جدول جو
جدول جو

معنی مزهف - جستجوی لغت در جدول جو

مزهف
(مِ هََ)
کبچۀ پست شور. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). کبچه ای که پست را بدان میشورانند. (ناظم الاطباء). ج، مزاهف. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مزهف
(مُ هَِ)
دروغگو. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مزهف
(مُ هََ)
برده شده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، خبر دروغ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مزهر
تصویر مزهر
از آلات موسیقی، عود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزیف
تصویر مزیف
ناسره، ناخالص، کنایه از باطل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزلف
تصویر مزلف
پسری که سرش زلف بلند و آراسته دارد، کنایه از ویژگی مردی که مورد سوء استفاده جنسی مردان دیگر قرار گیرد
فرهنگ فارسی عمید
(مِ هََ)
بربط. عود. ج، مزاهر. (اقرب الموارد) (دهار) (مهذب الاسماء) (یواقیت). بربت. گران. (السامی). چوبی که بدان میزنند و می نوازند. (منتهی الارب) (آنندراج). آلتی که می نوازند آن را. (ناظم الاطباء). قسمی از آلات مرسیقی. ج، مزاهر. (زمخشری) :
ز دستان قمری در او بانگ عنقا
ز آواز بلبل در او زخم مزهر.
؟
، دف بزرگ. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ زَیْ یَ)
درهم ناسره و ناروان گشته. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مردود و باطل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : عبارتی چند مزیف از طامات صوفیان بگرفته اند. (کیمیای سعادت). و چون علاءالدین کودک بود... و در مذهب مزیف و طریقت مزخرف ایشان آن است که... (جهانگشای جوینی). و به شعبدۀ غرور و دمدمۀ زور و تعبیه های مزیف تمهید قاعده فدائیان کرد. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(مَ هَُ وو)
مرد متکبر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ هَِ)
شتاب رو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). آن که به شتاب میرود، هلاک کننده و نابودکننده. (ناظم الاطباء). قاتل
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ)
مقتول. (اقرب الموارد). هلاک شده و نیست شده و نابودشده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ هََ)
محل لغزنده. (دزی ج 1 ص 610). لغزشگاه
لغت نامه دهخدا
(مُ هَِ)
کم مال. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). کم مال و درویش. (ناظم الاطباء). در حدیث است: أفضل الناس مؤمن مزهد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ هَِ)
کسی که آتش برای مهمان می افروزد. (اقرب الموارد) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ)
نعت مفعولی از مصدر ارهاف. رجوع به ارهاف شود، شمشیر تنک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، فرس مرهف، اسب باریک شکم درهم استخوان پهلو و آن عیب است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، خصر مرهف، پهلو و کمر باریک. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ زَلْ لَ)
نعت مفعولی منحوت از زلف فارسی به سیاق عربی. دارای زلف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). معشوق صاحب زلف و نوخط و این تصرف فارسی زبانان متعرب است در اصطلاحات به معنی معشوق نوخط و در چراغ هدایت نوشته که مزلف لفظی است صناعی فارسی زبانان متعرب که به طریق صیغۀعربی آورده اند مأخوذ از زلف فارسی است. از عالم نزاکت که از لفظ نازک تراشیده اند. (آنندراج) (غیاث). مولد از اختلاط پارسی با تازی، زلف دار و دارای زلف. (ناظم الاطباء) (نعت مفعولی) از زلف به سیاق عربی، آنکه دارای زلف است، معشوق زلف دار. پسری که زلف آراسته دارد. ژیگولو:
مزلف است رخ خامه ام ز بخت سیاه
سواد شام فراقم خط لب جام است.
محمداسحاق شوکت (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(مِ زَفْ فَ)
محفه. (اقرب الموارد) (از منتهی الارب مادۀ ’زف ف’). محفه ای که عروس را در آن نشانیده به خانه شوهر برند. (ناظم الاطباء). محفه که عروس را در آن کنند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مِ زَفْ فَ)
نام یکی از آلات جولاهه. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(مِ غَ)
حریص. بسیارآز. بسیار حریص. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ زَیْ یِ)
ناسره و ناروان گردانندۀ دراهم. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ حِ)
شتر مانده شده، رجل ٌ مزحف، صاحب شترمانده. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ هَِ)
نعت فاعلی از مصدر ارهاف. آنکه شمشیر را تنک و تیز نماید. (ناظم الاطباء). رجوع به ارهاف شود
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ)
جای غیژیدن مار. ج، مزاحف. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، جای افتادن قطرۀ باران. ج، مزاحف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ خِ)
مرد متکبر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ هََ)
برداشته شده و برده شده، هلاک شده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، نزدیک مرگ رسیده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ هَِ)
برندۀ چیزی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، آن که برمیدارد. بردارنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شتاباننده، سبک برنده، شتابنده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، دروغ گوینده. دروغ گو. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، به تکلف افزاینده در سخن، هلاک کننده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، برگردنده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، روی برگرداننده. آنکه روی بر میگرداند. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، میل کننده، به عنف و درشتی در شونده، سختی و درشتی نماینده در سخن، بلندکننده آواز، به سخن باطل کننده سخن کسی را، دشمنی ورزنده، افکننده ستور کسی را، نزدیک مرگ رساننده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
روبرو گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). روی برگردانیدن و اعراض کردن از کسی. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مُ عِ)
موت ٌ مزعف، موت شتابکش. مرگ شتابکش، سیف مزعف، شمشیری که زنده نگذارد ضریبۀ خود را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بربت، دنبک بدینگونه آمده در برخی فرهنگ ها، چوبی که بدان زنند و نوازند چو به ک در این چامه خاقانی سخن از زخمه و زبان می رود: زخمه مطربان صلای صبوح در زبان های مزهر اندازد از سازهایی که مشخصات آن کاملا معلوم نیست: بعضی از نویسندگان مزهر را نام دیگری برای عود ذکر کرده اند و عده ای هم آنرا نوعی از سازهای ضربی از قبیل طبل یا دنبک دانسته اند در حالیکه در نظر عده دیگر وجود سیم (اوتار) در این ساز محقق بوده است. زخمه مطربان صلای صبوح در زبانهای مزهر اندازد. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
نبهره سکه رد شده به جهت ناسره بودن آن درهم ناسره نبهره: ... و بنهره احوال مزیف را سره انگاشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزحف
تصویر مزحف
غیژگاه مار جای خزیدن، جای ریزش
فرهنگ لغت هوشیار
از ساخته های فارسی گویان که به شیوه تازی از زلف پارسی این واژه را ساخته اند زلف دار گیسدار آنکه دارای زلف است، معشوق زلف دار، پسری که زلف آراسته دارد ژیگولو. توضیح مزلف بروزن معظم کلمه مجعولی است که از زلف ساخته اند. محمد اسحق شوکت گوید: مزلف است رخ خامه ام ز بخت سیاه سواد شام فراقم خط لب جام است. (دکتر خیام پور)
فرهنگ لغت هوشیار
شمشیر تیز، اسپ باریک شکم در یکی از فرهنگ ها مرهفه اسپ لاغرمیان دانسته شده لاغر میانی در اسپ بر ارزش آن می افزاید از سعدی: اسپ لاغر میان به کار آید روز میدان نه گاو پرواری ولی باریک شکمی و برجستگی یا نمایانی استخوان ها آک (عیب) اسپ است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزهف
تصویر تزهف
اعراض کردن از کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزلف
تصویر مزلف
((مُ زَ لَّ))
زلف دار، ژیگولو
فرهنگ فارسی معین