منسوب به مزداه. مزدائی. ایزدانی که بر روی سکه های هند و سکائی دیده میشود معرف نوعی دیگر از آئین مزداهی است که تحت نفوذ عقاید و شرایع هندی در ایران شرقی به وجود آمده بود. (ایران در زمان ساسانیان ص 53)
منسوب به مزداه. مزدائی. ایزدانی که بر روی سکه های هند و سکائی دیده میشود معرف نوعی دیگر از آئین مزداهی است که تحت نفوذ عقاید و شرایع هندی در ایران شرقی به وجود آمده بود. (ایران در زمان ساسانیان ص 53)
مولانا سودائی در اول خاوری تخلص میکرده و در آخرمجذوب گشته و سر و پا برهنه در کوه و دشت میگشته و از مجذوبی باز چون عاقل گشته و سودائی تخلص میکرده، زیرا که طفلان محله او را سودائی میگفته اند و قصاید خوب او مدح بایسنقر است و این مطلع یک قصیدۀ اوست: عنبرت خال و رخت ورد و خطت ریحانست دهنت غنچه و دندان در و لب مرجانست. و مولانا هشتاد سال زیسته. (از مجالس النفائس ص 192)
مولانا سودائی در اول خاوری تخلص میکرده و در آخرمجذوب گشته و سر و پا برهنه در کوه و دشت میگشته و از مجذوبی باز چون عاقل گشته و سودائی تخلص میکرده، زیرا که طفلان محله او را سودائی میگفته اند و قصاید خوب او مدح بایسنقر است و این مطلع یک قصیدۀ اوست: عنبرت خال و رخت ورد و خطت ریحانست دهنت غنچه و دندان دُر و لب مرجانست. و مولانا هشتاد سال زیسته. (از مجالس النفائس ص 192)
سوداگر. (غیاث) (آنندراج). تاجر. (آنندراج) : ای عاشق جان بر میان با دوست نه جان در میان نقش زر سودائیان با عشق خوبان تازه کن. خاقانی. سودائیان عالم پندار را بگو سرمایه کم کنید که سود و زیان یکی است. حافظ. ، دیوانه. مجنون. (آنندراج). صفراوی مزاج. عصبانی. تندخو: دل سودائی خاقانی را هم بسودای تو زر بایستی. خاقانی. ز دوری گشته سودائی به یکبار شده دور از شکیبایی به یکبار. نظامی. که با این مرد سودائی چه سازیم بدین مهره چگونه حقه بازیم. نظامی. من چو با سودائیانش مجرمم روز و شب اندر قفس در می تنم. مولوی. وقتی دل سودائی میرفت به بستانها بی خویشتنم کردی بوی گل و ریحانها. سعدی. لاابالی چه کند دفتر دانائی را طاقت وعظ نباشد سر سودائی را. سعدی. دیشب گلۀ زلفش با باد همی کردم گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودائی. حافظ. ، عاشق: ای در دل سودائیان از غمزه غوغا داشته من کشتۀ غوغائیان دل مست سودا داشته. خاقانی. ای با دل سودائیان عشق ترا کار آمده ترکان غمزه ت را بجان دلها خریدارآمده. خاقانی
سوداگر. (غیاث) (آنندراج). تاجر. (آنندراج) : ای عاشق جان بر میان با دوست نه جان در میان نقش زر سودائیان با عشق خوبان تازه کن. خاقانی. سودائیان عالم پندار را بگو سرمایه کم کنید که سود و زیان یکی است. حافظ. ، دیوانه. مجنون. (آنندراج). صفراوی مزاج. عصبانی. تندخو: دل سودائی خاقانی را هم بسودای تو زر بایستی. خاقانی. ز دوری گشته سودائی به یکبار شده دور از شکیبایی به یکبار. نظامی. که با این مرد سودائی چه سازیم بدین مهره چگونه حقه بازیم. نظامی. من چو با سودائیانش مجرمم روز و شب اندر قفس در می تنم. مولوی. وقتی دل سودائی میرفت به بستانها بی خویشتنم کردی بوی گل و ریحانها. سعدی. لاابالی چه کند دفتر دانائی را طاقت وعظ نباشد سر سودائی را. سعدی. دیشب گلۀ زلفش با باد همی کردم گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودائی. حافظ. ، عاشق: ای در دل سودائیان از غمزه غوغا داشته من کشتۀ غوغائیان دل مست سودا داشته. خاقانی. ای با دل سودائیان عشق ترا کار آمده ترکان غمزه ت را بجان دلها خریدارآمده. خاقانی
سیهویه بن اسماعیل بن داود بن ابوداود واحدی، مکنی به ابوداود. از محدثانی است که در مکه مجاور گشت واز ابوالقاسم علی بن محمد بن عبدالله بن یحیی بن طاهر حسینی و ابوالفتح رجأ بن عبدالواحد اصفهانی و جز این دوروایت شنید، و از او ابوالفتیان عمر بن ابوالحسن رواسی حافظ روایت کند. وی بسال چهارصد و شصت و اندی و یا پس از آن وفات یافت. (اللباب فی تهذیب الانساب)
سیهویه بن اسماعیل بن داود بن ابوداود واحدی، مکنی به ابوداود. از محدثانی است که در مکه مجاور گشت واز ابوالقاسم علی بن محمد بن عبدالله بن یحیی بن طاهر حسینی و ابوالفتح رجأ بن عبدالواحد اصفهانی و جز این دوروایت شنید، و از او ابوالفتیان عمر بن ابوالحسن رواسی حافظ روایت کند. وی بسال چهارصد و شصت و اَندی و یا پس از آن وفات یافت. (اللباب فی تهذیب الانساب)
حالت و چگونگی پیدا. ظهور. مقابل نهان. وضوح. روشنی. استبانت. ابانت. آشکاری. ذیوع. شهود. هویدائی. مقابل پنهانی: زش ازو پاسخ دهم اندر نهان زش به پیدائی میان مردمان. رودکی. بوقتی کز شرف گویند با خورشید همتائی دل سلطان نگهداری بپنهانی و پیدائی. فرخی. چون بند کرد در تن پیدائی این جان کارجوی نه پیدا را. ناصرخسرو. جان ز پیدائی و نزدیکیست گم چون شکم پرآب و لب خشکی چو خم. مولوی. شرع، پیدائی و راه دین، بداهت
حالت و چگونگی پیدا. ظهور. مقابل نهان. وضوح. روشنی. استبانت. ابانت. آشکاری. ذیوع. شهود. هویدائی. مقابل پنهانی: زش ازو پاسخ دهم اندر نهان زش به پیدائی میان مردمان. رودکی. بوقتی کز شرف گویند با خورشید همتائی دل سلطان نگهداری بپنهانی و پیدائی. فرخی. چون بند کرد در تن پیدائی این جان کارجوی نه پیدا را. ناصرخسرو. جان ز پیدائی و نزدیکیست گم چون شکم پرآب و لب خشکی چو خم. مولوی. شرع، پیدائی و راه دین، بداهت
کم شونده تکیدا (از واژه تکیده برابر با لاغر و ضعیف) کم وضعیف شونده، بحر متدارکبحر متسق: و هم ازین معنی آن بحر مستحدث را متدارک نام کردند که اسباب آن اوتاد آنرا دریافته است و بعضی آنرا بحر متسق خوانند و برخی بحر متدانی و این همه نامهایی است متقارب المعنی
کم شونده تکیدا (از واژه تکیده برابر با لاغر و ضعیف) کم وضعیف شونده، بحر متدارکبحر متسق: و هم ازین معنی آن بحر مستحدث را متدارک نام کردند که اسباب آن اوتاد آنرا دریافته است و بعضی آنرا بحر متسق خوانند و برخی بحر متدانی و این همه نامهایی است متقارب المعنی