بربط. عود. ج، مزاهر. (اقرب الموارد) (دهار) (مهذب الاسماء) (یواقیت). بربت. گران. (السامی). چوبی که بدان میزنند و می نوازند. (منتهی الارب) (آنندراج). آلتی که می نوازند آن را. (ناظم الاطباء). قسمی از آلات مرسیقی. ج، مزاهر. (زمخشری) : ز دستان قمری در او بانگ عنقا ز آواز بلبل در او زخم مزهر. ؟ ، دف بزرگ. (از اقرب الموارد)
بربط. عود. ج، مَزاهر. (اقرب الموارد) (دهار) (مهذب الاسماء) (یواقیت). بربت. گران. (السامی). چوبی که بدان میزنند و می نوازند. (منتهی الارب) (آنندراج). آلتی که می نوازند آن را. (ناظم الاطباء). قسمی از آلات مرسیقی. ج، مَزاهر. (زمخشری) : ز دستان قمری در او بانگ عنقا ز آواز بلبل در او زخم مزهر. ؟ ، دف بزرگ. (از اقرب الموارد)
درهم ناسره و ناروان گشته. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مردود و باطل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : عبارتی چند مزیف از طامات صوفیان بگرفته اند. (کیمیای سعادت). و چون علاءالدین کودک بود... و در مذهب مزیف و طریقت مزخرف ایشان آن است که... (جهانگشای جوینی). و به شعبدۀ غرور و دمدمۀ زور و تعبیه های مزیف تمهید قاعده فدائیان کرد. (جهانگشای جوینی)
درهم ناسره و ناروان گشته. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مردود و باطل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : عبارتی چند مزیف از طامات صوفیان بگرفته اند. (کیمیای سعادت). و چون علاءالدین کودک بود... و در مذهب مزیف و طریقت مزخرف ایشان آن است که... (جهانگشای جوینی). و به شعبدۀ غرور و دمدمۀ زور و تعبیه های مزیف تمهید قاعده فدائیان کرد. (جهانگشای جوینی)
نعت مفعولی منحوت از زلف فارسی به سیاق عربی. دارای زلف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). معشوق صاحب زلف و نوخط و این تصرف فارسی زبانان متعرب است در اصطلاحات به معنی معشوق نوخط و در چراغ هدایت نوشته که مزلف لفظی است صناعی فارسی زبانان متعرب که به طریق صیغۀعربی آورده اند مأخوذ از زلف فارسی است. از عالم نزاکت که از لفظ نازک تراشیده اند. (آنندراج) (غیاث). مولد از اختلاط پارسی با تازی، زلف دار و دارای زلف. (ناظم الاطباء) (نعت مفعولی) از زلف به سیاق عربی، آنکه دارای زلف است، معشوق زلف دار. پسری که زلف آراسته دارد. ژیگولو: مزلف است رخ خامه ام ز بخت سیاه سواد شام فراقم خط لب جام است. محمداسحاق شوکت (از بهار عجم)
نعت مفعولی منحوت از زُلف فارسی به سیاق عربی. دارای زلف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). معشوق صاحب زلف و نوخط و این تصرف فارسی زبانان متعرب است در اصطلاحات به معنی معشوق نوخط و در چراغ هدایت نوشته که مزلف لفظی است صناعی فارسی زبانان متعرب که به طریق صیغۀعربی آورده اند مأخوذ از زلف فارسی است. از عالم نزاکت که از لفظ نازک تراشیده اند. (آنندراج) (غیاث). مولد از اختلاط پارسی با تازی، زلف دار و دارای زلف. (ناظم الاطباء) (نعت مفعولی) از زلف به سیاق عربی، آنکه دارای زلف است، معشوق زلف دار. پسری که زلف آراسته دارد. ژیگولو: مزلف است رخ خامه ام ز بخت سیاه سواد شام فراقم خط لب جام است. محمداسحاق شوکت (از بهار عجم)
محفه. (اقرب الموارد) (از منتهی الارب مادۀ ’زف ف’). محفه ای که عروس را در آن نشانیده به خانه شوهر برند. (ناظم الاطباء). محفه که عروس را در آن کنند. (آنندراج)
محفه. (اقرب الموارد) (از منتهی الارب مادۀ ’زف ف’). محفه ای که عروس را در آن نشانیده به خانه شوهر برند. (ناظم الاطباء). محفه که عروس را در آن کنند. (آنندراج)
بربت، دنبک بدینگونه آمده در برخی فرهنگ ها، چوبی که بدان زنند و نوازند چو به ک در این چامه خاقانی سخن از زخمه و زبان می رود: زخمه مطربان صلای صبوح در زبان های مزهر اندازد از سازهایی که مشخصات آن کاملا معلوم نیست: بعضی از نویسندگان مزهر را نام دیگری برای عود ذکر کرده اند و عده ای هم آنرا نوعی از سازهای ضربی از قبیل طبل یا دنبک دانسته اند در حالیکه در نظر عده دیگر وجود سیم (اوتار) در این ساز محقق بوده است. زخمه مطربان صلای صبوح در زبانهای مزهر اندازد. (خاقانی)
بربت، دنبک بدینگونه آمده در برخی فرهنگ ها، چوبی که بدان زنند و نوازند چو به ک در این چامه خاقانی سخن از زخمه و زبان می رود: زخمه مطربان صلای صبوح در زبان های مزهر اندازد از سازهایی که مشخصات آن کاملا معلوم نیست: بعضی از نویسندگان مزهر را نام دیگری برای عود ذکر کرده اند و عده ای هم آنرا نوعی از سازهای ضربی از قبیل طبل یا دنبک دانسته اند در حالیکه در نظر عده دیگر وجود سیم (اوتار) در این ساز محقق بوده است. زخمه مطربان صلای صبوح در زبانهای مزهر اندازد. (خاقانی)
از ساخته های فارسی گویان که به شیوه تازی از زلف پارسی این واژه را ساخته اند زلف دار گیسدار آنکه دارای زلف است، معشوق زلف دار، پسری که زلف آراسته دارد ژیگولو. توضیح مزلف بروزن معظم کلمه مجعولی است که از زلف ساخته اند. محمد اسحق شوکت گوید: مزلف است رخ خامه ام ز بخت سیاه سواد شام فراقم خط لب جام است. (دکتر خیام پور)
از ساخته های فارسی گویان که به شیوه تازی از زلف پارسی این واژه را ساخته اند زلف دار گیسدار آنکه دارای زلف است، معشوق زلف دار، پسری که زلف آراسته دارد ژیگولو. توضیح مزلف بروزن معظم کلمه مجعولی است که از زلف ساخته اند. محمد اسحق شوکت گوید: مزلف است رخ خامه ام ز بخت سیاه سواد شام فراقم خط لب جام است. (دکتر خیام پور)
شمشیر تیز، اسپ باریک شکم در یکی از فرهنگ ها مرهفه اسپ لاغرمیان دانسته شده لاغر میانی در اسپ بر ارزش آن می افزاید از سعدی: اسپ لاغر میان به کار آید روز میدان نه گاو پرواری ولی باریک شکمی و برجستگی یا نمایانی استخوان ها آک (عیب) اسپ است
شمشیر تیز، اسپ باریک شکم در یکی از فرهنگ ها مرهفه اسپ لاغرمیان دانسته شده لاغر میانی در اسپ بر ارزش آن می افزاید از سعدی: اسپ لاغر میان به کار آید روز میدان نه گاو پرواری ولی باریک شکمی و برجستگی یا نمایانی استخوان ها آک (عیب) اسپ است