مزجات. صورتی از مزجاه است در استعمال شعرا به ضرورت قافیه: برادران را یوسف چو داد گندم و جو بها گرفت از ایشان بضاعت مزجاه اگر بضاعت مزجات پشم و پینو بود نبود گندم و جو نیز جز که تخم و گیاه. سوزنی
مزجات. صورتی از مزجاه است در استعمال شعرا به ضرورت قافیه: برادران را یوسف چو داد گندم و جو بها گرفت از ایشان بضاعت مزجاه اگر بضاعت مزجات پشم و پینو بود نبود گندم و جو نیز جز که تخم و گیاه. سوزنی
مزجات. مؤنث مزجی. چیز اندک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : بضاعه مزجاه، أی قلیلهٌ. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد). مؤنث مزجی ̍. یعنی چیز اندک و بی قدر. (ناظم الاطباء) : فالبضاعه بین أهل العلم مزجاه. (مقدمۀ ابن خلدون ص 7). و رجوع به مزجات و مزجاه شود
مزجات. مؤنث مُزجی. چیز اندک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : بضاعه مزجاه، أی قلیلهٌ. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد). مؤنث مُزجی ̍. یعنی چیز اندک و بی قدر. (ناظم الاطباء) : فالبضاعه بین أهل العلم مزجاه. (مقدمۀ ابن خلدون ص 7). و رجوع به مزجات و مزجاه شود
مؤنث مزجی ̍. چیز اندک وبی قدر. (ناظم الاطباء). اندک و بی اعتبار. (آنندراج) (فرهنگ نظام). کم. ناچیز. قلیل. پست. ناقابل. اسم مفعول از ازجاء، به معنی چیزی به سهولت از جای به جای بردن. چون متاع قلیل به سهولت از جای به جای برده می شود لهذا متاع قلیل را بضاعت مزجات گویند. (از آنندراج). برتقدیری از ازجاء باشد که باب افعال است. در اصل مزجیه بوده و بر وزن مکرمه حرف یاء به جهت فتح ماقبل الف گشته مزجات گردید چون که لفظ بضاعت به سبب وجود تاء مؤنث لفظی است لهذا لفظ او را به مزجات که صیغۀ مؤنث است، صفت آوردند. (غیاث) (فرهنگ نظام). - بضاعت مزجات، بضاعتی اندک. (مهذب الاسماء). که به کمال خویش نرسیده است. (یادداشت مرحوم دهخدا) : و بضاعت مزجات به حضرت عزیز آورده... (گلستان). ما را بجز تو در همه عالم عزیز نیست گر رد کنی بضاعت مزجات ور قبول. سعدی. ، رانده یعنی اندک. (ترجمان علامه جرجانی ص 84) ، سخیف. سخیفه. ترهات. لاطائل. بیهوده. بی مصرف. یسیر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
مؤنث مُزجی ̍. چیز اندک وبی قدر. (ناظم الاطباء). اندک و بی اعتبار. (آنندراج) (فرهنگ نظام). کم. ناچیز. قلیل. پست. ناقابل. اسم مفعول از ازجاء، به معنی چیزی به سهولت از جای به جای بردن. چون متاع قلیل به سهولت از جای به جای برده می شود لهذا متاع قلیل را بضاعت مزجات گویند. (از آنندراج). برتقدیری از ازجاء باشد که باب افعال است. در اصل مزجیه بوده و بر وزن مکرمه حرف یاء به جهت فتح ماقبل الف گشته مزجات گردید چون که لفظ بضاعت به سبب وجود تاء مؤنث لفظی است لهذا لفظ او را به مزجات که صیغۀ مؤنث است، صفت آوردند. (غیاث) (فرهنگ نظام). - بضاعت مزجات، بضاعتی اندک. (مهذب الاسماء). که به کمال خویش نرسیده است. (یادداشت مرحوم دهخدا) : و بضاعت مزجات به حضرت عزیز آورده... (گلستان). ما را بجز تو در همه عالم عزیز نیست گر رد کنی بضاعت مزجات ور قبول. سعدی. ، رانده یعنی اندک. (ترجمان علامه جرجانی ص 84) ، سخیف. سخیفه. ترهات. لاطائل. بیهوده. بی مصرف. یسیر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
مزدا. خدای بزرگ آریائیها. توضیح آنکه از لحظۀ ورود ایرانیان به عرصۀ تاریخ ما به دو شکل مختلف از مذهب ابتدائی آنها برخورد میکنیم یکدسته به پرستش میترا مشغولند که آن هنگام در رأس دیوها قرار دارد و دستۀ دیگر که خدای بزرگ آنها مزداه میباشد. (ایران در زمان ساسانیان چ 2 ص 45). در دیانت زردشت در برابر گروه دیوان خدای بزرگ یا مزداه، مزداه اهور، اهورمزداه قرار دارد. رجوع به مزدا شود
مزدا. خدای بزرگ آریائیها. توضیح آنکه از لحظۀ ورود ایرانیان به عرصۀ تاریخ ما به دو شکل مختلف از مذهب ابتدائی آنها برخورد میکنیم یکدسته به پرستش میترا مشغولند که آن هنگام در رأس دیوها قرار دارد و دستۀ دیگر که خدای بزرگ آنها مزداه میباشد. (ایران در زمان ساسانیان چ 2 ص 45). در دیانت زردشت در برابر گروه دیوان خدای بزرگ یا مزداه، مزداه اهور، اهورمزداه قرار دارد. رجوع به مزدا شود