موضعی است میان عرفات و منی. (منتهی الارب). نام جایی به مکۀ معظمه. (آنندراج) (غیاث). جایی در مکۀ معظمه مابین عرفات و منی. (ناظم الاطباء). و رجوع به مزدلفه شود. جائی است که حاجیان در آن بیتوته کنند آنگاه که از عرفات برگردند و آن بین بطن محسر و مأزمان است و در آنجاست که بین دو نماز جمع کنند و آن مشعرالحرام است. (از معجم البلدان). و آن مشعر الحرام است که مکانی است بین منی و عرفه. (از عقدالفرید). میان منی و عرفات است و فاصله بین آن و منی چون فاصله میان مکه و منی باشد و آن نزدیک پنج میل است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و آن را جمع گویند. (از منتهی الارب) (از معجم البلدان)
موضعی است میان عرفات و منی. (منتهی الارب). نام جایی به مکۀ معظمه. (آنندراج) (غیاث). جایی در مکۀ معظمه مابین عرفات و منی. (ناظم الاطباء). و رجوع به مزدلفه شود. جائی است که حاجیان در آن بیتوته کنند آنگاه که از عرفات برگردند و آن بین بطن محسر و مأزمان است و در آنجاست که بین دو نماز جمع کنند و آن مشعرالحرام است. (از معجم البلدان). و آن مشعر الحرام است که مکانی است بین منی و عرفه. (از عقدالفرید). میان منی و عرفات است و فاصله بین آن و منی چون فاصله میان مکه و منی باشد و آن نزدیک پنج میل است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و آن را جمع گویند. (از منتهی الارب) (از معجم البلدان)
دهی است از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرمشهر، در 63هزارگزی شمال شرقی شادگان واقع است. گرمسیر است و دارای 75 تن سکنه. آبش از چاه است و محصول عمده غلات. شغل اهالی زراعت و حشم داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرمشهر، در 63هزارگزی شمال شرقی شادگان واقع است. گرمسیر است و دارای 75 تن سکنه. آبش از چاه است و محصول عمده غلات. شغل اهالی زراعت و حشم داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان کلیائی بخش کلیائی شهرستان کرمانشاهان، در 18هزارگزی غرب سنقر و 4هزارگزی شمال باختر سر، در دامنه سردسیر واقع و دارای 170 تن سکنه است. آبش از قنات و چشمه و شغل مردمش زراعت و قالیچه و جاجیم و پلاس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان کلیائی بخش کلیائی شهرستان کرمانشاهان، در 18هزارگزی غرب سنقر و 4هزارگزی شمال باختر سر، در دامنه سردسیر واقع و دارای 170 تن سکنه است. آبش از قنات و چشمه و شغل مردمش زراعت و قالیچه و جاجیم و پلاس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دست دادن و یاریگری نمودن و موافقت و سازواری نمودن. (منتهی الارب). مؤاتاه و مساعده. (تاج المصادر بیهقی). مساعدت و معاونت کردن. (اقرب الموارد) ، قریب شدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مقاربه. (المصادر زوزنی)
دست دادن و یاریگری نمودن و موافقت و سازواری نمودن. (منتهی الارب). مؤاتاه و مساعده. (تاج المصادر بیهقی). مساعدت و معاونت کردن. (اقرب الموارد) ، قریب شدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مقاربه. (المصادر زوزنی)
مرد بی زن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مردی که بی زنی وی دراز کشیده باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، زنی که بی شویی او دراز کشیده باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، دوربرنده ستور خود را از مردم و بسیار غایت باشنده. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه مواشی خودرا جای دور از مردم چراند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آنکه گوسفند را دور برد. (مهذب الاسماء)
مرد بی زن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مردی که بی زنی وی دراز کشیده باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، زنی که بی شویی او دراز کشیده باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، دوربرنده ستور خود را از مردم و بسیار غایت باشنده. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه مواشی خودرا جای دور از مردم چراند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آنکه گوسفند را دور برد. (مهذب الاسماء)
مزدلفه: و چون آفتاب غروب کرد حاج و خطیب از عرفات بازگشتند و یک فرسنگ بیامدندتا به مشعرالحرام و آنجا را مزدلفه گویند. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 139). و مزدلفه در میان مکه و عرفات است و حجاج نماز شام و خفتن و صبح نیز آنجاگزارند و بطن محسر وادیی است میان منی و مزدلفه. (نزهه القلوب مقالۀ 3 ص 8 چ اروپا). و طرف غربی آن (مکه) کوه منی و کوه ثبیر و آن کوه بلند است مشرف برمنی و مزدلفه. (از نزهه القلوب مقالۀ سوم ص 2).
مزدلفه: و چون آفتاب غروب کرد حاج و خطیب از عرفات بازگشتند و یک فرسنگ بیامدندتا به مشعرالحرام و آنجا را مزدلفه گویند. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 139). و مزدلفه در میان مکه و عرفات است و حجاج نماز شام و خفتن و صبح نیز آنجاگزارند و بطن محسر وادیی است میان منی و مزدلفه. (نزهه القلوب مقالۀ 3 ص 8 چ اروپا). و طرف غربی آن (مکه) کوه منی و کوه ثبیر و آن کوه بلند است مشرف برمنی و مزدلفه. (از نزهه القلوب مقالۀ سوم ص 2).
مضاعفه. دوچندان کردن چیزی را. - مضاعفه کردن، دوبرابر و یا دوچندان کردن: کیست که فام دهد خدای را عز و جل فام نیکو، تا مضاعفه کند ورا و ثواب گرانمایه رساند به او. (تفسیر نسفی سورۀ 57 آیۀ 11)
مضاعفه. دوچندان کردن چیزی را. - مضاعفه کردن، دوبرابر و یا دوچندان کردن: کیست که فام دهد خدای را عز و جل فام نیکو، تا مضاعفه کند ورا و ثواب گرانمایه رساند به او. (تفسیر نسفی سورۀ 57 آیۀ 11)