فخر کردن و تکبر نمودن. و همچنین است، زخیف و ازخاف. مزخف، مرد متکبر. (منتهی الارب). نازیدن و گردنکشی کردن. مصدر دیگر آن زخیف و وصف از آن زاخف ومزخف می آید. (از القطر المحیط) (از متن اللغه)
فخر کردن و تکبر نمودن. و همچنین است، زخیف و ازخاف. مزخف، مرد متکبر. (منتهی الارب). نازیدن و گردنکشی کردن. مصدر دیگر آن زخیف و وصف از آن زاخف ومِزْخَف می آید. (از القطر المحیط) (از متن اللغه)
گول بدان جهت که پلیدی خود را می زند چنانکه خطمی زده می شود. (منتهی الارب). گول و احمق. (ناظم الاطباء) ، یک نوع طعامی که کشک را ساییده و در آب شورانیده و روغن بر آن ریخته خورند. کال جوش. (ناظم الاطباء). طعامی است که پینو را ساییده در آب شورانیده روغن یا چربش تنک بر آن ریزند، خرما که در مسکه انداخته خورند. (منتهی الارب) (آنندراج). خرمای در مسکه انداخته. (ناظم الاطباء) ، آب گل آلوده، بافندۀ چادر خز و یا صوف، گلیم چهارگوشۀ ستبر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، پزندۀ نان. نانوا. (ناظم الاطباء)
گول بدان جهت که پلیدی خود را می زند چنانکه خطمی زده می شود. (منتهی الارب). گول و احمق. (ناظم الاطباء) ، یک نوع طعامی که کشک را ساییده و در آب شورانیده و روغن بر آن ریخته خورند. کال جوش. (ناظم الاطباء). طعامی است که پینو را ساییده در آب شورانیده روغن یا چربش تنک بر آن ریزند، خرما که در مسکه انداخته خورند. (منتهی الارب) (آنندراج). خرمای در مسکه انداخته. (ناظم الاطباء) ، آب گل آلوده، بافندۀ چادر خز و یا صوف، گلیم چهارگوشۀ ستبر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، پزندۀ نان. نانوا. (ناظم الاطباء)
نعت مفعولی منحوت از زلف فارسی به سیاق عربی. دارای زلف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). معشوق صاحب زلف و نوخط و این تصرف فارسی زبانان متعرب است در اصطلاحات به معنی معشوق نوخط و در چراغ هدایت نوشته که مزلف لفظی است صناعی فارسی زبانان متعرب که به طریق صیغۀعربی آورده اند مأخوذ از زلف فارسی است. از عالم نزاکت که از لفظ نازک تراشیده اند. (آنندراج) (غیاث). مولد از اختلاط پارسی با تازی، زلف دار و دارای زلف. (ناظم الاطباء) (نعت مفعولی) از زلف به سیاق عربی، آنکه دارای زلف است، معشوق زلف دار. پسری که زلف آراسته دارد. ژیگولو: مزلف است رخ خامه ام ز بخت سیاه سواد شام فراقم خط لب جام است. محمداسحاق شوکت (از بهار عجم)
نعت مفعولی منحوت از زُلف فارسی به سیاق عربی. دارای زلف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). معشوق صاحب زلف و نوخط و این تصرف فارسی زبانان متعرب است در اصطلاحات به معنی معشوق نوخط و در چراغ هدایت نوشته که مزلف لفظی است صناعی فارسی زبانان متعرب که به طریق صیغۀعربی آورده اند مأخوذ از زلف فارسی است. از عالم نزاکت که از لفظ نازک تراشیده اند. (آنندراج) (غیاث). مولد از اختلاط پارسی با تازی، زلف دار و دارای زلف. (ناظم الاطباء) (نعت مفعولی) از زلف به سیاق عربی، آنکه دارای زلف است، معشوق زلف دار. پسری که زلف آراسته دارد. ژیگولو: مزلف است رخ خامه ام ز بخت سیاه سواد شام فراقم خط لب جام است. محمداسحاق شوکت (از بهار عجم)
درهم ناسره و ناروان گشته. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مردود و باطل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : عبارتی چند مزیف از طامات صوفیان بگرفته اند. (کیمیای سعادت). و چون علاءالدین کودک بود... و در مذهب مزیف و طریقت مزخرف ایشان آن است که... (جهانگشای جوینی). و به شعبدۀ غرور و دمدمۀ زور و تعبیه های مزیف تمهید قاعده فدائیان کرد. (جهانگشای جوینی)
درهم ناسره و ناروان گشته. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مردود و باطل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : عبارتی چند مزیف از طامات صوفیان بگرفته اند. (کیمیای سعادت). و چون علاءالدین کودک بود... و در مذهب مزیف و طریقت مزخرف ایشان آن است که... (جهانگشای جوینی). و به شعبدۀ غرور و دمدمۀ زور و تعبیه های مزیف تمهید قاعده فدائیان کرد. (جهانگشای جوینی)
سبک حال. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سبک و خفیف و ناگران و سهل و آسان و چست و چالاک. (ناظم الاطباء) ، سبکبار. که بار و بنه کم دارد: اگر مقام نتوانند کرد عقبۀ کلار را گذاره کنند که مخفند و به گیلان گریزند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 464). آنچه مخف بود به کوزکانان به وقت وفرصت می فرستاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 364) ، آنکه دور می کند بردباری را از کسی و سبک می کنداو را. (از منتهی الارب) (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد)، خداوند ستوران سبک. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خداوند ستور سبک و تیزرو. (ناظم الاطباء)
سبک حال. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سبک و خفیف و ناگران و سهل و آسان و چست و چالاک. (ناظم الاطباء) ، سبکبار. که بار و بنه کم دارد: اگر مقام نتوانند کرد عقبۀ کلار را گذاره کنند که مخفند و به گیلان گریزند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 464). آنچه مخف بود به کوزکانان به وقت وفرصت می فرستاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 364) ، آنکه دور می کند بردباری را از کسی و سبک می کنداو را. (از منتهی الارب) (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد)، خداوند ستوران سبک. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خداوند ستور سبک و تیزرو. (ناظم الاطباء)
آراسته. (آنندراج). آراسته ظاهر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). هر چیز آراسته. آرایش داده شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بکاخ اندرون صفه های مزخرف در صفه ها ساخته سوی منظر. فرخی. سدره وفردوس مزخرف شود چون بزنندش به صحاری خیام. ناصرخسرو. آن فیلان مزخرف و هیاکل مصفف که جنۀ واقیه و عده باقیه ایشان بود بگذاشتند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 355). نه صورتیست مزخرف عبارت سعدی چنانکه بر در گرمابه می کند نقاش. سعدی. ، زراندود. (آنندراج). مذهب. دینارگون. طلائی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، در تداول فارسی کلام باطل آراسته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دروغی که مانند راست آراسته کرده باشند و سخن بی اصل و بی معنی و لاطائل. (ناظم الاطباء). دروغ که مثل راست آراسته کرده شده باشد. (آنندراج) : تاکی این راه مزور راه باید رفت راه تاکی این کار مزخرف کار باید کرد کار. جمال الدین عبدالرزاق. ، تزویرکرده شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مموّه. مزوّر
آراسته. (آنندراج). آراسته ظاهر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). هر چیز آراسته. آرایش داده شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بکاخ اندرون صفه های مزخرف در صفه ها ساخته سوی منظر. فرخی. سدره وفردوس مزخرف شود چون بزنندش به صحاری خیام. ناصرخسرو. آن فیلان مزخرف و هیاکل مصفف که جنۀ واقیه و عده باقیه ایشان بود بگذاشتند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 355). نه صورتیست مزخرف عبارت سعدی چنانکه بر در گرمابه می کند نقاش. سعدی. ، زراندود. (آنندراج). مذهب. دینارگون. طلائی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، در تداول فارسی کلام باطل آراسته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دروغی که مانند راست آراسته کرده باشند و سخن بی اصل و بی معنی و لاطائل. (ناظم الاطباء). دروغ که مثل راست آراسته کرده شده باشد. (آنندراج) : تاکی این راه مزور راه باید رفت راه تاکی این کار مزخرف کار باید کرد کار. جمال الدین عبدالرزاق. ، تزویرکرده شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مموّه. مزوّر
از ساخته های فارسی گویان که به شیوه تازی از زلف پارسی این واژه را ساخته اند زلف دار گیسدار آنکه دارای زلف است، معشوق زلف دار، پسری که زلف آراسته دارد ژیگولو. توضیح مزلف بروزن معظم کلمه مجعولی است که از زلف ساخته اند. محمد اسحق شوکت گوید: مزلف است رخ خامه ام ز بخت سیاه سواد شام فراقم خط لب جام است. (دکتر خیام پور)
از ساخته های فارسی گویان که به شیوه تازی از زلف پارسی این واژه را ساخته اند زلف دار گیسدار آنکه دارای زلف است، معشوق زلف دار، پسری که زلف آراسته دارد ژیگولو. توضیح مزلف بروزن معظم کلمه مجعولی است که از زلف ساخته اند. محمد اسحق شوکت گوید: مزلف است رخ خامه ام ز بخت سیاه سواد شام فراقم خط لب جام است. (دکتر خیام پور)