جدول جو
جدول جو

معنی مزعفر - جستجوی لغت در جدول جو

مزعفر
زعفرانی، زرد رنگ، طعامی که آن را با زعفران خوش بو و رنگین کرده باشند، خوراکی که در آن زعفران ریخته باشند
تصویری از مزعفر
تصویر مزعفر
فرهنگ فارسی عمید
مزعفر
(مُ زَ فَ)
پالوده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (نشوء اللغه ص 91) ، شیر سرخ که اسدالورد باشد. (منتهی الارب). اسد الورد. (اقرب الموارد). شیر سرخ که رنگ آن مابین کمیت و اشقر بود. (ناظم الاطباء). شیر. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
مزعفر
کرکمی (کرکم زعفران) کرکمین خوراکی (پلو یا چلو) که با زعفران خوشبو و رنگین شده باشد، زعفرانی زرد رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
مزعفر
((مُ زَ فَ))
زرد، به رنگ زعفران، غذایی که با زعفران خوشبو و رنگین کرده باشند
تصویری از مزعفر
تصویر مزعفر
فرهنگ فارسی معین
مزعفر
زعفرانی، زردرنگ
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طیلسان مزعفر
تصویر طیلسان مزعفر
کنایه از شعاع آفتاب، برای مثال تا زمین بر کتف ز خلعت روز / طیلسان مزعفر اندازد (خاقانی - ۱۲۶)
فرهنگ فارسی عمید
(مُ عَ فِ)
خاک آلوده. (آنندراج) (از منتهی الارب). به خاک آلوده شده و در خاک غلتیده شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انعفار شود
لغت نامه دهخدا
(طِ لِ مِ مُ زَ فَ)
تعویذی که بزعفران نویسند:
اینک خزان معزم عید است بهر صبح
بر برگ رز نبشته طلسم مزعفرش.
خاقانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ)
حسی مزعف، چاهک شورآب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). چاه که آب شور دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ)
مزفّر. رجوع به مزفّر. مزفّره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عِ)
موت ٌ مزعف، موت شتابکش. مرگ شتابکش، سیف مزعف، شمشیری که زنده نگذارد ضریبۀ خود را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَفْ فِ)
خا’آلوده. (آنندراج). در خا’آلوده و در خاک غلطیده و گردآلود. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعفرشود
لغت نامه دهخدا
(مُ زَ فَ)
منسوب به مزعفر. زعفرانی. زرد: حصیری آن روز در جبه ای بود زرد و مزعفری. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 168).
خم چو پری گرفته ای یافته صرع و کرده کف
خط معزمان شده برگ زر از مزعفری.
خاقانی (دیوان ص 430)
لغت نامه دهخدا
(طَ/ طِ لَ نِ مُ زَ فَ)
کنایه از شعاع آفتاب است. (برهان) (آنندراج) :
تا زمین بر کتف ز خلعت روز
طیلسان مزعفر اندازد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از منعفر
تصویر منعفر
خاک آلوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزعفر کردن
تصویر مزعفر کردن
کرکمی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تهیه کردن مزعفر، زعفرانی کردن زرد کردن: خستگان دیو ظلم از خاک در گاهش بلب نشره کردند و باب رخ مزعفر ساختند. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزعفر پلو
تصویر مزعفر پلو
کرکمی پلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برنج مزعفر
تصویر برنج مزعفر
برنج کرکمین: (کرکم زعفران)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طیلسان مزعفر
تصویر طیلسان مزعفر
تالشانه کرکمین تالشانه زرین، آفتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلسم مزعفر
تصویر طلسم مزعفر
پنام کرکمی
فرهنگ لغت هوشیار