جدول جو
جدول جو

معنی مزقون - جستجوی لغت در جدول جو

مزقون
ساز ادوات موسیقی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مزقان
تصویر مزقان
موسیقی، ساز موسیقی، در امور نظامی دسته ای از سازهای مختلف موسیقی که در نظام با هم نواخته می شد
فرهنگ فارسی عمید
(دِ)
دهی است از دهستان تبادگان بخش حومه شهرستان مشهد. واقع در 11هزارگزی شمال خاوری مشهد و سر راه اتومبیل رو مشهد به تبادگان با 600 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بازداشته شده و نگاهداشته شده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). محبوس. بازداشته. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- محقون الدم، رهانیده شده از قتل. (از منتهی الارب). بجان رسته.
- ، در اصطلاح فقه آن که قتل او جایز نیست و قاتل از جمله اشخاصی است که غیر محقون الدم است
لغت نامه دهخدا
به لغت عجمۀ اندلس، زراوند طویل است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از رقن. رجوع به رقن شود، به معنی مرقوم است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به مرقوم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
قچقار که پوست آن را از سر به جانب پا کشیده باشند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). پوست کنده شده از جانب سر به طرف پا. (ناظم الاطباء) : کبش مزقوق
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نام بلاد عمان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نامی است که ایرانیان بزمین عمان میداده اند و مزون به معنی ملاحان باشند چه اردشیر بابکان مردم آنجارا به ملاحی واداشت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(شُ طَ)
مزن. گذشتن بر ارادۀ خود، رفتن، روشن گردیدن روی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به مزن شود
لغت نامه دهخدا
بنگرید به مزغان موسیقی دانان، دسته ای از سازهای مختلف موسیقی که در نظام با هم نوازند، موسیقی
فرهنگ لغت هوشیار
((مِ زُ))
ذره ای بنیادی با بر هم کنش های هسته ای قوی و عدد بار یونی صفر و جرمی بین الکترون و نوکلئون. (فیزیک)، محل تهیه و فروش لباس
فرهنگ فارسی معین