جدول جو
جدول جو

معنی مرگسین - جستجوی لغت در جدول جو

مرگسین
(مَ گَلْ لو)
دهی است از دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین، واقع در32هزارگزی شمال ضیأآباد و 18هزارگزی راه عمومی در منطقۀ کوهستانی سردسیری، با 525 تن سکنه. آب آن از قنات و چشمه و محصولش غلات دیمی، سیب زمینی، یونجه، لبنیات، انواع میوه جات و شغل مردمش زراعت، گله داری، قالی و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرمرین
تصویر مرمرین
(دخترانه)
ساخته شده از مرمر یا از جنس مرمر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مروسیدن
تصویر مروسیدن
رنج بردن در کاری یا برای چیزی، عادت کردن به چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرسین
تصویر مرسین
مورد، درختچه ای همیشه سبز با گل های سفید و میوای اسانس دار و گوشتی که مصرف دارویی دارد، آس، آسمار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجلسین
تصویر مجلسین
مجلس شورا و مجلس سنا
فرهنگ فارسی عمید
(نَ گِ)
منسوب به نرگس. چون نرگس. به شکل نرگس:
پیش در تو هر شب خاقانی از هوایت
دو چشم نرگسین را خونابه بار کرده.
خاقانی.
رجوع به آنندراج شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
بندری است در ترکیه بر دریای مدیترانه با 68600 تن سکنه. راه آهن بغداد به ترکیه از نزدیکی این شهر می گذرد
لغت نامه دهخدا
جمع مرفه، برآسودگان تن آسانان خوشگذرانان جمع مرفه در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرئوسین
تصویر مرئوسین
جمع موئوس در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مرید، هاوشتان وردان خواستایان جمع مرید در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرووسین
تصویر مرووسین
مرئوسین در فارسی:، جمع مرووس، زیر دستان کارمندان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مروج، از ریشه پارسی سوتنیتاران رواگ دهندگان جمع مروج در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) : مروجین علم وادب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مروسیدن
تصویر مروسیدن
عادت کردن، آموخته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مرتد، دور وندان دینگردانان جمع مرتد در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده کنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرمرین
تصویر مرمرین
ارژنین منسوب به مرمر
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مفلس، لیتکان تنگدستان جمع مفلس درحالت نصبی و جری (درفارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقدسین
تصویر مقدسین
جمع مقدس، اشوکان، ورجاوندان، پارسایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موسسین
تصویر موسسین
جمع موسس درحالت نصبی و جری (در فارسی مراعات نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرغبین
تصویر مرغبین
جمع مرغب در حالت نصبی وجری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرددین
تصویر مرددین
جمع مردد در حالت نصب و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتسمین
تصویر مرتسمین
جمع مرتسم در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مدرس، آموزندگان جمع مدرس در همان حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مرجح در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)، جمع مرجح درحالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرسلین
تصویر مرسلین
ارسال شدگان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مشح در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)، جمع مرشح در حالت نصبی وجری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مرشد در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)، جمع مرشد در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محروسین
تصویر محروسین
جمع محروس در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجلسین
تصویر مجلسین
تثنیه مجلس مجلس شوری و مجلس سنا
فرهنگ لغت هوشیار
انتخاب عمال حاکم از هر گله گوسفند و گاو و ایلخی اسب یک گاو یک گوسفند و یک اسب را و آن رسمی معمول بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترسگین
تصویر ترسگین
متقی، زاهد، خائف
فرهنگ لغت هوشیار
شبه قلیایی که آنرا از جوزالقی استخراج کنند. کریستالهای آن استوانه یی شکل بیرنگ و بی مزه است و از سمهای مهلک محسوب میگردد. در طب مورد استعمال دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرسین
تصویر مرسین
مورد
فرهنگ لغت هوشیار
((بُ رُ))
شبه قلیایی که آن را از جوزالقی استخراج کنند. کریستال های آن استوانه ای شکل، بی رنگ و بی مزه است و از سمّهای مهلک محسوب می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرگزین
تصویر سرگزین
((~. گُ))
انتخاب تعدادی دام (گاو، گوسفند، اسب..) توسط عمال حاکم که از گله جدا می کردند و می بردند و آن رسمی معمول بود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدرسین
تصویر مدرسین
آموزگاران
فرهنگ واژه فارسی سره