جدول جو
جدول جو

معنی مریر - جستجوی لغت در جدول جو

مریر
عزم و آهنگ
تصویری از مریر
تصویر مریر
فرهنگ فارسی عمید
مریر
(مُ رَیْ یِ / مُ رَیْ یَ)
نعت فاعلی و مفعولی از مصدر ترییر. رجوع به ترییر شود، آنکه از فربهی در اذیت باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مریر
آهنج آهنجیدن، رسن سخت بافت بنگرید به مرار نام برخی از گونه های قنطوریون (گل گندم) که دارای گلهای زرد یا قرمز است دریه. توضیح برهان این کلمه را بدون تشدید ثانی (بر وزن هزار) آورده است
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فریر
تصویر فریر
(دخترانه)
گیاهی خوشبو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زریر
تصویر زریر
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام فرزند لهراسپ پادشاه کیانی و برادر گشتاسپ و از مبلغان بزرگ آیین زرتشتی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مجیر
تصویر مجیر
(پسرانه)
پناه دهنده، فریادرس، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مرمر
تصویر مرمر
(دخترانه)
از سنگهای آهکی که صیقلی و جلا پذیر است، سنگ مرمر، نوعی سنگ دگرگون شده آهکی که به علت زیبایی در مجسمه سازی و نماسازی ساختمانها به کار می رود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از جریر
تصویر جریر
(پسرانه)
نام دانشمند معروف و مؤلف تاریخ طبری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حریر
تصویر حریر
(دخترانه)
پارچه ابریشمی نازک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سریر
تصویر سریر
(دخترانه)
تخت پادشاهی، اورنگ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قریر
تصویر قریر
آنکه چشمش به شادی روشن شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شریر
تصویر شریر
بدکار، صاحب شرّ، شرور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجیر
تصویر مجیر
پناه دهنده، فریادرس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غریر
تصویر غریر
جوان بی تجربه، مغرور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مریخ
تصویر مریخ
سیّارۀ مرّیخ، چهارمین سیارۀ منظومۀ شمسی به نسبت دوری از خورشید، بخون، غضبان فلک، طرف دار پنجم
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
به لغت اهالی مراکش، کلاه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
اسپ نیکورو. اسپ آمادۀ جستن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِرْ ری رَ)
عزیمت و آهنگ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَحْ)
تلخ گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی). تلخ کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گستردن بر روی زمین. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
تاه رسن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، رسن سخت تافته و یا رسن دراز باریک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ارجمندی نفس. (منتهی الارب). عزت نفس. (اقرب الموارد) ، چیرگی. (منتهی الارب) ، آهنگ و عزیمت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، مرائر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تمریر
تصویر تمریر
تلخاندن تلخ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صریر
تصویر صریر
فریاد کردن و بانگ کردن، صدای قلم هنگام نوشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شریر
تصویر شریر
بدکار، صاحب شر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سریر
تصویر سریر
تخت پادشاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خریر
تصویر خریر
آواز کردن بهنگام خواب یا بهنگام جنگی، بانگ کردن آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جریر
تصویر جریر
افسار شتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حریر
تصویر حریر
ابریشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زریر
تصویر زریر
مرد تیز هوش و سبک روی
فرهنگ لغت هوشیار
گرد اندام، ستور تیزرو، چراغ روشن، تیز دویدن، خویروانی روان شدن خوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدیر
تصویر مدیر
گرداننده، راه بر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مرور
تصویر مرور
بازبینی، بازنگری، رفت و آمد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مریخ
تصویر مریخ
بهرام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مرید
تصویر مرید
پیرو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مریض
تصویر مریض
بیمار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حریر
تصویر حریر
ابریشم، پرنیان
فرهنگ واژه فارسی سره