زناربسته. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، قسمی مروارید که گوئی او را کمری بر میان است و آن را به فارسی کمربست گویند. (الجماهر بیرونی ص 126). اللؤلؤ المزنر، مروارید مزنز. مروارید کمربست. (الجماهر بیرونی ص 126 و 129)
زناربسته. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، قسمی مروارید که گوئی او را کمری بر میان است و آن را به فارسی کمربست گویند. (الجماهر بیرونی ص 126). اللؤلؤ المزنر، مروارید مزنز. مروارید کمربست. (الجماهر بیرونی ص 126 و 129)
بربط. عود. ج، مزاهر. (اقرب الموارد) (دهار) (مهذب الاسماء) (یواقیت). بربت. گران. (السامی). چوبی که بدان میزنند و می نوازند. (منتهی الارب) (آنندراج). آلتی که می نوازند آن را. (ناظم الاطباء). قسمی از آلات مرسیقی. ج، مزاهر. (زمخشری) : ز دستان قمری در او بانگ عنقا ز آواز بلبل در او زخم مزهر. ؟ ، دف بزرگ. (از اقرب الموارد)
بربط. عود. ج، مَزاهر. (اقرب الموارد) (دهار) (مهذب الاسماء) (یواقیت). بربت. گران. (السامی). چوبی که بدان میزنند و می نوازند. (منتهی الارب) (آنندراج). آلتی که می نوازند آن را. (ناظم الاطباء). قسمی از آلات مرسیقی. ج، مَزاهر. (زمخشری) : ز دستان قمری در او بانگ عنقا ز آواز بلبل در او زخم مزهر. ؟ ، دف بزرگ. (از اقرب الموارد)
نعت فاعلی از مصدر تزویر. آرایش کننده دروغ. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). مکر و فریب کننده ودروغ گوی. (آنندراج) (غیاث). ریاکار. با تزویر. حیله کار. شیاد. تزویرگر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و عقل من چون قاضی مزور. (کلیله و دمنه). خلاص بود و کنون قلب شد ز سکه بگشت مزور آمد وخائن چو سکۀ قلاب. خاقانی. ، زینت دهنده ظاهر سخن. (ناظم الاطباء). مداهن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، آرایش کننده و بر پای دارندۀ چیزی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، راست و نیکو کننده چیزی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، مایل کننده و گرامی دارندۀ زائر، باطل کننده شهادت، نشان کننده به زور و بهتان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، آماده کننده سخن را در پیش نفس خود. (ناظم الاطباء)
نعت فاعلی از مصدر تزویر. آرایش کننده دروغ. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). مکر و فریب کننده ودروغ گوی. (آنندراج) (غیاث). ریاکار. با تزویر. حیله کار. شیاد. تزویرگر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و عقل من چون قاضی مزور. (کلیله و دمنه). خلاص بود و کنون قلب شد ز سکه بگشت مزور آمد وخائن چو سکۀ قلاب. خاقانی. ، زینت دهنده ظاهر سخن. (ناظم الاطباء). مداهن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، آرایش کننده و بر پای دارندۀ چیزی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، راست و نیکو کننده چیزی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، مایل کننده و گرامی دارندۀ زائر، باطل کننده شهادت، نشان کننده به زور و بهتان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، آماده کننده سخن را در پیش نفس خود. (ناظم الاطباء)
نعت مفعولی از زیارت. زیارت شده و دیده شده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). آنکه به زیارت او شده اند. زیارت کرده شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : شد تمام القصه مسجد بی فتور بدسلیمان زائر و مسجد مزور. مولوی. خیرالزیارات فقدان المزور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
نعت مفعولی از زیارت. زیارت شده و دیده شده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). آنکه به زیارت او شده اند. زیارت کرده شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : شد تمام القصه مسجد بی فتور بدسلیمان زائر و مسجد مزور. مولوی. خیرالزیارات فقدان المزور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
ابوابراهیم اسماعیل بن یحیی بن عمرو بن اسحاق المزنی، از اهل مصر، شاگرد امام الشافعی نسبتش به مزینه است که نام طایفه ای است از اولاد مضربن نزار. (از الاعلام زرکلی) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از الانساب سمعانی) (از روضات الجنات). و رجوع به اسماعیل بن یحیی بن اسماعیل بن عمرو بن اسحاق المزنی و رجوع به الفهرست ابن الندیم و روضات الجنات ص 103 شود
ابوابراهیم اسماعیل بن یحیی بن عمرو بن اسحاق المزنی، از اهل مصر، شاگرد امام الشافعی نسبتش به مُزَینه است که نام طایفه ای است از اولاد مضربن نزار. (از الاعلام زرکلی) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از الانساب سمعانی) (از روضات الجنات). و رجوع به اسماعیل بن یحیی بن اسماعیل بن عمرو بن اسحاق المزنی و رجوع به الفهرست ابن الندیم و روضات الجنات ص 103 شود
دهی است از بخش نمین شهرستان اردبیل، در 22هزارگزی شرقی اردبیل و 20هزارگزی راه اردبیل به آستارا در جلگۀ معتدل واقع و دارای 4419 تن سکنه است. آبش از چشمه و محصولش غلات و حبوبات و شغل مردمش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از بخش نمین شهرستان اردبیل، در 22هزارگزی شرقی اردبیل و 20هزارگزی راه اردبیل به آستارا در جلگۀ معتدل واقع و دارای 4419 تن سکنه است. آبش از چشمه و محصولش غلات و حبوبات و شغل مردمش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
باران. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج)، ابر سپید و قطعه ای از ابر سپید، اخص من المزن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). ابر سپید و یک جزء از ابر سپید. ج، مزن (م /م ز) . (ناظم الاطباء) (از مهذب الاسماء). مزن. و رجوع به مزن شود. - ابن مزنه، ماه نو و هلال. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
باران. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج)، ابر سپید و قطعه ای از ابر سپید، اخص من المزن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). ابر سپید و یک جزء از ابر سپید. ج، مزن (م ُ /م ُ زُ) . (ناظم الاطباء) (از مهذب الاسماء). مُزن. و رجوع به مزن شود. - ابن مزنه، ماه نو و هلال. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
قریه ای است از قرای غرناطه به اندلس که ابوالحسن هانی بن عبدالرحمان بن هانی غرناطی منسوب بدانجاست. (از معجم البلدان) از ناحیۀ اقلیم از قرای غرناطه به اندلس. (معجم البلدان).
قریه ای است از قرای غرناطه به اندلس که ابوالحسن هانی بن عبدالرحمان بن هانی غرناطی منسوب بدانجاست. (از معجم البلدان) از ناحیۀ اقلیم از قرای غرناطه به اندلس. (معجم البلدان).
بربت، دنبک بدینگونه آمده در برخی فرهنگ ها، چوبی که بدان زنند و نوازند چو به ک در این چامه خاقانی سخن از زخمه و زبان می رود: زخمه مطربان صلای صبوح در زبان های مزهر اندازد از سازهایی که مشخصات آن کاملا معلوم نیست: بعضی از نویسندگان مزهر را نام دیگری برای عود ذکر کرده اند و عده ای هم آنرا نوعی از سازهای ضربی از قبیل طبل یا دنبک دانسته اند در حالیکه در نظر عده دیگر وجود سیم (اوتار) در این ساز محقق بوده است. زخمه مطربان صلای صبوح در زبانهای مزهر اندازد. (خاقانی)
بربت، دنبک بدینگونه آمده در برخی فرهنگ ها، چوبی که بدان زنند و نوازند چو به ک در این چامه خاقانی سخن از زخمه و زبان می رود: زخمه مطربان صلای صبوح در زبان های مزهر اندازد از سازهایی که مشخصات آن کاملا معلوم نیست: بعضی از نویسندگان مزهر را نام دیگری برای عود ذکر کرده اند و عده ای هم آنرا نوعی از سازهای ضربی از قبیل طبل یا دنبک دانسته اند در حالیکه در نظر عده دیگر وجود سیم (اوتار) در این ساز محقق بوده است. زخمه مطربان صلای صبوح در زبانهای مزهر اندازد. (خاقانی)
سیه نای، شیر آب، جامه در پیچیده نای سیه نای، عود بربط: قاریان زالحان ناخوش نظم قرآن برده اند صوت را در قول همچون زیر مزمر کرده اند. (سنائی) توضیح آقای حسینعلی ملاح مزمر بمعنی عود و بر بط را اشتباه فرهنگ نویسان و شاعران و اصل آنرا همان مزمار داند
سیه نای، شیر آب، جامه در پیچیده نای سیه نای، عود بربط: قاریان زالحان ناخوش نظم قرآن برده اند صوت را در قول همچون زیر مزمر کرده اند. (سنائی) توضیح آقای حسینعلی ملاح مزمر بمعنی عود و بر بط را اشتباه فرهنگ نویسان و شاعران و اصل آنرا همان مزمار داند