مروحه. بادکش. (منتهی الارب). بادزن. (بحر الجواهر). بادبزن. بادبیزن. هر چیز صفحه مانند که بحرکت در توان آورد متحرک شدن هوا و خنک شدن را به هنگام شدت گرما. ج، مراوح. (اقرب الموارد). و رجوع به مروحه شود
مروحه. بادکش. (منتهی الارب). بادزن. (بحر الجواهر). بادبزن. بادبیزن. هر چیز صفحه مانند که بحرکت در توان آورد متحرک شدن هوا و خنک شدن را به هنگام شدت گرما. ج، مَراوح. (اقرب الموارد). و رجوع به مروحه شود
نعت مفعولی از مصدر ترویح. رجوع به ترویح شود. خوشبوی شده. بوی عطر گرفته: مشام جان زنده دلان در دو جهان معطر و مروح گردانید. (دیباچۀدیوان حافظ). الدهن المروح، روغن خوشبوی یافته. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). روغن خوشبوی. (دهار)
نعت مفعولی از مصدر ترویح. رجوع به ترویح شود. خوشبوی شده. بوی عطر گرفته: مشام جان زنده دلان در دو جهان معطر و مروح گردانید. (دیباچۀدیوان حافظ). الدهن المروح، روغن خوشبوی یافته. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). روغن خوشبوی. (دهار)
چاه باد رسیده. (منتهی الارب). غدیر که آن را ریح و باد رسیده باشد. مریح. و رجوع به مریح شود، یوم مروح، روزی با بادی خوش، غصن مروح، شاخ که باد به آن خورده باشد. (از اقرب الموارد) ، شادمان و نشاطآور. (منتهی الارب). فرس مروح، اسب شادمان و خوشخرام، قوس مروح، کمان شادکن بیننده را به حسن و خوبی خود و کمان خوش تیرگذار. (منتهی الارب)
چاه باد رسیده. (منتهی الارب). غدیر که آن را ریح و باد رسیده باشد. مریح. و رجوع به مریح شود، یوم مروح، روزی با بادی خوش، غصن مروح، شاخ که باد به آن خورده باشد. (از اقرب الموارد) ، شادمان و نشاطآور. (منتهی الارب). فرس مروح، اسب شادمان و خوشخرام، قوس مروح، کمان شادکن بیننده را به حسن و خوبی خود و کمان خوش تیرگذار. (منتهی الارب)
مروح. مروحه. بادکش. (منتهی الارب). بادبیزن. (دهار). بادویزن. (زمخشری). وسیله و ابزاری صفحه مانند که هنگام شدت یافتن گرما آن را بحرکت درآورند متحرک شدن هواو خنک شدن را. (از اقرب الموارد). بادزن. بادبزن. ج، مراوح. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : بر سر گهوارشان بروی فتاده مروحۀ سبز بر دو دست همه سال. منوچهری. از خرمگس زمانه فریاد کز مروحۀ زمان نجنبد. خاقانی. در عهد عدل تست که میشان همی کنند هنگام خواب مروحه از پنجۀ ذئاب. رضی نیشابوری. خیری منشور مرکب شده مروحۀ عنبر اشهب شده. نظامی. خیری سرفکنده را در غم عمررفته بین سنبل شاخ شاخ را مروحۀ چمن نگر. عطار. چون در سرادقات معانی کنم نزول طاوس سدره مروحه سازد ز شهپرم. کمال اسماعیل. باد بی یاری زلفت نزند صبحدم مروحه برگلزاری. کمال اسماعیل. مروحۀ تعریف صنع ایزدش زد برآن باد و همی جنباندش. مولوی. گر خود به جای مروحه شمشیر میزند مسکین مگس کجا رود از پیش قند او. سعدی. غلام پری پیکر با مروحۀ طاوسی بالای سر او ایستاده. (گلستان سعدی). پیشانی از نیمۀ عصابه کلاه از مروحه نخودی. (دیوان نظام قاری ص 134). - مروحه زن، آن که بادبزن را بحرکت درآورد: مجمره گردان شمال مروحه زن شاخ بید لعبت باز آسمان زوبین افکن شهاب. خاقانی مروحه. مروح. رجوع به مروح و مروحه شود
مروح. مروحه. بادکش. (منتهی الارب). بادبیزن. (دهار). بادویزن. (زمخشری). وسیله و ابزاری صفحه مانند که هنگام شدت یافتن گرما آن را بحرکت درآورند متحرک شدن هواو خنک شدن را. (از اقرب الموارد). بادزن. بادبزن. ج، مَراوح. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : بر سر گهوارشان بروی فتاده مروحۀ سبز بر دو دست همه سال. منوچهری. از خرمگس زمانه فریاد کز مروحۀ زمان نجنبد. خاقانی. در عهد عدل تست که میشان همی کنند هنگام خواب مروحه از پنجۀ ذئاب. رضی نیشابوری. خیری منشور مرکب شده مروحۀ عنبر اشهب شده. نظامی. خیری سرفکنده را در غم عمررفته بین سنبل شاخ شاخ را مروحۀ چمن نگر. عطار. چون در سرادقات ِ معانی کنم نزول طاوس سدره مروحه سازد ز شهپرم. کمال اسماعیل. باد بی یاری زلفت نزند صبحدم مروحه برگلزاری. کمال اسماعیل. مروحۀ تعریف صنع ایزدش زد برآن باد و همی جنباندش. مولوی. گر خود به جای مروحه شمشیر میزند مسکین مگس کجا رود از پیش قند او. سعدی. غلام پری پیکر با مروحۀ طاوسی بالای سر او ایستاده. (گلستان سعدی). پیشانی از نیمۀ عصابه کلاه از مروحه نخودی. (دیوان نظام قاری ص 134). - مروحه زن، آن که بادبزن را بحرکت درآورد: مجمره گردان شمال مروحه زن شاخ بید لعبت باز آسمان زوبین افکن شهاب. خاقانی مروحه. مروح. رجوع به مروح و مروحه شود