جدول جو
جدول جو

معنی مرعد - جستجوی لغت در جدول جو

مرعد
(مُ عَ)
نعت مفعولی از مصدر ارعاد. رجوع به ارعاد شود، کثیب مرعد، تل ریگ ریزان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مرعد
(مُ عِ)
نعت فاعلی از ارعاد. رجوع به ارعاد شود، ابر غرنده. (ناظم الاطباء) ، ترساننده و یا وعده بدکننده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرشد
تصویر مرشد
(پسرانه)
راهنمایی کننده، ارشادکننده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مراد
تصویر مراد
(پسرانه)
خواست، آرزو، منظور، مقصود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مرتد
تصویر مرتد
کسی که از دین برگشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرمد
تصویر مرمد
کسی که چشمش درد می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقعد
تصویر مقعد
جای نشستن، نشستنگاه، نشیمنگاه، در علم زیست شناسی دبر، پیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصعد
تصویر مصعد
مایعی که آن را بجوشانند تا مقداری از آن تبخیر شود و طعم یا رنگش تغییر کند، تبخیر شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرود
تصویر مرود
گلابی، میوۀ آبدار شیرین و مخروطی شکل به اندازۀ سیب، امرود، امبرود، انبرود، مل، کمّثری، لکل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرعش
تصویر مرعش
نوعی کبوتر سفید با توانایی پرواز تا مسافت های دور، که در قدیم از آن برای ارسال نامه استفاده می شد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرعی
تصویر مرعی
آنچه در نظر گرفته شود و مراعات شود، مراعات شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرشد
تصویر مرشد
راهنما، رهبر، در تصوف پیر، در ورزش در زورخانه، کسی که با آواز و ضرب حرکت ورزشکاران را هدایت می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراد
تصویر مراد
خواسته، آرزو، مقصود، منظور، در تصوف پیر، آنچه موجب کامرانی و موفقیت شود
مراد طلبیدن: درخواست کردن حاجت، برای مثال خیز تا از در میخانه گشادی طلبیم / به ره دوست نشینیم و مرادی طلبیم (حافظ - ۷۳۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرود
تصویر مرود
میل سرمه دان، محور، میله ای است که باز بر آن می نشیند و زنجیری دارد که پای باز را بر آن می بندند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرصد
تصویر مرصد
رصد خانه، کمین گاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرعا
تصویر مرعا
گیاه و سبزه، چراگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقعد
تصویر مقعد
زمین گیر، برجای مانده، آنکه به واسطۀ بیماری و ناتوانی یا پیری نتواند از جا برخیزد
فرهنگ فارسی عمید
(مُ رَ دِ)
نعت فاعلی از رعدده. رجوع به رعدده شود. ستیهنده در سؤال. (از منتهی الارب). الحاح کننده در سؤال. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ترعد
تصویر ترعد
جنبیدن و لرزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرصد
تصویر مرصد
مرصاد بنگرید به مرصاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرعه
تصویر مرعه
پیه، آبچلیک مردابی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرعی
تصویر مرعی
آنچه در نظر گرفته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتد
تصویر مرتد
از دین برگشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراد
تصویر مراد
آرزو، کام، خواسته، خواهش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مردد
تصویر مردد
دو دله، سرگردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرشد
تصویر مرشد
راهبری گشته، راه یافته، هادی، ارشاد کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجعد
تصویر مجعد
موی پیچیده، سطبر و بسته، مرغول
فرهنگ لغت هوشیار
دور راس (راس سفر) دور، رانده دور گشته تبعید شده نفی گردیده جمع مبعدین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارعد
تصویر ارعد
رعد زده برق زده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرعس
تصویر مرعس
آلخالخور آشغالخور کبوتر لغ: گونه ای کبوتر فربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتد
تصویر مرتد
رانده شده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از موعد
تصویر موعد
زمان، سررسید
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مرید
تصویر مرید
پیرو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مرشد
تصویر مرشد
شاگرد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مردد
تصویر مردد
دودل
فرهنگ واژه فارسی سره