزوات
تصویر غزوات
جمع غزوه، پیکار ها با بیدینان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موات
تصویر موات
آنجه جان ندارد، مردگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جزوات
تصویر جزوات
دفتر، رساله، غیره
فرهنگ لغت هوشیار
اندک و بی اعتبار کم و پست. یا بضاعت مزجات. متاع قلیل کالای اندک. - علم اندک معرفت قلیل
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مزوره، ریویدگان ساختگی ها بیماربا ها جمع مزوره (مزور) : ومصنوعات خاص طبیعت کلی بر مثال مزورات است از مصنوعات نفس کلی... (جامع الحکمتین) جمع مزوره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موات
تصویر موات
((مَ))
بی جان، مرده، زمینی که در آن کشت نشده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غزوات
تصویر غزوات
((غَ زَ))
جمع غزوه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مزجات
تصویر مزجات
((مَ))
چیز اندک و کم
فرهنگ فارسی معین
اندک، قلیل، کم، ناچیز، کم ارزش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بایر، بی کشت، لم یزرع، بی جان، مرده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع کلارستاق چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی