جدول جو
جدول جو

معنی مرضوفه - جستجوی لغت در جدول جو

مرضوفه
(مَ فَ)
تأنیث مرضوف که نعت مفعولی است از مصدر رضف. رجوع به رضف شود، شکنبه که آن را پاکیزه کرده و در سفر همراه دارند و به وقت حاجت هرگاه دیگ نباشد در آن پاره های گوشت اندازند بعد از آن سنگریزه را گرم کرده در همان شکنبه نهند تا آن گوشت پخته گردد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، قدر مرضوفه، دیگ به سنگریزه های تفسان پخته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرحومه
تصویر مرحومه
زن مرحوم، مرده، درگذشته، آمرزیده شده، مورد مهربانی قرارگرفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متصوفه
تصویر متصوفه
متصوفان، گروه صوفیان، اهل تصوف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراوده
تصویر مراوده
با هم دوستی و آمد و شد داشتن، با کسی رفت و آمد داشتن
فرهنگ فارسی عمید
(مَ ضَ)
تأنیث مرضوض. رجوع به مرضوض و رض شود. أرض مرضوضه، زمین کوفته شده و ساخته شده با سنگ ریزه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از مصدر رضف. رجوع به رضف شود. کباب بر سنگ تفسان بریان، طعام که بر سنگ تفسیده پخته باشند. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) ، حمل مرضوف، بره که سنگ داغ داخل آن کنند تا بریان شود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ نَ)
با هم مهربان و دوست شدن. (ناظم الاطباء). رأفت. (از اقرب الموارد). رجوع به رأفت شود
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ)
مؤنث مرصوف که نعت مفعولی است از مصدر رصف. رجوع به رصف و مرصوف شود، زن خردشرمگاه که مرد جماع را نتواند، یا زن تنگ شرمگاه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ فَ)
سنگ تفسیده که بدان شیر را در جوش آرند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آلت و وسیلۀ داغ کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مرادفه و مرادفت در فارسی ترک نشینی (ترک پارسی است و افزوده بر خود که بر سر نهند برابر است با بخشی یا بری از چیزی چون بخشی از زین یا پالان) پشت نشینی، همردگی، دنبال روی سپس روی ردیف کسی سوار شدن برترک اسب کسی نشستن، از پس دیگری رفتن پیوسته، اتصال بود برجعت چنانکه سفلی راجع بپیوندد بر علوی راجع و از بهر آنکه حال هر دو یکسانست رد نبود میان ایشان و گرمیانت ایشان قبول اوفتد دلالت کند بر نیکو شدن کارهای تباه شده
فرهنگ لغت هوشیار
مونث مرغوب: آهور پسندیده مونث مرغوب: در مساحت ضیعتهای ایشان و عده های مرغوبه داد، جمع مرغوبات
فرهنگ لغت هوشیار
مرطوبه در فارسی مونث مرطوب: تر نمناک ژفیده مونث مرطوب جمع مرطوبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرعوبه
تصویر مرعوبه
مونث مرعوب جمع مرعوبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراوده
تصویر مراوده
رفت و آمد، تردد، دید و بازدید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراوغه
تصویر مراوغه
مراوغت در فارسی: کشتی گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرجوسه
تصویر مرجوسه
کار تباهی
فرهنگ لغت هوشیار
مرجوعه در فارسی مونث مرجوع: بازگشت داده پس فرستاده مولیده مونث مرجوع جمع مرجوعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرجومه
تصویر مرجومه
مونث مرجوم جمع مرجومات
فرهنگ لغت هوشیار
مرحومه در فارسی مونث مرحوم: آمرزیده نیکیاد درگذشته مونث مرحوم امت مرحومه (مسلمانان) جمع مرحومات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرخرفه
تصویر مرخرفه
مونث مزخرف جمع مزخرفات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مردوده
تصویر مردوده
مونث مردود جمع مردودات
فرهنگ لغت هوشیار
مونث مرسول جمع مرسولات: با سوارانی که اشیا و اجناس مرسوله آزاد خان رالله توضیح این کلمه در عربی نیامده
فرهنگ لغت هوشیار
مرصوده در فارسی مونث مرصود: زیگیده، ماننیده، نخیزیده (کمین گزیده) مونث مرصود: ستارگان مرصوده جمع مرصودات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرصوصه
تصویر مرصوصه
مونث موصوص جمع مرصوصات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محذوفه
تصویر محذوفه
محذوفه در فارسی مونث محذوف: کاسته، بریده مونث محذوف جمع محذوفات
فرهنگ لغت هوشیار
متصوفه در فارسی مونث متصوف: سوفی درویش گروه متصوفان. توضیح 1 طالبان حق دو طایفه اند: متصوفه و ملامیه. متصوفه جماعتی اند که از بعضی صفات نفوس خلاصی یافته اند و ببعضی از احوال و اوصاف صوفیان متصف گشته اند و متطلع نهایات احوال ایشان شده اند ولیکن هنوز به اذیال بقایای صفات نفوس متشبث مانده باشند و بدان سبب از اصول غایات و نهایات اهل قرب و صوفیه متخلف گشته اند: و خلقی از متصوفه همیشه آنجا مجاور باشند. توضیح 2 لفظ متوصفه بجای جمع متصوف است مانند صوفیه بجای جمع صوفی و جمع صحیح هر دو بواو و نون است و گاهی صوفیون در کتب نوشته میشود اما شایع نیست و نادرتر از آن متصوفون است و شایع همان صوفیه و متصوفه است و هر دو صفت موصوف محذوفند که جماعت و فرقه و سلسله باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مالوفه
تصویر مالوفه
مالوفه در فارسی مونث مالوف بنگرید به مالوف مونث مالوف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرعوفه
تصویر سرعوفه
آخوندک از خرفستران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرصافه
تصویر مرصافه
پتک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متصوفه
تصویر متصوفه
((مُ تَ صَ وِّ فِ))
گروه متصوفان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرحومه
تصویر مرحومه
((مَ مِ یا مَ))
مؤنث مرحوم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مراوده
تصویر مراوده
((مُ وِ دِ))
دوستی و آمد و شد داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرسوله
تصویر مرسوله
فرستاده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مربوطه
تصویر مربوطه
وابسته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مرحومه
تصویر مرحومه
زنده یاد، شادروان
فرهنگ واژه فارسی سره