جدول جو
جدول جو

معنی مزدمل - جستجوی لغت در جدول جو

مزدمل(مُ دَ مِ)
بردارنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). یکبار بردارنده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مندمل
تصویر مندمل
ویژگی جراحت بهبود یافته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزمل
تصویر مزمل
سورۀ هفتاد و سوم قرآن کریم، مکّی و دارای ۲۰ آیه
کسی که خود را در جامه پیچیده باشد، درجامه پیچیده
نوعی شیر آب از جنس مس یا برنج
فرهنگ فارسی عمید
(مُ دَمْ مِ)
آنچه جراحت را از ریم پاک کرده، فراهم آرد. (غیاث اللغات). هر چه به سبب تجفیف و تکثیف رطوبت سطح جراحت را لزج و چسبنده کرده و دهن زخم را بهم آورد، مانند دم الاخوین. (فرهنگ خطی) (از قانون ابن سینا). چیز خشک بود که بهم چفساند دهان جراحت را چون دم الاخوین. (از بحر الجواهر). التیام دهنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُزَمْ مِ)
لوله ای باشد از مس یا برنج که چون بر جانب راست پیچند آب از آن لوله روان شود و اگر به طرف چپ گردانند بایستد و این لوله را بیشتر در حمام ها و آب انبارهای سرپوشیده نصب کنند. (برهان) (رشیدی). لوله ای مسین و برنجین که چون به جانب راست گردانندآب روان شود و چون به جانب چپ بگردانند بایستد و دراین روزگار او را دهان شیر گویند زیرا که آن را به ترکیب دهان شیر بسازند که دهانش گشاده است. (آنندراج) (انجمن آرا). مأخوذ از عربی، لولۀ پیچ دار از برنج و جز آن که در آب انبار و مانند آن نصب کنند و چون آن را بپیچانند آب جاری گردد. (ناظم الاطباء). شیر. شیرآب: در کوشک باغ عدنانی فرمود تا خانه ای بر آوردند خواب قیلوله را و آن را مزملها ساختند و خیش ها آویختند چنانکه آب از حوض روان شدی و به طلسم بر بام خانه شدی و در مزملها بگشتی و خیشها را تر کردی. (تاریخ بیهقی چ مشهد ص 145). ازرقی در وصف باغ طغانشاه گفته:
آن گردش مزمل زرین شگفت را
آبی به روشنی چو روان اندرو روان
پیروزه همچو سیم کشیده فرو رود
از گوشۀ مزمل زرین به آبدان
گوئی ز زرّ پخته همی پوست بفکند
ثعبان سیم پیکر پیروزه استخوان.
ازرقی (چ نفیسی ص 66)
لغت نامه دهخدا
(مُزْ زَمْ مِ)
نام سورۀ 73 از قرآن کریم
لغت نامه دهخدا
(مُزْ زَمْ مِ)
از القاب و اسماء نبی. لقب النبی فی القرآن. (حبیب السیر چ خیام ص 291) : یا ایهاالمزمل (ای گلیم به خود پیچیده). (قرآن 2/73).
خواند مزمل نبی را زین سبب
که برون آ از گلیم ای بوالهرب.
مولوی (مثنوی چ خاور ص 239 س 10)
لغت نامه دهخدا
(مُزْ زَمْ مِ)
آنکه به خود می پیچد و در جامه های خود پنهان میشود. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در جامه پیچیده. (آنندراج) (برهان). به گلیم پیچیده شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَم م)
گرگی که سر برداشته برد بزغاله را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، تکبرنماینده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به ازدمام شود
لغت نامه دهخدا
(مُ زَم ̍ مَ)
درپیچیده شدۀ به جامه و پنهان کرده شدۀ در آن. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ مِ)
جراحتی که گوشتش فراه-م آمده، به شده باشد. (غیاث) (آنندراج). جراحت به شده. (ناظم الاطباء). ریش و جراحت نیکوشده، گوشت آورده و جوش خورده (ریش و خستگی). (یادداشت مرحوم دهخدا).
- مندمل شدن، به شدن جراحت. (ناظم الاطباء). نیکو شدن جراحت. گوشت برآوردن و جوش خوردن جراحت. التیام یافتن. (یادداشت مرحوم دهخدا) : اندامی که به سالها... آزرده باشی به مرهم یک هفته کجا مندمل شود. (نفثهالمصدور چ یزدگردی ص 27).
- مندمل گردانیدن، بهبود بخشیدن. التیام دادن: خدشۀ آن تشویر که به روی دل من مانده بود مندمل گردانید. (المعجم چ دانشگاه ص 410)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ وِ)
دورکننده از جائی. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَمْ مِ)
زمین صالح و نیرودار. (آنندراج). زمین کود داده شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تدمل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مدمل
تصویر مدمل
ریم زدای: پاک کننده ریم از زخم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مندمل
تصویر مندمل
آستیم (مندمل) زخم بهبود یافته جراحت به شده بهبود یافته
فرهنگ لغت هوشیار
کهنه دیرینه ریشه دار خود را در جامه پیچنده، لوله مسین و برنجین که چون بطرفی بگردد آب را ببندد و بطرف دیگر آب را بگشاید شیر آب: در کوشک باغ عدنانی فرمود تا خانه ای برآوردند خواب قیلوله را و آن را مزملها ساختند و خیشها آویختند چنانکه آب از حوض روان شدی و بطلسم بر بام خانه شدی و در مزملها بگشتی... آن گردش مزمل زرین شگفت زای آبی بروشنی چو روان اندر و روان پیروزه همچو سیم کشیده فرو رود زان گوشه مزمل زرین بابدان. (ازرقی) خود رادر جامه پیچنده در گلیم پیچنده خویشتن را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزمل
تصویر مزمل
((مُ زَ مَّ))
در جامه پیچیده شده، در گلیم پیچیده
فرهنگ فارسی معین