جدول جو
جدول جو

معنی مروذی - جستجوی لغت در جدول جو

مروذی
(مَرْ رو)
منسوب به مروذ، یعنی مروروذ. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به مروذ و مروالرود شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مروی
تصویر مروی
روایت شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موذی
تصویر موذی
اذیت کننده، آزار رساننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مروزی
تصویر مروزی
از مردم مرو، مرغزی
فرهنگ فارسی عمید
(مَ وَ تی ی)
منسوب به ذی المروه، که گویا قریه ای بوده است در مکه یا مدینه. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(مَرْ وَ)
منسوب به مرو شاهجان. (از الانساب سمعانی) ، ساختۀ مرو، اهل مرو. از مرو. مرغزی: فأما الطعم والجوده. (فی ه الیابس من الفواکه) فان المروزی ه یفضله... (صور الاقالیم اصطخری در فصل شرح مرو شاهجان).
گرچه هر دو بر سر یک بازیند
هردو با هم مروزی ورازیند.
مولوی.
مروزی و رازی افتد در سفر
همره و همسفره پیش همدگر.
مولوی.
- مروزی را با رازی کار افتاده بودن، سر و کار با دشمن پیدا کردن:
به چاره سازی با خصم توهمی کوشم
که مروزی را کار اوفتاد با رازی.
سوزنی.
- امثال:
من رازی و او مروزی.
این مروزی و آن رازی. (امثال و حکم دهخدا).
مروزی را چه کار با رازی، رازی را چه کار با مروزی. (امثال و حکم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَرْ وَ)
لقب محمد بن احمد بن عبدالله مروزی قاسانی، مکنی به ابوزید فقیه بزرگ شافعی در قرن چهارم هجری. رجوع به ابوزید (محمدبن...) در ردیف خود شود
لقب احمد بن محمد بن الحجاج است. او در فقه بر مذهب احمد بن حنبل بود و از اوست: کتاب السنن بشواهد الحدیث. (از الفهرست ابن الندیم)
لقب ابراهیم بن احمد بن اسحاق مروزی خالد آبادی، مکنی به ابواسحاق فقیه قرن چهارم هجری است. رجوع به ابواسحاق (ابراهیم بن...) شود
مکنی به ابوالعباس و مشهور به ابن جبود. از شاعران عصر مأمون عباسی. رجوع به ابوالعباس مروزی در ردیف خود شود
لقب جعفر بن احمد، مکنی به ابوالعباس از مؤلفان قرن سوم هجری، رجوع به ابوالعباس مروزی در ردیف خود شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ را)
جمع واژۀ مروراه. (منتهی الارب). رجوع به مروراه شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به مرو: از اهل شهر مرو مروی: ناصر خسرو قبادیانی مروزی، ساخته شهر مرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرذی
تصویر مرذی
مانده، بر راه افکنده
فرهنگ لغت هوشیار
باز گفته این واژه را برخی عربی - فارسی دانند که برابر آن (منسوب به مرو) است. مرو یا مورو نام پارسی پهلوی شهری است در خراسان بزرگ و بی گمان نامگذاری تازی بر این شهر نیست پارسی است مروی مروزی بند بار ریسمان باز
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته موتک رنجاننده تند بار آزارنده اذیت کننده آزار رساننده، حیله گر و بد جنس رنجاننده، زیان رساننده و آزار رسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موذی
تصویر موذی
اذیت کننده، آزار رساننده، در فارسی، بداندیش، حیله گر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مروی
تصویر مروی
((مَ یّ))
روایت شده، نقل شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موذی
تصویر موذی
Exacerbating
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از موذی
تصویر موذی
aggravant
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از موذی
تصویر موذی
memperburuk
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از موذی
تصویر موذی
ทำให้แย่ลง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از موذی
تصویر موذی
מחמיר
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از موذی
تصویر موذی
悪化させる
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از موذی
تصویر موذی
加剧的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از موذی
تصویر موذی
kuumiza
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از موذی
تصویر موذی
악화시키는
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از موذی
تصویر موذی
kötüleştirici
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از موذی
تصویر موذی
усугубляющий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از موذی
تصویر موذی
খারাপ করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از موذی
تصویر موذی
बढ़ाने वाला
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از موذی
تصویر موذی
aggravante
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از موذی
تصویر موذی
agravante
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از موذی
تصویر موذی
verschärfend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از موذی
تصویر موذی
verergerend
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از موذی
تصویر موذی
загострюючий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از موذی
تصویر موذی
pogarszający
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از موذی
تصویر موذی
agravante
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از موذی
تصویر موذی
بڑھانے والا
دیکشنری فارسی به اردو