جدول جو
جدول جو

معنی مزخف - جستجوی لغت در جدول جو

مزخف
(مُ خِ)
مرد متکبر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مزیف
تصویر مزیف
ناسره، ناخالص، کنایه از باطل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزلف
تصویر مزلف
پسری که سرش زلف بلند و آراسته دارد، کنایه از ویژگی مردی که مورد سوء استفاده جنسی مردان دیگر قرار گیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزخرف
تصویر مزخرف
سخن بیهوده، بی اصل و دروغ که مثل سخن راست آراسته شده باشد، بی ارزش، پست، آراسته شده با چیزهای فریبنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخف
تصویر مخف
سبک، سبک بار
فرهنگ فارسی عمید
(مُ زَیْ یِ)
ناسره و ناروان گردانندۀ دراهم. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءُ)
فخر کردن و تکبر نمودن. و همچنین است، زخیف و ازخاف. مزخف، مرد متکبر. (منتهی الارب). نازیدن و گردنکشی کردن. مصدر دیگر آن زخیف و وصف از آن زاخف ومزخف می آید. (از القطر المحیط) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
گول بدان جهت که پلیدی خود را می زند چنانکه خطمی زده می شود. (منتهی الارب). گول و احمق. (ناظم الاطباء) ، یک نوع طعامی که کشک را ساییده و در آب شورانیده و روغن بر آن ریخته خورند. کال جوش. (ناظم الاطباء). طعامی است که پینو را ساییده در آب شورانیده روغن یا چربش تنک بر آن ریزند، خرما که در مسکه انداخته خورند. (منتهی الارب) (آنندراج). خرمای در مسکه انداخته. (ناظم الاطباء) ، آب گل آلوده، بافندۀ چادر خز و یا صوف، گلیم چهارگوشۀ ستبر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، پزندۀ نان. نانوا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ)
حسی مزعف، چاهک شورآب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). چاه که آب شور دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ عِ)
موت ٌ مزعف، موت شتابکش. مرگ شتابکش، سیف مزعف، شمشیری که زنده نگذارد ضریبۀ خود را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ غَ)
حریص. بسیارآز. بسیار حریص. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ زَلْ لَ)
نعت مفعولی منحوت از زلف فارسی به سیاق عربی. دارای زلف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). معشوق صاحب زلف و نوخط و این تصرف فارسی زبانان متعرب است در اصطلاحات به معنی معشوق نوخط و در چراغ هدایت نوشته که مزلف لفظی است صناعی فارسی زبانان متعرب که به طریق صیغۀعربی آورده اند مأخوذ از زلف فارسی است. از عالم نزاکت که از لفظ نازک تراشیده اند. (آنندراج) (غیاث). مولد از اختلاط پارسی با تازی، زلف دار و دارای زلف. (ناظم الاطباء) (نعت مفعولی) از زلف به سیاق عربی، آنکه دارای زلف است، معشوق زلف دار. پسری که زلف آراسته دارد. ژیگولو:
مزلف است رخ خامه ام ز بخت سیاه
سواد شام فراقم خط لب جام است.
محمداسحاق شوکت (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ)
برده شده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، خبر دروغ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ هَِ)
دروغگو. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ هََ)
کبچۀ پست شور. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). کبچه ای که پست را بدان میشورانند. (ناظم الاطباء). ج، مزاهف. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ زَیْ یَ)
درهم ناسره و ناروان گشته. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مردود و باطل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : عبارتی چند مزیف از طامات صوفیان بگرفته اند. (کیمیای سعادت). و چون علاءالدین کودک بود... و در مذهب مزیف و طریقت مزخرف ایشان آن است که... (جهانگشای جوینی). و به شعبدۀ غرور و دمدمۀ زور و تعبیه های مزیف تمهید قاعده فدائیان کرد. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ)
جای غیژیدن مار. ج، مزاحف. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، جای افتادن قطرۀ باران. ج، مزاحف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ خِف ف)
سبک حال. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سبک و خفیف و ناگران و سهل و آسان و چست و چالاک. (ناظم الاطباء) ، سبکبار. که بار و بنه کم دارد: اگر مقام نتوانند کرد عقبۀ کلار را گذاره کنند که مخفند و به گیلان گریزند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 464). آنچه مخف بود به کوزکانان به وقت وفرصت می فرستاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 364) ، آنکه دور می کند بردباری را از کسی و سبک می کنداو را. (از منتهی الارب) (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد)، خداوند ستوران سبک. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خداوند ستور سبک و تیزرو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ زَ رَ)
آراسته. (آنندراج). آراسته ظاهر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). هر چیز آراسته. آرایش داده شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
بکاخ اندرون صفه های مزخرف
در صفه ها ساخته سوی منظر.
فرخی.
سدره وفردوس مزخرف شود
چون بزنندش به صحاری خیام.
ناصرخسرو.
آن فیلان مزخرف و هیاکل مصفف که جنۀ واقیه و عده باقیه ایشان بود بگذاشتند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 355).
نه صورتیست مزخرف عبارت سعدی
چنانکه بر در گرمابه می کند نقاش.
سعدی.
، زراندود. (آنندراج). مذهب. دینارگون. طلائی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، در تداول فارسی کلام باطل آراسته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دروغی که مانند راست آراسته کرده باشند و سخن بی اصل و بی معنی و لاطائل. (ناظم الاطباء). دروغ که مثل راست آراسته کرده شده باشد. (آنندراج) :
تاکی این راه مزور راه باید رفت راه
تاکی این کار مزخرف کار باید کرد کار.
جمال الدین عبدالرزاق.
، تزویرکرده شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مموّه. مزوّر
لغت نامه دهخدا
(مَ زَخْ خَ)
فرج زن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شرم زن، زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مزخّه
لغت نامه دهخدا
(مِ زَخْ خَ)
زن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نیکو و آراسته شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مُ حِ)
شتر مانده شده، رجل ٌ مزحف، صاحب شترمانده. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زخف
تصویر زخف
خود فروشی خودپسندی، آراستن به دروغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزخف
تصویر تزخف
نیکو وآراسته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
از ساخته های فارسی گویان که به شیوه تازی از زلف پارسی این واژه را ساخته اند زلف دار گیسدار آنکه دارای زلف است، معشوق زلف دار، پسری که زلف آراسته دارد ژیگولو. توضیح مزلف بروزن معظم کلمه مجعولی است که از زلف ساخته اند. محمد اسحق شوکت گوید: مزلف است رخ خامه ام ز بخت سیاه سواد شام فراقم خط لب جام است. (دکتر خیام پور)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخف
تصویر مخف
سبک کننده سبک کننده، مالک ستوران سبک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزحف
تصویر مزحف
غیژگاه مار جای خزیدن، جای ریزش
فرهنگ لغت هوشیار
آراسته، ظاهر، آرایش داده شده، سخنان و حرفهای بیهوده و باطل و دروغ
فرهنگ لغت هوشیار
نبهره سکه رد شده به جهت ناسره بودن آن درهم ناسره نبهره: ... و بنهره احوال مزیف را سره انگاشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزخرف
تصویر مزخرف
((مُ زَ رَ))
آراسته شده با چیزهای فریبنده، سخن بی اصل و بی معنی، زراندود، بی ارزش، بیهوده، زشت، ناپسند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مزلف
تصویر مزلف
((مُ زَ لَّ))
زلف دار، ژیگولو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مزخرف
تصویر مزخرف
لیچار
فرهنگ واژه فارسی سره
بی معنی، بیهوده، ترهات، جفنگ، چرت، ژاژ، عبث، لاطائل، لغو، لیچار، مهمل، هجو، یاوه، بی ارزش، بی ارج، بی اهمیت، آراسته، ملتبس، آراسته شده، مذهب، زراندود
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زلف دار، زلفی، ژیگولو، قرتی، بچه قرتی
فرهنگ واژه مترادف متضاد