جدول جو
جدول جو

معنی مرعبه - جستجوی لغت در جدول جو

مرعبه
(مُ عِ بَ)
تأنیث مرعب. رجوع به مرعب شود
لغت نامه دهخدا
مرعبه
(مَ عَ بَ)
جست ناگاه که ازآن بترسند، و آن چنان است که کسی با جهش نزد تو بنشیند و چون تو غافل بوده ای سبب ترس گردد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بیابان و هر جای ترسناک که از آن هراسی در دل افتد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملعبه
تصویر ملعبه
وسیلۀ بازی، بازیچه، پیراهن بی آستین که کودکان هنگام بازی کردن می پوشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرقبه
تصویر مرقبه
جای دیدبان در بلندی، مرقب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرتبه
تصویر مرتبه
مقام، منزلت، پایه، بار، دفعه، در تصوف هر یک از مراحل سلوک، طبقۀ ساختمان
فرهنگ فارسی عمید
به معنی لرزش، حدی از حدود زبولون است (یوشع 19:11) که به گمان پورترچهار میل به جنوب غربی ناصره واقع است و بدانجا خرابه های هیکلی (معبدی) دیده شود. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَکْ کَ بَ)
رجوع به مرکب و مرکبه و مرکبات شود.
- اعضای مرکبه، اعضای آلیه. رجوع به ’اعضاء’ و ’آلیه’ شود.
- حمی مرکبه، تبی که سبب آن دو خلط باشد یا بیشتر. (بحر الجواهر).
- قضیۀ مرکبه، عبارت از قضیۀ موجبه ای است که معنای آن مرکب از دو قضیه باشد یکی موجبه و دیگری سالبه. مثال: کل انسان ضاحک لا دائماً، زیرا لادوام اشارت به قضیۀ دیگر است که سالبه است. قضایای مرکبه هفت اند: شرطیۀ خاصه، عرفیۀ خاصه، وقتیه، منتشره، وجودیه لاضروریه، ممکنۀ خاصه، وجودیۀ لادائمه. (فرهنگ علوم عقلی از دستور العلماء)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ بَ / مُ نِ بَ)
أرض مرنبه، زمین خرگوشناک. (منتهی الارب). زمین که در آن خرگوش بسیار باشد. (از اقرب الموارد). مؤرنبه. و رجوع به مؤرنبه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ عی یَ)
مرعیه. تأنیث مرعی ّ که نعت مفعولی است از مصدر رعی و رعایه. رجوع به مرعی و رعی و رعایه شود، قابل توجه و قابل پاس داشتن. (ناظم الاطباء).
- مصالح مرعیه، کارهای قابل توجه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
تأنیث مرعوب، نعت مفعولی از رعب. رجوع به مرعوب و رعب شود
لغت نامه دهخدا
(مُرَ بِ)
نیک فربه که چربش چکد از وی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ بِ)
نعت فاعلی از رعبله. رجوع به رعبله شود. پاره کننده جامه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ بَ)
نعت مفعولی از رعبله. رجوع به رعبله شود. پاره پاره. (منتهی الارب). جامۀ پاره پاره. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شرعب الادیم شرعبه، برید پوست را به درازا. (منتهی الارب) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
چراگاه. (منتهی الارب) (آنندراج). مرعی. علفخوار. محل چرانیدن. ج، مراعی، مراع. (از لاروس عربی). و رجوع به مرعی شود
لغت نامه دهخدا
(مِ زَ بَ / مِ زَبْ بَ)
کلوخ کوب. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (دستور الاخوان) (از متن اللغه). تخماق، آهن کوب حدادان. (منتهی الارب). مطرقۀ آهنگران. ارزبّه. (از متن اللغه). پتک: مع کل فارس مرزبه حدید فیجیئون الی الباب و یضرب کل واحد منهم القفل والباب ضربات کثیره. (یادداشت مؤلف، از معجم البلدان ذیل کلمه ’سد یأجوج و مأجوج’) ، عصای آهنی. عصیه من حدید. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). ج، مرازب
لغت نامه دهخدا
(مَ زَ بَ)
مهتری اهل فرس. (منتهی الارب). ریاست فرس. رئیسی و سرکردگی پارسیان. (از اقرب الموارد). اسم مصدری است که عربان از واژۀ مرزبان فارسی ساخته اند. رجوع به مرزبان در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَکْ کِ بَ)
تأنیث مرکب. مرکبه. ج، مرکبات. رجوع به مرکب شود
لغت نامه دهخدا
(مُرَغْ غَ بَ)
تأنیث مرغّب که نعت مفعولی است از ترغیب. ج، مرغّبات. رجوع به مرغب و ترغیب شود
لغت نامه دهخدا
ملعبه در فارسی باریچه آنچه که با آن بازی کنند ملعب بازیچه. یا ملعبه دست کسی شدن، بازیچه دست وی شدن تا هر طور که بخواهد با شخص رفتار کند توضیح درتداول بفتح اول گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرعوبه
تصویر مرعوبه
مونث مرعوب جمع مرعوبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرعبه
تصویر جرعبه
نیکو آب خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرزبه
تصویر مرزبه
از ریشه پارسی مرزبانی پیشوایی دستوراک آهنی، پتک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتبه
تصویر مرتبه
درجه، مقام، حد، مرحله، پایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مربعه
تصویر مربعه
مربعه در فارسی مونث مربع بنگرید به مربع مونث مربع: جمع مربعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرغبه
تصویر مرغبه
مونث مرغب جمع مرغبات. مونث مرغب جمع مرغبات
فرهنگ لغت هوشیار
مرکبه در فارسی مونث مرکب درآمیزنده مونث مرکب جمع مرکبات. مونث مرکب: اجزاء مرکبه یک شی جمع مرکبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرعاه
تصویر مرعاه
مرغزار چراگاه راغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرقبه
تصویر مرقبه
جای دیده بان بر بلندی جایی که دیده بانی کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشعبه
تصویر مشعبه
بند زده چینی بند زده کاسه بند زده
فرهنگ لغت هوشیار
معربه در فارسی مونث معرب: تازی گشته تازیده مونث معرب، جمع معربات. مونث معرب، جمع معربات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکعبه
تصویر مکعبه
مونث مکعب، جمع مکعبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتبه
تصویر مرتبه
((مَ تَ بَ یا بِ))
پایه، منزلت، جمع مراتب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملعبه
تصویر ملعبه
((مَ عَ بِ))
پیراهن بی آستین که کودکان هنگام بازی می پوشند، بازیچه،ء دست کسی شدن بازیچه دست وی شدن تا هرطور بخواهد با شخص رفتار کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرقبه
تصویر مرقبه
((مَ قَ بِ یا بَ))
جای دیده بان بربلندی
فرهنگ فارسی معین