جدول جو
جدول جو

معنی مزغان - جستجوی لغت در جدول جو

مزغان
(مِ)
مزقان. (ترکی شدۀ موزیکان) (موزیک + ان) دسته ای از سازهای مختلف بادی (چون شیپور وغیره) که با طبل و سنج در موزیک نظامی با هم نوازند. موزیک. یک دسته از سازهای مختلف موسیقی که با هم نوازند ومخصوص فوج نظامیان است. این لفظ محرف موزیک فرانسوی است که با الف و نون فارسی جمع بسته شده از این جهت به آن موزیکان هم گویند. (فرهنگ نظام)، گاه از باب ذکر کل و ارادۀ جزء، بر یک ساز بادی نظیر شیپور نیز اطلاق شود.
- ساز و مزغان، سازها و شیپورهای مختلف در یک دستۀموزیک.
- طبل و مزغان، طبل و شیپورهائی که در مارش نظامی و یا عزاداریهای مذهبی و یا شبیه خوانیها نوازند. و رجوع به موزیک شود
لغت نامه دهخدا
مزغان
خنیا (هونیاک موسیقی)، خنیاگران موسیقی دانان، دسته ای از سازهای مختلف موسیقی که در نظام با هم نوازند، موسیقی
فرهنگ لغت هوشیار
مزغان
((مِ))
ساز، آلت موسیقی
تصویری از مزغان
تصویر مزغان
فرهنگ فارسی معین
مزغان
موسیقی، موزیک، مزقان، موسیقیدان، موسیقی نواز
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مزقان
تصویر مزقان
موسیقی، ساز موسیقی، در امور نظامی دسته ای از سازهای مختلف موسیقی که در نظام با هم نواخته می شد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قزغان
تصویر قزغان
قازغان، دیگ، پاتیل، غزغان، غازغان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غزغان
تصویر غزغان
قازغان، دیگ، پاتیل، قزغان، غازغان
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
مزقان چی. (مزغان + چی علامت نسبت در ترکی) کسی که مزغان مینوازد. کسی که در دستۀ مزغان (موزیک نظامی، یا موزیک شبیه خوانی و عزاداریهای مذهبی) یکی از سازها را می نوازد. موزیک چی. و رجوع به مزغان و موزیک و موزیک چی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
جمع واژۀ مرغ. پرندگان. طیور. رجوع به مرغ شود: اباله، ابیل، گلۀ مرغان. (دهار). بغاث، مرغان خرد وضعیف که شکار نکنند. خشاش، مرغان خرد. (دهار). غیف، گروه مرغان. (منتهی الارب). قواطع، مرغان که از بلادگرمسیر به سردسیر روند یا برعکس آن. (منتهی الارب).
- مرغان اولی اجنح، مرغان اولی اجنحه رجوع به ترکیب بعد شود:
چو طاوسان هندی رقص آغاز
چو مرغان اولی اجنح بپرواز.
میرغازی شهید (از آنندراج).
- مرغان اولی أجنحه، طایران صاحب بازوها، و این کنایه است از فرشتگان و ملائکه. (از غیاث) (از آنندراج).
- مرغان سدره، کنایه از ملائک و فرشتگان باشد. (برهان) (آنندراج).
- مرغان شاخ سدره، ملائکه.
- مرغان شکاری، عتاق. (منتهی الارب). راسته ای از پرندگان که دارای منقاری قوی و خمیده می باشند و در انتهای نیمۀ فوقانی منقار خود دارای زائده ای دندانی شکل هستند که دنبالۀ پوست روی آن را می پوشاند و انگشتانشان به چنگالهای قوی خمیده ختم می شود. مرغان شکاری به دو دستۀ شکاریان روزانه و شکاریان شبانه تقسیم می شوند. و مهمترین شکاریان روزانه عقاب، شاهین، قوش (باز) ، کرکس و قرقی است و از جمله شکاریان شبانه جغد و مرغ حق است.
- مرغان عرشی، کنایه از ملائکه و فرشتگان. (از برهان) (از آنندراج).
- مرغان قاف، سیمرغها. عنقاها:
باز ار چه گاه گاهی بر سر نهد کلاهی
مرغان قاف دانند آیین پادشاهی.
حافظ.
، ماکیانها. مرغان خانگی. دجج.
- مرغان خانگی، ماکیانها
لغت نامه دهخدا
(مُ)
جمع واژۀ مغ. رجوع به مغ شود، مغان در اصل قبیله ای از قوم ماد بودند که مقام روحانیت منحصراً به آنان تعلق داشت. آنگاه که آیین زرتشت بر نواحی غرب و جنوب ایران یعنی ماد و پارس مستولی شد مغان پیشوایان دیانت جدید شدند. در کتاب اوستا نام طبقۀ روحانی را به همان عنوان قدیمی که داشته اند یعنی آترون می بینیم اما در عهد اشکانیان و ساسانیان معمولاً این طایفه رامغان می خوانده اند. (فرهنگ فارسی معین) :
برفتند ترکان ز پیش مغان
کشیدندلشکر سوی دامغان.
فردوسی.
پیش دو دست او سجود کنند
چون مغان پیش آذر خرداد.
فرخی.
بر در شبهت مدار عقل که ناخوش بود
بر سرزند مغان بیم رقم ساختن.
خاقانی.
مرا ز اربعین مغان چون نپرسی
که چل صبح در مغسرا می گریزم.
خاقانی.
بخواه از مغان در سفال آتش تر
کز آتش سفال تو ریحان نماید.
خاقانی.
گر مغان را راز مرغان دیدمی
دل به مرغ زندخوان دربستمی.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 508).
در توحید زن کاوازه داری
چرا رسم مغان را تازه داری.
نظامی.
برآمد ناگه آن مرغ فسون ساز
به آیین مغان بنمود پرواز.
نظامی.
رو بتابید از زر و گفت ای مغان
تا نیاریدم ابوبکر ارمغان.
مولوی.
در خانقه نگنجد اسرار عشق و مستی
جام می مغانه هم با مغان توان زد.
حافظ.
- پیر مغان،رجوع به همین مدخل شود.
- خرابات مغان:
در خرابات مغان نور خدا می بینم
این عجب بین که چه نوری ز کجا می بینم.
حافظ.
رجوع به خرابات شود.
- دیر مغان، عبادتگاه. معبد زرتشتیان:
از دیر مغان آمد ترسا بچه ای سرمست
بر دوش چلیپایی خوش جام میی در دست.
شاه نعمت الله.
و رجوع به ترکیب دیرمغان ذیل دیر شود.
- کوی مغان، جایگاه مغان. کوی زرتشتیان:
بامدادان سوی مسجد می شدم
پیری از کوی مغان آمد برون.
خاقانی.
سفر کعبه به صد جهد برآوردم و رفت
سفر کوی مغان است دگر بار مرا.
خاقانی.
، دختر خوشگل زیبا، میکده و شرابخانه. (ناظم الاطباء) (ازفرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ جِ)
نام ولایتی است از آذربایجان و موغان نام شهر آن ولایت است. (برهان) (آنندراج). نام ولایتی در آذربایجان که اکنون محل نشیمن ایلات شاهسون است. (ناظم الاطباء). از توابع ولایت اردبیل است که در کنار رود ارس واقع و مسکن طوایف شاهسون است و قریۀ زیاد ندارد. نادرشاه افشار دراین محل به سلطنت انتخاب شد. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 167). یکی از دهستانهای پنجگانه بخش گرمی شهرستان اردبیل است. این دهستان در شمال بخش واقع و دارای آب و هوایی گرمسیری است. از 96 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل یافته و در حدود 1043 تن سکنه دارد. مرکز این دهستان بیله سوار و قرای مهم آن عبارتند از: باباش کندی، زرگر، تازه کند حسن خانلو، گوگ تپه، گون پایاق علیا، قره قاسملو، اوروف کندی، پرمهر، افسوران، کردلر، ونستناق، شیرین آباد، میخوش، مهره. محصول عمده آن غلات و حبوبات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
در حال مزیدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، مزنده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُزْ زا)
آراسته. (ناظم الاطباء). مزدان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(وِ)
جمع واژۀ وزغه، به معنی کربسه یا جانوری شبیه کربسه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به وزغه شود
لغت نامه دهخدا
نام شهر و ولایت مغان، (ناظم الاطباء)، نام شهری است در آذربایجان، گویند دشتی و صحرایی دارد در نهایت صفا و نزهت و خرمی، موقان، (از برهان) : چون فصل زمستان بود به موغان رفتند، (تاریخ جهانگشای جوینی)، و رجوع به مغان و نیز فهرست تاریخ مغول و حبیب السیر و جامعالتواریخ رشیدی و نزههالقلوب شود
دهی است از دهستان چادگان بخش داران شهرستان فریدن، واقع در 15 هزارگزی جنوب داران با 389 تن سکنه، آب آن از رودخانه و راه آن ماشین رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
مزقان. دسته ای از سازهای مختلف موسیقی که در نظام با هم نوازند. (یادداشت مؤلف). مزقان. و رجوع به موزیکان شود
لغت نامه دهخدا
دهی است بزرگ از دهستان پشت بسطام بخش قلعه نو شهرستان شاهرود، واقع در 6هزارگزی شوسۀ شاهرود با 2100 تن جمعیت. آب آن از قنات و چشمه سار و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
دهی است از دهستان نهبندان بخش شوسف شهرستان بیرجند، واقع در 62هزارگزی باختر شوسف با 538 تن سکنه، آب آن از قنات و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
مزان و آراسته. (منتهی الارب مادۀ ’زی ن’ (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ یَ)
قریه ای است در دو فرسنگ و نیمی مشرق شیراز. (از فارسنامۀ ناصری).
- آب مرغان، چشمه ای در میان شیراز و اصفهان. (ناظم الاطباء).
، سیرگاهی در حوالی شیراز، چشمه ای در کوهسار سمیرم و قمشه که به اعتقاد عوام آب آن را برای دفع ملخ برند و بر کشتزارها و باغها پاشند متعاقب آن مرغان در رسند و ملخها را به منقار دو نیمه کنند. آب سار
لغت نامه دهخدا
(مَ زَ)
آتش و صحیح آن مرغزن است. (از رشیدی). رجوع به مرزغن و مرغزن شود، آتشدان. منقل آتش. (برهان قاطع). رجوع به مرغزن و مرزغن شود، دوزخ. (برهان قاطع). رجوع به مرزغن شود، گورستان. قبرستان. (برهان قاطع). رجوع به مرغزن و مرزغن شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
دیگ و پاتیل بزرگ. (آنندراج). قزقان. رجوع به قزقان شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
دیگ طعام پزی. غزغن. غزغند: و هرسال به بهانۀ ایلچیان چندین هزار زیلو و جامۀ خواب و غزغان و اوانی و آلات مردم میبردند. (تاریخ غازانی چ انگلستان ص 250). زیلو و جامۀ خواب و غزغان و دیگر آلات از خانه مردم جهت ایلچیان برگرفتندی. (تاریخ غازانی ص 356). رجوع به غزغن و غزغند شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
جمع واژۀ وزغه. (منتهی الارب) (قطر المحیط). وزغان
لغت نامه دهخدا
(بُ)
مرکز دهستان تحت جلگۀ بخش فدیشۀ شهرستان نیشابور. سکنه 431 تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات است. شغل اهالی زراعت وراه آن مالرو است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مغان
تصویر مغان
جمع مغ. یا باده مغان. شرابی که زردشتیان بعمل آورند: (کاین یک دو سه روز عمر باقی است از دست مده می مغان را)
فرهنگ لغت هوشیار
مزیکانچی: ترکی از فرانسوی خنیا گر سرخنیا گر سردسته موزیک چیان رئیس دسته موزیک نظامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غزغان
تصویر غزغان
دیگ طعام پزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قزغان
تصویر قزغان
دیگ بزرگ که در آن چیزی طبخ کنند پاتیل. قازعان بنگرید به قازغان
فرهنگ لغت هوشیار
گورستان قبرستان. توضیح استاد هنینگ نویسد: در فارسی ما دو کلمه داریم مرغزن و مرزغن (گور قبرستان)، کلمه دوم در یک بیت عنصری شاعر مقدم عهد محمود غزنوی با زغن قافیه آمده: هرکه را راهبر زغن باشد منزل او به مرزغن باشد، (اسدی) و آن بشکل دیگر یعنی مرغزن دایما با کلمه مرغزار نوعی صنعت بدیعی (جناس) را ایجاد میکند. امامی هروی شاعر قرن 7 هجری گوید: آن جهانداری که گشت اندر نبرد مرغزار از خم تیغش مرغزن. (امامی) شمس فخری (قرن 8 هجری) این بیت را که چندان ابتکاری نیست گفته: شاهی که برمخالف در گاه خویشتن از کینه مرغزار کند همچو مرغزن. (طبع زالمان) مرغزن (فرهنگ رشیدی) بهتر از مرزغن (فرهنک جهانگیری) است وسنائی (قرن 6 هجری) در بیتی - که شاید بار اول است که مرغزن با مرغزار آورده شده - گوید: هیچ نیندیشی که آخر (که تا خود ن. ل 0) چون بود انجام کار مرغزار آید جزای فعل تو یا مرغزن ک. مراد آنست که فکر نمیکنی که پایان کار تو چیست و در نتیجه اعمال خود بمرغزار (بهشت) خواهی رفت یا بگورستان (دوزخ) ک (رشیدی این بیت سنائی را برای معنی دوزخ شاهد آورده. من تصور میکنم که فرهنگ نویسی زرنگ از همین بیت استنباط کرده است که مرغزن معنی آتش داشته است و بدیهی است که مراد او ازین کلمه آتش دوزخ بوده است. جانشینان وی آتش او را تعبیرکردند و جسورانه مرغزن را بمعانی ذیل گرفتند: 1) گورستان. این سلسله معانی هم بی اساس است و هم از تلفظ غلط مرغزن در فرهنگها قطار شده است. لغت نویسان قدیمتر لفظ مرزغن و مرغزن را بمعنی گورستان میدانستند... . استاد هنینگ این بحث را ادامه میدهد و با استدلالات زبان شناسی فهرست ذیل را مرتب میکند: درباره نوع قبر (گور) مفهوم از کلمه مورد بحث استاد هنینگ پس از بحثی بهترین نمونه آنرا آرامگاه کوروش در پازارگاد (پارسه گرد) معرفی میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مذغان
تصویر مذغان
رام فرمانبردار
فرهنگ لغت هوشیار
بنگرید به مزغان موسیقی دانان، دسته ای از سازهای مختلف موسیقی که در نظام با هم نوازند، موسیقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرزغان
تصویر مرزغان
((مَ زَ))
جهنم، دوزخ. مرزغن و مرغزن هم گفته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مزغان چی
تصویر مزغان چی
نوازنده
فرهنگ فارسی معین
وسیله ای برای وجین با اسب در پنبه کاری و ردیف کاری
فرهنگ گویش مازندرانی