جدول جو
جدول جو

معنی مرگیانا - جستجوی لغت در جدول جو

مرگیانا
(مَ)
مرگیان. نام قدیم شهر مرو. (از تاریخ ایران باستان ص 2188)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آریانا
تصویر آریانا
(دخترانه)
منسوب به نژاد و قوم آرین یا آریایی، نامی که جغرافی دانان یونانی به قسمتی از ایران یعنی سرزمین آریایی ها داده بودند
فرهنگ نامهای ایرانی
(مَ)
مرگیانا. نام شهر مرو کنونی بوده است. (از تاریخ ایران باستان ج 1 ص 2065)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
برسیانه. رستنیی باشد که تخم آن مانند تخم کرفس است و علت جرب را نافع باشد. (برهان). رجوع به برسیا و برسیان و برسیانه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مهایانه. صورتی از دین بودائی که در تبت، چین، کره و ژاپن رواج دارد
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ)
تثنیۀ مرقی. رجوع به مرقی شود.
- مرقیاالانف، دو طرف بینی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
مرغی ها. مرقیان. فرقه ای مقیم نواحی مجاور الموت گویند مزدکی اصل اند
لغت نامه دهخدا
(مَرْ نَ)
مرکز، واقع در شمال غربی شبه جزیره یوکاتان (مکزیک)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دهی است از دهستان شیپران بخش سلماس شهرستان خوی واقع در 48 هزارگزی جنوب باختری سلماس. جایی است کوهستانی، سردسیر و دارای 186 تن سکنه. از چشمه ها مشروب میشود و محصول عمده اش غله و توتون و کار مردم کشاورزی و گله داری و هنر دستی آنها جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
گیان، عناصر اربعه، (فرهنگ شعوری ج 2 ص 308)، آخشیج، ظاهراً مصحف کیانا باشد، رجوع به همین کلمه شود:
همه آزادگی است همت او
قهر کرده ست مر گیانا را،
امیرخسرو (از فرهنگ شعوری)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
این کلمه را امروءالقیس در شعر خود آورده است و احتمال میرود عربی نباشد. (از المعرب جوالیقی).
- أبومرینا، یک قسم ماهی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
- بنومرینا، گروهی اند از اهل حیره. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُرْ رَ)
تثنیۀ مرّی ̍. رجوع به مری شود، آء. که ثمر درختی است، و درمنه. (منتهی الارب). حنظل و افسنتین بحری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان بنافت بخش دودانگۀ شهرستان ساری، واقع در 8 هزارگزی جنوب کهنه ده با 620 تن سکنه، آب آن از چشمه و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
نام باستانی گرگان
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع بنافت ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
خشک شدن، پژمرده شدن
دیکشنری اردو به فارسی