جدول جو
جدول جو

معنی مرعیه - جستجوی لغت در جدول جو

مرعیه
(مَ عی یَ)
مرعیه. تأنیث مرعی ّ که نعت مفعولی است از مصدر رعی و رعایه. رجوع به مرعی و رعی و رعایه شود، قابل توجه و قابل پاس داشتن. (ناظم الاطباء).
- مصالح مرعیه، کارهای قابل توجه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرضیه
تصویر مرضیه
(دخترانه)
پسندیده، مرضی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مرثیه
تصویر مرثیه
شعر یا سخنی که در سوگواری خوانده می شود، عزاداری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرضیه
تصویر مرضیه
مرضی، چیزی که مورد پسند و خشنودی واقع شده باشد، پسندیده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ یَ)
نفح الطیب. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
به معنی لرزش، حدی از حدود زبولون است (یوشع 19:11) که به گمان پورترچهار میل به جنوب غربی ناصره واقع است و بدانجا خرابه های هیکلی (معبدی) دیده شود. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(مُ عِ بَ)
تأنیث مرعب. رجوع به مرعب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ عَ بَ)
جست ناگاه که ازآن بترسند، و آن چنان است که کسی با جهش نزد تو بنشیند و چون تو غافل بوده ای سبب ترس گردد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بیابان و هر جای ترسناک که از آن هراسی در دل افتد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
چراگاه. (منتهی الارب) (آنندراج). مرعی. علفخوار. محل چرانیدن. ج، مراعی، مراع. (از لاروس عربی). و رجوع به مرعی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ضی یَ)
مرضیه. تأنیث مرضی. پسندیده. مورد رضایت. مطبوع. خشنود. رجوع به مرضی و رضا و رضوان شود: یاأیتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه. (قرآن 28/89 و 29). آنچنان آثار مرضیه و مساعی حمیده که در تقدیم ابواب عدل و سیاست سلطان ماضی... ابوالقاسم محمود راست... (کلیله و دمنه).
- مرضیهالسجایا، دارای خویهای پسندیده. خوشخوی. پسندیده خوی:
دل داده ام به یاری شوخی کشی نگاری
مرضیهالسجایا محمودهالخصائل.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(مُ یَ)
شهری است از اعمال قرمونه در اندلس. (از معجم البلدان). شهری به جنوب شرقی اسپانیا. (رحلۀ ابن جبیر). شهری است بر کرانۀ خلیج دریای روم (به اندلس) جائی با نعمت. (حدود العالم). شهری است در جنوب اسپانیا با 257 هزار تن سکنه. مرابطون در سال 1078 میلادی وموحدون به سال 1172 میلادی آن را اشغال کردند و به سال 1266 میلادی به دست اسپانیا افتاد و آن از مراکز صنعتی است. نام ناحیتی به مشرق اندلس و نام شهری بدانجا دارای صد و پنجاه و هشت هزار سکنه و محصول آن پرتقال و لیمو و پیله است. (یادداشت مرحوم دهخدا). منسوب به آن مرسی باشد. (از الانساب سمعانی). مورسی. مورثیا
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
حصاری است در سواحل حمص به شام. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مُدْ دَ یَ)
تأنیث مدعی است. (یادداشت مؤلف). رجوع به مدّعی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ یَ)
مرء. ماده شتر که اثر باران بر پستانش دیده شود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ عَ)
مؤنث مریع. رجوع به مریع شود، زمین یا فراخی و ارزانی سال. (منتهی الارب). أرض مریعه، زمین حاصلخیز. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَرْ وی یَ)
مؤنث مروی ّ که نعت مفعولی است از مصدر روایه. روایت شده. روایت کرده شده. رجوع به مروی و روایه شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
زن زودخشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زن خشم برانگیخته یعنی زنی که اشیاء را قطعه قطعه کند و تاء برای تأنیث موصوف و یا برای مبالغه است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ ی یَ)
تأنیث مرمی ّ که نعت مفعولی است از مصدر رمی و رمایه. رجوع به مرمی ّ و رمی و رمایه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ یَ)
واحه ای در نجد، عربستان سعودی واقع در حدود 20 کیلومتری شمال غربی ریاض پایتخت سابق آل سعود. وادی حنیفه از آن می گذرد. از آبادیهای آن بجیری است که مسکن ابن عبدالوهاب و بسیاری از علمای خاندان او بوده است، و مقبرۀ وی در همانجاست. درعیه اول بار در 850 هجری قمری آباد شد. در 1139 هجری قمری محمد بن سعود فرمانروای آن گردید. در 1157 هجری قمری ابن عبدالوهاب که از زادگاه خودعیینه رانده شده بود در درعیه سکنی گزید و او و محمد بن سعود به نشر مذهب وهابی پرداختند. دولت سعودی درعیه در اوایل قرن 13 هجری همه شبه جزیره عربستان را تحت فرمان داشت، در لشکر کشی ابراهیم پاشا به نجد، پس از مدتی محاصره درعیه سقوط کرد (1233 هجری قمری) وبه امر وی ویران گردید (1234 هجری قمری). محمد بن مشاری به عمران آن پرداخت ولی دگر بار سپاهیان مصری آن را ویران کردند و سوختند. (از دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش صومعه سرا شهرستان فومن، در 6هزارگزی غرب صومعه سرا برسر راه صومعه سرا به گوراب زرمخ. در جلگه واقع و دارای 137 تن سکنه است. آبش از رود ماسوله و استخر. محصولش برنج، توتون، سیگار، ابریشم و شغل مردمش کرایه کشی و زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(شَ عی یَ)
شرعیه. مؤنث شرعی. منسوب به شرع. ج، شرعیات: احکام شرعیه. (یادداشت مؤلف). رجوع به شرع و شرعی شود.
- دعاوی شرعیه، ادعاها و اختلافات شرعی: دستور آن بود که قاضی اصفهان بغیر از جمعه در خانه خود به تشخیص دعاوی شرعیۀ مردم... می رسید. (تذکرهالملوک ص 3)
لغت نامه دهخدا
(دِ عی یَ)
پیکانی که در زره درآید. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، دراعی ّ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ عی یَ)
تأنیث فرعی. مقابل اصلیه. (یادداشت به خط مؤلف) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تُ/ تِ عی یَ)
ترعی ّ. رجوع به ترعی ّ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ یَ)
تأنیث مرخی. رجوع به مرخی شود، داروهای سست و نرم کننده: دیگر داروها که سست و نرم کننده است که طبیبان الادویه المرخیه گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به مرخی و مرخّی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مرمیه
تصویر مرمیه
مونث مرمی جمع مرمیات
فرهنگ لغت هوشیار
مونث مروی مرویه در فارسی: باز گفته مونث مروی: و ذکر بعضی از فضایل مرویه در حق ایشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرضیه
تصویر مرضیه
پسندیده، مورد رضایت، مطبوع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرعاه
تصویر مرعاه
مرغزار چراگاه راغ
فرهنگ لغت هوشیار
مربیه در فارسی مونث مربی همبک ریچار پرورده مربیه در فارسی مونث مربی ارمگان پرورنده مونث مربی جمع مربیات. مونث مربی جمع مربیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرثیه
تصویر مرثیه
مرده ستودن و رحمت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرعیه
تصویر فرعیه
مونث فرعی ستاکی مونث فرعی مقابل اصلیه: شعب فرعیه، جمع فرعیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرعیه
تصویر شرعیه
داتیک کیشیک مونث شرعی: احکام شرعیه، جمع شرعیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرثیه
تصویر مرثیه
((مَ یِ))
شعر یا سخنی که در مدح و سوگواری مرده خوانده شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرثیه
تصویر مرثیه
سوگیاد، سوگنامه
فرهنگ واژه فارسی سره