جدول جو
جدول جو

معنی مرفد - جستجوی لغت در جدول جو

مرفد
(مُ فِ)
نعت فاعلی از ارفاد. رجوع به ارفاد شود، بازیگر. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، رفاده سازنده. (منتهی الارب). رجوع به رفاده شود
لغت نامه دهخدا
مرفد
(مِ فَ)
قدح بزرگ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کاسۀ بزرگ. (غیاث). صحن. رفد (ر / ر) . عسف. (یادداشت مرحوم دهخدا)، بالشچه ای که زنان لاغر بر سرین بندند تا کلان نماید. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرشد
تصویر مرشد
(پسرانه)
راهنمایی کننده، ارشادکننده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مراد
تصویر مراد
(پسرانه)
خواست، آرزو، منظور، مقصود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مرفق
تصویر مرفق
کاری یا چیزی که از آن سود و بهره ببرند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرتد
تصویر مرتد
کسی که از دین برگشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرود
تصویر مرود
گلابی، میوۀ آبدار شیرین و مخروطی شکل به اندازۀ سیب، امرود، امبرود، انبرود، مل، کمّثری، لکل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرشد
تصویر مرشد
راهنما، رهبر، در تصوف پیر، در ورزش در زورخانه، کسی که با آواز و ضرب حرکت ورزشکاران را هدایت می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراد
تصویر مراد
خواسته، آرزو، مقصود، منظور، در تصوف پیر، آنچه موجب کامرانی و موفقیت شود
مراد طلبیدن: درخواست کردن حاجت، برای مثال خیز تا از در میخانه گشادی طلبیم / به ره دوست نشینیم و مرادی طلبیم (حافظ - ۷۳۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرفه
تصویر مرفه
در رفاه و آسایش، آسوده، با آسایش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرفق
تصویر مرفق
آرنج، محل اتصال ساعد به بازو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرافد
تصویر مرافد
یاری دهنده به یکدیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرود
تصویر مرود
میل سرمه دان، محور، میله ای است که باز بر آن می نشیند و زنجیری دارد که پای باز را بر آن می بندند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرصد
تصویر مرصد
رصد خانه، کمین گاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرمد
تصویر مرمد
کسی که چشمش درد می کند
فرهنگ فارسی عمید
درد مند چشم چشم دردناک مقابل نامردمد: مادح خورشید مداح خود است که دو چشمم روشن و نامرمد است (مثنوی)، کسی که بدرد چشم مبتلاست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراد
تصویر مراد
آرزو، کام، خواسته، خواهش
فرهنگ لغت هوشیار
آسه چرخ آسه چرخ چاه، چوب سرمه سرمه کش، باز بند چلیپا گونه ای که مرغان شکاری بر آن نشینند، میخ، ساغه تخمدان، خامه امرود گلابی: بر سر شاخی مرودی چند دید باز صبری کرد و خود را وا کشید. (مثنوی) میل سرمه، آهن حلقه لگام که گرد آن باشد، چرخ آهنین دول، میله ای که باز بر آن نشیند و زنجیری دارد که پای بازرا بدان بندند: شیر نخواهد به پیش او در زنجیر باز نخواهد به پیش او در مرود. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرید
تصویر مرید
ارادتمند و خواهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرفق
تصویر مرفق
آرنج، بندگاه ساعد یا بازو
فرهنگ لغت هوشیار
گسترده دامن گسترده دامن دراز کرده، ترفیل زیادت کردن سببی است بروتد مستفعلن تا مستفعلاتن شود و آنرا مرفل خوانند یعنی دامن دراز کرده وبا خبن مفاعلاتن شود و با طی مفتعلاتن شود و ترفیل در اشعار عرب خوش آیندتر بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرفه
تصویر مرفه
با آسایش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرقد
تصویر مرقد
خوابگاه، آرامگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتد
تصویر مرتد
از دین برگشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مردد
تصویر مردد
دو دله، سرگردان
فرهنگ لغت هوشیار
رده بند رده دار (قافیه) قافیه ای که شامل ردف باشد، یا مردف به الف. مانند: ای چودریا سخی چو شیر شجاع. یا مردف به واو. مانند: کراست زهره که با این دل ز صبر نفور... یا مردف به یاء مانند: ای بروی تو چشم ملک قریر. ردیف آورده، (قافیه) شعری که علاوه بر قافیه ردیف هم داشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرشد
تصویر مرشد
راهبری گشته، راه یافته، هادی، ارشاد کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرصد
تصویر مرصد
مرصاد بنگرید به مرصاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محفد
تصویر محفد
شتاباننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مردد
تصویر مردد
دودل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مفرد
تصویر مفرد
یگانه، تکین، تکتا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مرید
تصویر مرید
پیرو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مرفه
تصویر مرفه
بانوا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مرشد
تصویر مرشد
شاگرد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مرتد
تصویر مرتد
رانده شده
فرهنگ واژه فارسی سره