جدول جو
جدول جو

معنی مزدیسن

مزدیسن
مزدیسنا، زرتشتی، آنکه به دین و آیین زردشت اعتقاد دارد، پیرو زردشت، زردشتی، زردهشتی، مزدیسنی، گبر، گبرک، مزداپرست، بهدین
تصویری از مزدیسن
تصویر مزدیسن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با مزدیسن

مزدیسن

مزدیسن
مرکب از ’دوش’ ریشه مضارع دوشیدن، دوش ها بدوش، دوشیدن از پس دوشیدن، دوشیدن پشت سرهم، لاینقطع دوشیدن، در بیت زیر ازسوزنی ظاهراً معنی پیاپی و متصل می دهد:
تا سخن طفل بود شاعر دانا دایه
خاطرش پستان زو شیر خورد دوشادوش،
سوزنی
لغت نامه دهخدا

مزدیسنی

مزدیسنی
زَرتُشتی، کسی که به دین و آیین زردشت اعتقاد دارد، پیرو زردشت
زَردُشتی، زَردهُشتی، مَزدَیَسنا، گَبر، گَبرَک، مَزداپَرَست، بِهدین
مزدیسنی
فرهنگ فارسی عمید

مزدیسنا

مزدیسنا
زَرتُشتی، کسی که به دین و آیین زردشت اعتقاد دارد، پیرو زردشت
زَردُشتی، زَردهُشتی، مَزدَیَسنی، گَبر، گَبرَک، مَزداپَرَست، بِهدین
مزدیسنا
فرهنگ فارسی عمید

مزدیسنا

مزدیسنا
مرکب از ’مزده’، به معنی دانا و در عرف آئین زرتشتی به خدای یگانه اطلاق میگردد + ’یسنا’ به معنی ستایش، کلمه ای است اوستائی، همان زبانی که بخشی از کتاب دینی اوستا بدان بر زبان زرتشت جاری شده است. دین آوردۀ زرتشت. آئین زرتشت. آئین زرتشتی. (از مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی تألیف دکتر معین ص 2، 3، 20، 21، 525، 526). در حدود هزار و صدسال پیش از مسیح آیین مزدیسنا پدید آمد. (مزدیسنا تألیف دکتر معین ص 3). دین پیغمبر ایران. زرتشت اسپنتمان موسوم است به مزدیسنا، این کلمه صفت است به معنی پرستندۀ مزدا که اسم خدای یگانه است. در اوستا مزدیسن آمده و بسا با صفت ’زرتشتی’ یکجا استعمال شده است، یعنی دین آوردۀ زرتشت، بسا هم با کلمه راستی پرست یکجا آمده است. (یشت ها ج 1 ص 28 تألیف پورداود). مزدیسنی. (از حاشیۀ برهان ج 4 ذیل مزدیسنا و مزدیسنی). زرتشتیان این کلمه (مزدیسنا) را بصورت مزدیسنی نیز تلفظ کنند. (از حاشیۀ برهان ج 4 چ معین ذیل مزدیسنا و مزدیسنی). مزدیسنا مقابل ’دیویسنا’ است که به معنی پرستندۀ دیو یا پروردگار باطل است. (یشت ها تألیف پورداود ج 1 ص 28). دین مزدیسنا از یک طرف بواسطۀ مربوط بودن بدین برهمنان و از طرف دیگر بواسطۀ تماسی که با سایر ادیان داشته در تاریخ مذاهب مقام بسیار مهمی پیدا کرده است. (یشت ها ج 1 ص 1 تألیف پورداود)
لغت نامه دهخدا

مازدیسن

مازدیسن
مزدیسن. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به مزدیسن شود
لغت نامه دهخدا