جدول جو
جدول جو

معنی مزدکیان - جستجوی لغت در جدول جو

مزدکیان(مَ دَ)
جمع واژۀ مزدکی. پیروان مزدک. رجوع به مزدک شود: قباد قول موبد را پذیرفت و مزدکیان را به نوشیروان سپرد تا آنان را براندازد. (مزدیسنا ص 384 چ 1)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مادیان
تصویر مادیان
اسب ماده
فرهنگ فارسی عمید
خانواده ای از پرندگان مانند مرغ خانگی و بوقلمون که بال های کوچکی دارند و مسافت کمی را می توانند پرواز کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزدیسن
تصویر مزدیسن
مزدیسنا، زرتشتی، آنکه به دین و آیین زردشت اعتقاد دارد، پیرو زردشت، زردشتی، زردهشتی، مزدیسنی، گبر، گبرک، مزداپرست، بهدین
فرهنگ فارسی عمید
آراسته شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). زینت گرفتن
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
در اصطلاح علمای تجوید، منظور از مدنیان نانعبن عبدالرحمن و ابوجعفر است. (از ریحانه الادب ج 5 ص 276). رجوع به قراء و قراء سبعه و قراء عشره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ رَ)
جمع واژۀ مزدری به معنی چیزهای حقیر و بی قابلیت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ کی یَ)
مزدکیان. پیروان مزدک
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ)
نام رودی که از ساوه و زرند می گذرد
لغت نامه دهخدا
(مَ زَ نَ)
نام شهری است در قهستان. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء). نام شهری است در کوهستان، خرۀ نزدیک ساوه. شهرک معروفی است در نواحی ری. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). قصبه ای جزء دهستان مزدقانچای بخش نوبران شهرستان ساوه در 30هزارگزی جنوب خاوری نوبران واقع است. کوهستانی، سردسیر با 2300 تن سکنه. آب آن از قنات و رود خانه مزدقان. شغل اهالی زراعت و مختصر گله داری و قالیچه بافی است. مزرعه احمد بیک جزء این ده منظور شده است. و ده کنار راه نوبران به ساوه واقع است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
دهی است از طسوج لنجرود قم. (تاریخ قم ص 113). آن را مردی از عجم بناکرده است و بنده ای را از بندگان خود نام او مزده برعمارت و بنای آن موکل گردانیده پس مزده دیه و شهر مزدجان را بنا کرد و به نام خود بازخواند و بدین دیه جوئی که از وادی برگرفت و آب بدان روانه کرد و آن جوی را به نام خوجه اش به نام کرد و نام خواجۀ او... بندۀ خود را گفت که چه کردی مزده گفت که شهر را به نام خود بنا کردم و جوی را به نام تو و هیچ چیزی را بقا و حیات نیست الا به آب چنانچ حق سبحانه و تعالی میفرماید که ’و جعلنا من الماء کل شی هحی ه’ خواجۀ مزده برمزده خشم گرفت و گفت توآنچ مشهور است و معروف به نام خود بنا کرده ای که آن مدینه و دیه است و جوی آب که بغیر از خواص کسی آن را نمی شناسد و نمی داند به نام من باز خوانده ای و مزده را بدین سبب بکشت و نام مزدۀ مملوک بر مزدجان افتاد و بدو باز میخوانند و در کتاب سیر ملوک عجم آورده اند که باروی شهر قم و مزدجان بهرام جور (گور) بنا کرده است. (تاریخ قم ص 62) : و قم و رستاقهای آن را بنا نهاد به مزدجان بارو کشید. (تاریخ قم ص 23). و همچنین بر ظاهر کمیدان فراپیش صحاری مزدجان و غیر آن باروی حصین محکم بکشیدند. (تاریخ قم ص 35)
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ یَ)
مرکب از ’دوش’ ریشه مضارع دوشیدن، دوش ها بدوش، دوشیدن از پس دوشیدن، دوشیدن پشت سرهم، لاینقطع دوشیدن، در بیت زیر ازسوزنی ظاهراً معنی پیاپی و متصل می دهد:
تا سخن طفل بود شاعر دانا دایه
خاطرش پستان زو شیر خورد دوشادوش،
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(مُ)
نام قریۀ بزرگی است به میان مشهد و سرخس و طایفۀ ساکن آنجا هفتصد خانوار و جلایراند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ)
نام یکی از دهستان های بخش سرخس شهرستان مشهد و محدود است از طرف شمال به دهستان چهچهه، از جنوب به دهستان نوروزآباد، از غرب به کوه آلاداغ، از شرق به دهستان کندکلی. موقعیت آن دهستان کوهستانی و کلیه قراء در دامنۀ شرقی کوه قره داغ واقع و اغلب آنها از چشمه سار مشروب میشوند. محصول عمده اش غلات و باغات، شغل مردمش زراعت است. این دهستان از 15 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 1445 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان بهمنی است که در بخش میناب شهرستان بندر عباس واقع است و 500 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
مرغ خانگی بود، جفت خروس، (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 375)، مرغ مادۀ خانگی، (صحاح الفرس)، مرغ خانگی را گویند که مادینۀ خروس باشد، (برهان)، لفظ مفرد است به معنی یک مرغ خانگی که ماده باشد و نر آن را خروس گویند، (غیاث)، مادینۀ خروس، که مرغ خانگی نیز گویند، (ناظم الاطباء)، دجاجه، ماکیانه، (زمخشری، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، ام ّالولید، (منتهی الارب)، ام حفصه، ام خوصه، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، ماکیان =مادیان (لغهً) =ماده، (حاشیۀ برهان چ معین) :
تو نزد همه کس چو ماکیانی
اکنون تن خود را خروس کردی،
عماره (از لغت فرس چ اقبال ص 376)،
چو این کرده شد ماکیان خروس
کجا برخروشد گه زخم کوس،
فردوسی،
بیفکنی خورش پاک راز بی اصلی
بیاگنی به پلیدی چو ماکیان تو کژار،
بهرامی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
بر عروست بدگمان گشتن نباید بهر آنک
ماکیان چون نیک باشد خایه گیرد بی خروس،
علی شطرنجی،
درزی لتره گشته چرا گشته ای تو هاژ
چون ماکیان به کیر خرو در همی کراژ،
اسدی (از فرهنگ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
پاره ای طعام را پیش خروس افکند آن مرغ سر به زمین زدن گرفت و آن جفت خود را بخواند و هیچ نخورد تا آن ماکیان فراز آمد وآن علف بخورد، (قصص الانبیاء ص 33)،
اکنون در این مرنجم در سمج بسته دیر
بربند خود نشسته چو بر بیضه ماکیان،
مسعودسعد (دیوان چ یاسمی ص 430)،
ماکیان را چه راحت از خایه
چون خره تاج برد و پیرایه،
سنائی (مثنویها چ مدرس رضوی ص 153)،
من کرده خویشتن سره از فضل وانگهی
در کنج خانه مانده چو بر خایه ماکیان،
رشید وطواط،
کرکس که به مکر شد سوی چرخ
برخاک چو ماکیان ببینم،
خاقانی،
بیضه بشکن مرغ کم کن تا بوی طاوس نر
بیضه پروردن به گنجشکان گذار و ماکیان،
خاقانی،
یا زمین شد خایه و ابر سیه شد ماکیان
آنگه ارزن ریزه پیش ماکیان افشانده اند،
خاقانی،
مکیان چون ماکیانان بر سرخود کرده خاک
کز خروس فتنه شان آواز خذلان آمده،
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 380)،
جور نگرکز جهت خاکیان
جغد نشانم بدل ماکیان،
نظامی،
رویم ز غم چو چشم خروس و نشسته من
بر فرش حادثات چو بر بیضه ماکیان،
(از تاج المآثر)،
ماکیانیم که در معرض مردان آییم
ماکیان را چه محل در نظر باز سپید،
سعدی،
چو ماکیان به در خانه چند بینی جور
چرا سفرنکنی چون کبوتر طیار،
سعدی،
گهی خار و خس در ره انداختی
گهی ماکیان در چه انداختی،
(بوستان)،
ماکیان از باز قدرش سایه یابد از هما
سایه باید از هما از باز قدرش ماکیان،
سیدذوالفقار شروانی،
کیان را نشانی به جای کیان
برابر کنی جغد با ماکیان،
(از انجمن آرا) (از آنندراج)،
قطرۀ آبی نخورد ماکیان
تا نکند سر به سوی آسمان،
(از امثال و حکم ج 2 ص 1162)،
- ماکیان بر در کردن، کنایه از غایت بخل و نهایت خست باشد، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
پیش مابینی کریمانی که گاه مائده
ماکیان بردر کنند و گربه در زندان سرا،
خاقانی،
- ماکیان بیابانی، تذرو وقرقاول و مرغ رنگی، (ناظم الاطباء)،
- ماکیان زاغ رنگ، کنایه از شب است، که به عربی لیل خوانند، (برهان) (آنندراج)، کنایه از شب است، (انجمن آرا) :
ماکیان زاغ رنگ از اختران بیضه ور
بیضه بین چون بی خروس از ماکیان آمد پدید،
عمید لوبکی (از آنندراج)،
- ماکیانها، (اصطلاح جانورشناسی) جمع واژۀ ماکیان، راسته ای از پرندگان که بالهایشان نسبت به جثۀ آنها کوتاه است و به همین جهت کم پرواز می کنند، این راسته از پرندگان بواسطۀ منقار قوی و پنجه های باقدرتی که دارند از کبوتران متمایزند و نیز انگشت عقبی پای آنها از انگشتان دیگر بالاتر قرار می گیرد، نرهای این راستۀ از پرندگان معمولاً ’پلی گام’ هستند و هر حیوان نر عادهً چند ماده را جمعآوری وسرپرستی می کند (نرها تعدد زوجات دارند)، جنس نر معمولاً در این راسته از پرندگان از مادۀ خودشان بواسطۀ داشتن صفات جنسی ثانوی بارز و متمایزند، کبک و کرک و بوقلمون و طاوس و انواع مرغهای خانگی جزو این راسته هستند، (فرهنگ فارسی معین)،
- مثل ماکیان بر بیضه یا بر خایه، بر یک جا مقیم، نظیر مرغ کرک یا کرچ، (امثال و حکم ج 3 ص 1485 و 1488)
لغت نامه دهخدا
لفظمفرد است، جمع نیست، بمعنی یک اسپ ماده و حاجت به الحاق لفظ اسپ ندارد پس اسپ مادیان گفتن خطا باشد و مادۀ دیگر حیوان را مادیان نمی گویند، خاص ماده اسپ را گویند، ظاهر همین است که مادیان تمام یک لفظ است ومی تواند که مزید علیه ماد بود چون سالیان بمعنی سال، (غیاث) (بهار عجم) (آنندراج)، اسب ماده که بتازی حجر گویند و نیز خر ماده، (ناظم الاطباء) :
چو رستم بر آن مادیان بنگرید
مر آن کرۀ پیلتن را بدید،
فردوسی،
خروش دم مادیان یافت اسب
بجوشید برسان آذرگشسب،
فردوسی،
که این مادیان چون درآید به جنگ
بدرد دل شیر و چرم پلنگ،
فردوسی،
امر تو و ابلق شب و روز
یک فحل و دو مادیان ببینم،
خاقانی،
مادیانی کو شکیبا شد زفحل
از ریاضت ناشکیبش کردمی،
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 935)،
مادیانان گشن و فحل شموس
شیر مردی جوان و هفت عروس،
نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 57)،
زدشت رم کله، در هر قرانی
به گشن آید تکاور مادیانی،
نظامی (خسرو و شیرین چ وحیدص 215)،
گرش صد گونه حلوا پیش بودی
غذاش ازمادیان و میش بودی،
نظامی (خسرو و شیرین چ وحید ص 215)،
و امرای مغول و مسلمان مادیان گله ها می آوردند و نوبت به نوبت قمیز می ساختند، (جهانگشای جوینی)، دیه کمیدان پیش از بنای عمارت چراگاه مادیانها بوده است و بدین سبب او را کمیدان میخوانند یعنی جای مادیان، (تاریخ قم ص 63)،
- مادیان گور، گور ماده:
آخرالامر مادیان گوری
آمد افکند در جهان شوری،
نظامی
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
نام محله ای در کرمان: چیزی نگذشت که مادرش (مادر شاه شرف الدین مظفر) مرد و در کرمان در مدرسه ای که پدرش (امیر مبارزالدین محمد) در محلۀ مزدکان بنا کرده مشهور به مدرسه جمال عمری مدفون شد. (بحث در آثار و افکار حافظ ص 72)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ لِ فَ)
نام شهری است در قهستان به عراق عجم از اقلیم چهارم. (معجم البلدان). و ظاهراً همان مزدقان است. رجوع به مزدقان شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
یکی از عشایر کرد که در اطراف جبال ساکنند. (کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او تألیف رشید یاسمی ص 111)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
تصحیف مردگیران. رجوع به مردگیران شود، جمع واژۀ مزدگیر. دریافت کنندگان اجرت و اجر و مزد. مزدوران. رجوع به انجمن آرای ناصری در برابر مزدوران شود
لغت نامه دهخدا
از ریشه پارسی ماتکیان ماتک گروان اسب ماده: قریب به ده هزار اسب بدوی تازی نژاد ابقر و مادیان خرد و بزرگ کردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزدیسن
تصویر مزدیسن
جمع مزدیسن زرتشت بیرون آمد و دین مزدیسنان آورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماکیان
تصویر ماکیان
مرغ خانگی، جفت خروس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازدیان
تصویر ازدیان
آراسته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نزدیکان
تصویر نزدیکان
درحوالی، همسایگان، آشنایان، مقربان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متکدیان
تصویر متکدیان
جمع متکدی، گدایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مادیان
تصویر مادیان
اسب ماده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماکیان
تصویر ماکیان
مرغ خانگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماکیان
تصویر ماکیان
طیور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نزدیکان
تصویر نزدیکان
اطرافیان
فرهنگ واژه فارسی سره
اقارب، اقوام، خویشان، وابستگان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مرغ وخروس، دجاج، مرغان خانگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر دید مزدوران در خانه او کار می کردند، دلیل که با کسی خصومت کند. اگر دید در خانه دیگر مزدوری نمود، دلیل که به کاری سخت گرفتار شود. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب
طایفه ای در بالا جاده ی کردکوی، از شاعران مازندرانی سرا
فرهنگ گویش مازندرانی