جدول جو
جدول جو

معنی مزارلیخ - جستجوی لغت در جدول جو

مزارلیخ
(مَ)
دهی است از دهستان جرگلان بخش مانه شهرستان بجنورد، در 98هزارگزی شمال غربی مانه و 2هزارگزی جنوب راه بجنورد به حصارچه، در منطقۀ کوهستانی گرمسیر واقع و دارای 284 تن سکنه است. آبش از رودخانه، محصولش لبنیات، شغل مردمش مالداری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مارلین
تصویر مارلین
(دخترانه)
برج، پناهگاه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هزارمیخ
تصویر هزارمیخ
جامۀ خشن و خرقۀ درویشان که بخیۀ بسیار بر آن زده باشند، آسمان پرستاره، برای مثال برکش میخ غم ز دل پیش که صبح برکشد / این خشن هزارمیخ از سر چرخ چنبری (خاقانی - ۴۲۵)
فرهنگ فارسی عمید
(هََ / هَِ)
خرقۀ درویشان که بخیۀ بسیار بر آن زده باشند، و آن را هزارمیخی هم میگویند. (برهان). نوعی از لباس فقرا که به رشته های گنده جابه جا دوزند. (غیاث) :
چو پشت قنفذ گشته تنورش از پیکان
هزارمیخ شده درعش از بسی سوفال.
زینبی.
برکش میخ غم ز دل پیش که صبح برکشد
این خشن هزارمیخ از سر چرخ چنبری.
خاقانی.
دلق هزارمیخ شب آن من است و من
چون روز سر ز صدرۀ خارا برآورم.
خاقانی.
ازبهر پاره پیر فلک را به دست صبح
دلق هزارمیخ ز سر برکشیده اند.
خاقانی.
، کنایه از آسمان پرکواکب است. (برهان). کنایه از فلک باشد. (انجمن آرا). به این معنی شاهدی یافت نشد و گویا از همان ابیات خاقانی این معنی مستفاد شده، در صورتی که خاقانی آسمان را به دلق هزارمیخ تشبیه کرده است
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مزراق. (منتهی الارب) (آنندراج) (دهار) (ناظم الاطباء). و رجوع به مزراق شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مزروع، به معنی کشت و کشته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مزراب. ناودانها. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به مزراب و زرب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نام یکی از دهستانهای یازده گانه بخش برازجان شهرستان بوشهر است. این دهستان محدود است از شمال به ارتفاعات تکاب و شکارگاه و از جنوب به رودخانه شاهپور و دهستان شبانکاره و از شرق به دهستان های زیر راه و دالکی و از غرب به بست شبانکاره. رود خانه شاهپور از وسط دهستان جاری است. این دهستان تقریباً در شمال بخش واقع و هوای آن گرم و آب مشروب و زراعتی آن از رودخانه های شاهپور و دالکی و چاه تأمین می شود. محصولش غلات و خرما و شغل مردمش زراعت است. از 15 آبادی تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 2800 نفراست. آبادیهای مهم آن عبارتند از: پلنگی، شول، سیاه منصور، جره بالا، گونه سرخ، میلک. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
به معنی مالیخولیا است که کوفت و خلل دماغی و سودا و خیال خام باشد، (برهان)، مالیخولیا، (ناظم الاطباء)، مخفف مالیخولیا، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
مالیخ کاخ پخته بد اندر دماغ خویش
زان کاخ خویشتن را گنده دماغ کرد،
(یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مالیخ
تصویر مالیخ
بمعنی مالیخولیاست که کوفت و خلل دماغی و سودا و خیال خام باشد
فرهنگ لغت هوشیار
محل رویش درخت آزاد، نرده ی چوبی، مرتعی جنگلی در اطراف چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی