جدول جو
جدول جو

معنی مروکانی - جستجوی لغت در جدول جو

مروکانی
غضروف
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مروانه
تصویر مروانه
(دخترانه)
نام همسر ساقی دربار ولید از خلفای اموی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مرغدانی
تصویر مرغدانی
جای نگه داری مرغان خانگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملوکانه
تصویر ملوکانه
شاهانه، منسوب و مربوط به شاه، درخور شاهان مانند شاه
فرهنگ فارسی عمید
تیماج و سختیان را گویند، و با زای نقطه دار و رای فارسی هر دو آمده است، (برهان)، مصحف گوزگانی است، رجوع به گوزگانی شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
دهی از دهستان لاهیجان بخش حومه شهرستان مهاباد. دارای 363 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش طبس شهرستان فردوس. آب آن از قنات و محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَ / نِ)
شاهانه. (آنندراج). مأخوذ از تازی، شاهی. مانند شاه. بطور شاه. (از ناظم الاطباء). سزاوار ملوک. درخور شاهان و بزرگان:
سکندر به آیین فرهنگ خویش
ملوکانه برشد به اورنگ خویش.
نظامی.
آن خوی ملوکانه که با شیر فرورفت
واﷲ که نیامیزد با خون پلیدی.
مولوی.
شنیدم که جشنی ملوکانه ساخت
چو چنگ اندر آن بزم خلقی نواخت.
سعدی.
به اسبان تازی واستران راهوار برنشسته و جامه های ملوکانه پوشیده و غلامان ماه پیکر و سرهنگان بسیار بر خود جمع کرده... (تاریخ غازان ص 313)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی است از دهستان سرچهان بخش بوانات و سرچهان شهرستان آباده، در 78هزارگزی جنوب شرقی سوریان کنار راه دیدگان به چهار راه در منطقۀ کوهستانی سردسیر واقع و دارای 200 تن سکنه است. آبش از چشمه و قنات و محصولش غلات، حبوبات، انگور، آلو و شغل مردمش زراعت و باغبانی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
قسمی عود بخور است. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مِذْ وِ نی ی)
رجل مذورانی، مذعور. (متن اللغه) (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ نی ی / مُ نَ نی ی)
کساء مرنبانی، گلیم خرگوش رنگ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
مرغدان. جای مرغ. لانۀ مرغان خانگی. تکند، کنایه از خانه یا اطاقی خرد و تاریک و مرطوب. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
عبدالحق بن محمد بن مرزبانی صوفی از اهل دمشق (991- 1070ه. ق). محبی گوید به خط وی مجموعه ای دیدم که معانی نادر و حکایات ظریف داشت. و او را شعری نیک بود
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
دهی است از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان در 80هزارگزی شمال کرمانشاه و 18 هزارگزی شرق راه کرمانشاه به کردستان و 10هزارگزی جنوب دیزگران در دامنه سردسیر واقع و دارای 615 تن سکنه است. آبش از قنات و چشمه. نسبت به قراء مجاور مرکزیت دارد ارتفاع این ده از سطح دریا 1586 گز است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مَ زَ)
ابوعبیدالله محمد بن عمران بن موسی بن سعید بن عبدالرحمان المرزبانی (متولد بغداد به سال 297 هجری قمری و متوقی به بغداد به سال 384 هجری قمری). از علمای اخبار و ادب وتاریخ. اصلش از خراسان است و تألیفات بسیار دارد از جمله المفید در شعر و احوال شعرا، والازمنه در باب فصول اربعه و ابرها و رعد و برق و روزهای مهم اتفاقات در نزد اعراب و ایرانیها. و نیز اخبار البرامکه و اخبار المعتزله و المستنیر و اخبار ابی مسلم الخراسانی و غیره. این مرد مورد توجه عضدالدولۀ دیلمی نیز بوده است. رجوع به خاندان نوبختی ص 48، 182، 241 و قاموس الاعلام ترکی و اعلام زرکلی ذیل محمد بن عمران شود
لغت نامه دهخدا
(مَرْ نی یَ)
مروانیان. بنی مروان. آل مروان. رجوع به آل مروان شود.
- قصعه یا قعبۀ مروانیه، در بیت ذیل از منوچهری ظاهراً مراد کأس ام حکیم است، چه ام حکیم ساقیۀ ولید بن یزید خلیفۀ اموی مروانه نام داشته است. رجوع به تعلیقات دیوان منوچهری (ص 256) و الاغانی ابوالفرج اصفهانی شود:
خشت از سرخم برکند باده ز خم بیرون کند
وانگه ورا درافکند در قعبۀ مروانیه.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
به معنی سختیان و تیماج و به این معنی با کاف فارسی و زای نقطه دار هم آمده، (برهان)، مصحف ’گوزگانی’منسوب به ’گوزگانان’ = ’جوزجان’، (از حاشیۀ برهان چ معین)، رجوع به گوزگانی، کورگانی و کوزگانی شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان حرجند بخش مرکزی شهرستان کرمان واقع در 48000 گزی شمال کرمان و 8000 گزی جنوب راه مالرو شهداد به راور، کوهستانی و سردسیر و دارای 70 تن سکنه است، آب آن از قنات است، محصول آن غلات و حبوب و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
سلیمان بن مخلد، مکنی به ابوایوب از وزیران دولت عباسی در عراق و از مردم موریان بود که دهی از دههای اهواز است. وی پس از خالد بن برمک نیای برمکیان به وزارت منصور رسید و به خوبی به ادارۀ امور پرداخت. پس منصور بدو بدبین شد و به سال 153 هجری قمری او را عزل کرد و گرفتار ساخت و اموالش را مصادره کرد و شکنجه دادش. موریانی مردی خردمند و فصیح بود و به سال 154 هجری قمری درگذشت. (از اعلام زرکلی در مادۀ سلیمان) (از لباب الانساب) (از الوزراء و الکتاب ص 65)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
درخشان وتابان. (آنندراج). روشن و نورانی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
منسوب است به ساوکان که قریه ای است از قراء خوارزم. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
بیوگانی. پیوگانی. عروسی بود بلغت خراسانی. (اوبهی). عروسی. (یادداشت مؤلف). رجوع به بیوگانی شود، عرس. ولیمۀ عرس. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
منسوب به ارزکان
لغت نامه دهخدا
(اَ مِ)
در تداول عامه، آمریکایی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ نی ی)
گلیم سیاه. (منتهی الارب). کساء سیاه. (از اقرب الموارد). برکان. برکانی. برنکان. ج، برانک. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَرْ)
منسوب است به مروان بن حکم. (از الانساب سمعانی).
- مروانی رنگ، چون مروان. دارای صفاتی چون صفات مروان: اولاً لشکر آل مرتضی که باشند، شیر مردان نه مشتی دوغ بازی سیاه قفا... أموی طبع، مروانی رنگ. (کتاب النقض ص 475)
منسوب به مروان بن غیلان از حرث. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
منسوب به موریان و آن موضعی است در اهواز. (یادداشت مؤلف) (از الوزراء و الکتاب ص 65) (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملوکانه
تصویر ملوکانه
در خور شاهان و بزرگان
فرهنگ لغت هوشیار
مالکیت زمین، حکومت ناحیه و کشور، حکومت ناحیه سرحدی سر حد داری مرز داری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملوکانه
تصویر ملوکانه
((مُ نِ))
شاهانه، پادشاهانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رویانی
تصویر رویانی
جنینی
فرهنگ واژه فارسی سره
پادشاهانه، خسروانه، شاهانه، شاهوار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
غضروف
فرهنگ گویش مازندرانی
غضروف
فرهنگ گویش مازندرانی