جدول جو
جدول جو

معنی مریسیع - جستجوی لغت در جدول جو

مریسیع(مُ رَ)
مصغر مرسوع. نام چاهی یا آبی بنی خزاعه را، بر یک روزه راه از فرع، و غزوۀ بنی المصطلق را غزوۀ مریسیع نیز نامند. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرسیا
تصویر مرسیا
(دخترانه)
ریحان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مرسین
تصویر مرسین
مورد، درختچه ای همیشه سبز با گل های سفید و میوای اسانس دار و گوشتی که مصرف دارویی دارد، آس، آسمار
فرهنگ فارسی عمید
درخت مورد، (ناظم الاطباء)، مورد، (یادداشت مؤلف)، درخت مورد که مرسین نیز گویند، (از شعوری ج 2 ورق 365)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
بندری است در ترکیه بر دریای مدیترانه با 68600 تن سکنه. راه آهن بغداد به ترکیه از نزدیکی این شهر می گذرد
لغت نامه دهخدا
(مُ یَ)
شهری است از اعمال قرمونه در اندلس. (از معجم البلدان). شهری به جنوب شرقی اسپانیا. (رحلۀ ابن جبیر). شهری است بر کرانۀ خلیج دریای روم (به اندلس) جائی با نعمت. (حدود العالم). شهری است در جنوب اسپانیا با 257 هزار تن سکنه. مرابطون در سال 1078 میلادی وموحدون به سال 1172 میلادی آن را اشغال کردند و به سال 1266 میلادی به دست اسپانیا افتاد و آن از مراکز صنعتی است. نام ناحیتی به مشرق اندلس و نام شهری بدانجا دارای صد و پنجاه و هشت هزار سکنه و محصول آن پرتقال و لیمو و پیله است. (یادداشت مرحوم دهخدا). منسوب به آن مرسی باشد. (از الانساب سمعانی). مورسی. مورثیا
لغت نامه دهخدا
(مُ یَ)
نفح الطیب. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ سی ی)
منسوب به بنی امری ٔ القیس. (از منتهی الارب). نسبت به امرؤ القیس مرئی می شود، و فقط نسبت به امرؤ القیس بن حجر، مرقسی می باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
یکی از فرق یهود است که در ایام خداوند ما تا بحال بوده و هستند اما این اسم در کتاب عهد عتیق به هیچ وجه مذکور نیست و نیز اصل این فرقه هم معلوم نیست بجز اینکه میگویند فریسیان خلفا و جانشینان فرقۀ خسیدیه یعنی مقدسین مذکور در مکابیان بوده اند... (از قاموس کتاب مقدس). فرقه ای از یهود است و در ترجمه دیاتسارون از آنها به معتزله تعبیر شده است. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
عزلت گزین. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(فُ رَ)
منسوب است به فریس که نام اجدادی است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اِ خِ)
فراهم آمدن قوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، پاکیزه و افزون شدن طعام و جز آن، پاکیزه وافزون گردانیدن طعام و جز آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
تباه شدن چشم. (زوزنی). دردمندی نیام چشم و برچفسیدن آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تباه شدن کنج چشم. (از اقرب الموارد). بهم چسبیدن پلکهای چشم. (از المنجد) ، دوال را شکافته و در آن دوال دیگر داخل کردن جهت بندش چیزی، چنانکه در مصاحف میباشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، اقامت کردن مرد در منزل و خارج نشدن از آن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، مهره بستن به پا یا دست کودک جهت دفع چشم، فاسد شدن اندام و استرخاء آن. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اَ سی ی)
کشاورز. زارع. اریس. ارّیس
لغت نامه دهخدا
(مَ سی یَ)
باد جنوب که از جانب مریس آید، و مریس در ادنای بلاد نوبه قرار دارد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مرسال. (منتهی الارب). رجوع به مرسال شود، جمع واژۀ مرسل. (دستورالاخوان) : احادیث مراسیل مقابل مسانید و مقاطیع. (یادداشت مؤلف). رجوع به مرسل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ سی یَ)
فرقه ای از فرق میان عیسی و محمد علیهم االسلام. (الفهرست ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(مَ سی ی)
منسوب به مریس از نوبه
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بشر بن غیاث بن ابی کریمه مشهور به عبدالرحمان مریسی و مکنی به ابوعبدالرحمن. از فقهای معتزلی بود و اطلاعی در فلسفه نیز داشت. فرقۀ مریسیه که قائل به ارجاء هستند بدو منسوبند. جد او از موالی زید بن خطاب بود، و برخی گویند که پدرش یهودی بود. نسبت مریسی به درب المریس در بغداد است، که وی ساکن آنجابود. در زمان هارون الرشید مورد آزار و اذیت قرار گرفت، و در حدود 70 سال عمر کرد و به سال 218 هجری قمریدرگذشت. (از الاعلام زرکلی ج 2 ص 27 از وفیات الاعیان والنجوم و الزاهره و تاریخ بغداد و لسان المیزان)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
یکی از حکمای یونان بود که بسال 280 قبل از میلاد بدنیا آمد و در سال 208 قبل از میلاد درگذشت. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
جمع واژۀ کرسوع. (اقرب الموارد) (آنندراج). رجوع به کرسوع شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مرسوم به معنی کتاب مطبوع است. (از متن اللغه). جمع واژۀ مرسوم، به معنی مکتوب است و عامه مراسم و مراسیم را به مکاتیب ولاه اختصاص داده اند. (از اقرب الموارد). فرامین و مکاتیب بزرگان و امراء: من خود (مقریزی) مشاهده کردم مراسیمی که از ملک المنصور قلاور صادر شده بود. (رسالۀ اوزان و مقادیر مقریزی)
لغت نامه دهخدا
(مَ گَلْ لو)
دهی است از دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین، واقع در32هزارگزی شمال ضیأآباد و 18هزارگزی راه عمومی در منطقۀ کوهستانی سردسیری، با 525 تن سکنه. آب آن از قنات و چشمه و محصولش غلات دیمی، سیب زمینی، یونجه، لبنیات، انواع میوه جات و شغل مردمش زراعت، گله داری، قالی و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مرضع. (متن اللغه). رجوع به مرضع شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بارانهای اول بهار. (از متن اللغه) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : مرابیع کرم و مصابیح ظلم و ینابیع حکم و مجاریح امم بودند. (ترجمه تاریخ یمینی ص س 282) ، جمع واژۀ مرباع، به معنی مکانی که سبزه اش در آغاز بهار روید. (از متن اللغه). رجوع به مرباع شود: ینابیع را یبوست ظاهر شد و مرابیعرا خشکی غالب آمد. (سندبادنامه ص 122) ، جمع واژۀ مرباع. (متن اللغه). رجوع به مرباع شود، جمع واژۀ مربع. (منتهی الارب). رجوع به مربع شود
لغت نامه دهخدا
به یونانی به معنی ریحان است. (از مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملیسی
تصویر ملیسی
شیرین نار ملس انار شیرین بی دانه (مقدمه التفهیم ص قفا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مریخی
تصویر مریخی
بهرامی منسوب به مریخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرسین
تصویر مرسین
مورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترسیع
تصویر ترسیع
تباه شدن چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میرسین
تصویر میرسین
مورد
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مرید، هاوشتان وردان خواستایان جمع مرید در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مریمیه
تصویر مریمیه
مریم نخودی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرابیع
تصویر مرابیع
به گونه رمن باران های بهاری بارش های آغاز بهار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مریضی
تصویر مریضی
بیماری
فرهنگ واژه فارسی سره