جدول جو
جدول جو

معنی مرقص - جستجوی لغت در جدول جو

مرقص
(مُ قِ)
نعت فاعلی از ارقاص. رجوع به ارقاص شود
لغت نامه دهخدا
مرقص
(مُ رَقْ قِ)
نعت فاعلی از ترقیص. رجوع به ترقیص شود، شعر مرقص، شعری که بی نهایت طرب انگیز باشد آن چنانکه شنونده را به رقص وادارد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مرقص
برجهاننده
تصویری از مرقص
تصویر مرقص
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرقد
تصویر مرقد
خوابگاه، آرامگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرخص
تصویر مرخص
اجازه داده شده، کنایه از ویژگی کسی که به او اجازه داده شده از جایی مانند، بیمارستان یا زندان خارج شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرقب
تصویر مرقب
مرقبه، جای دیدبان در بلندی، مرقب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترقص
تصویر ترقص
رقص کردن، به سرعت بالاوپایین رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرقع
تصویر مرقع
خرقه ای که پینه های چهارگوش داشته باشد، کاغذ یا چیز دیگر که بر آن خط رقاع یا خطوط دیگر نوشته شده باشد، جامۀ وصله دار و دوخته شده از قطعات مختلف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرقم
تصویر مرقم
هر آلتی که با آن بنویسند یا چیزی نقش کنند، قلم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرقم
تصویر مرقم
رقم شده، نگاشته
فرهنگ فارسی عمید
(عُ قُ / عُ رَ قِ)
گیاهی است. و گویند همان حندقوق است. یکدانۀ آن عرقصه. (از ذیل اقرب الموارد از لسان). عرنقص. عرقصاء. رجوع به عرقصاء شود
لغت نامه دهخدا
(تَ رَقْ قُ)
مأخوذ از تازی، رقصندگی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ ثِ)
بلند شدن و برآمدن و پست گردیدن و فروشدن (ضد). (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بلند شدن و پست گردیدن. (از اقرب الموارد). بلند شدن و پست گردیدن بسرعت. (از المنجد) : اذا ترقصت المفازه غادرت، ای ارتفعت و انخفضت و انما یفعل بها ذلک السراب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ قُ)
شهری است از اندلس، جایی با نعمت بسیار و آبادانی و بازرگانان روم و مغرب با خواستۀ بسیار. (حدود العالم). رجوع به سرقسطه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ صَ)
جوز مرصق، گردکان که بیرون آوردن مغزش دشوار باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ قَ)
بافت پر و نزدیک یکدیگر: نسج محرقص. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَقْ قِ)
بلند شونده و برآینده و پست گردنده و فروشونده. (آنندراج). بالا و پائین متحرک شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترقص شود
لغت نامه دهخدا
(مَ قی ی)
نعت مفعولی از رقی. رجوع به رقی شود، افسون شده و محفوظ شده از سحر و جادو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ)
یک قطعه پشم که ابتدا برکنده شود. ج، مرقات. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ قَ)
شوربا، و از مرق اخص است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خوردی. (السامی). و رجوع به مرق شود. شوربا. (صراح).
- مرقه بیضاء، آنکه در آن حوایج نریزند. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ صَ)
آن جای که برقصند: مرقصۀ صوفیه. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ قا)
نردبان یا پله کان بطور اعم. (از اقرب الموارد). آلت بالا رفتن. سلّم، محل و موضع بالا رفتن. ج، مراقی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مرقد
تصویر مرقد
خوابگاه، آرامگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرقب
تصویر مرقب
مرقبه: دیدگاه دید بانگاه
فرهنگ لغت هوشیار
پاره دوخته ژنده، خوشنوشته، خوش نگاره جامه پاره پاره بهم دخته: در آن دکان پیر مردی نشسته است مرقعی پوشیده و درزی همی کند، جامه صوفیان که از اتصال قطعات مختلف و گاه رنگارنگ بهم ساخته میشد مرقعه. توضیح در احیا العلوم شرحی مفید راجع بمعنی و مقصود از مرقع و کیفیت آن آمده، کاغذ یا شی دیگر که روی آن بخط رقاع چیزی نوشته باشند، قطعه های تصاویر که بصورت کتابی بینالدفتین جمع شود، قطعاتی از خطوط زیبا که بشکل کتاب جمع کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرقق
تصویر مرقق
رقیق کننده، رقیق کننده اخلاط و رطوبات مقابل مغلظ
فرهنگ لغت هوشیار
کلک خامه رقم شده نگاشته: خرس گفت: شنیدم که وقتی ماری ارقم بالوان و اشکال مرقم در پایان کوهی خفته بود... آلتی که با آن نویسند یا نقشی رقم کنند، قلم جمع مراقم
فرهنگ لغت هوشیار
اذن داده شده بعد از ممنوعیت، آسان و سهل کرده، میسر و سهل شده، مجاز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترقص
تصویر ترقص
رقص کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرقد
تصویر مرقد
((مَ قَ))
خوابگاه، آرامگاه، به ویژه آرامگاه امام، قدیس یا شخصیت روحانی، جمع مراقد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرقع
تصویر مرقع
((مُ رَ قَّ))
جامه وصله دار، جامه ای که از تکه پارچه های دوخته شده درست شده باشد، خرقه، خرقه ای که وصله های چهارگوش داشته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرقم
تصویر مرقم
((مُ رَ قَّ))
رقم شده، نگاشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرخص
تصویر مرخص
((مُ رَ خَّ))
اجازه داده شده، آزاد شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترقص
تصویر ترقص
((تَ رَ قُّ))
رقصیدن، رقص کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرقم
تصویر مرقم
((مِ قَ))
قلم
فرهنگ فارسی معین