نعت مفعولی از مصدر رمض. رجوع به رمض شود، شکم کفانیده با پوست آن در مغاکی بر سنگریزه های تفسیده زیر خاکستر گرم پخته گوسفند را. (منتهی الارب). - لحم مرموض، گوشت به سنگریزۀ تافته زیر خاکستر گرم بریان کرده. (یادداشت مرحوم دهخدا)
نعت مفعولی از مصدر رمض. رجوع به رمض شود، شکم کفانیده با پوست آن در مغاکی بر سنگریزه های تفسیده زیر خاکستر گرم پخته گوسفند را. (منتهی الارب). - لحم مرموض، گوشت به سنگریزۀ تافته زیر خاکستر گرم بریان کرده. (یادداشت مرحوم دهخدا)
نعت مفعولی از مصدر روض و ریاضه. رجوع به روض و ریاضه شود، فرس مروض، اسب رام کرده. (منتهی الارب). مطیع و مسخر شده و راه رفتن را آموخته. (از اقرب الموارد)
نعت مفعولی از مصدر روض و ریاضه. رجوع به روض و ریاضه شود، فرس مروض، اسب رام کرده. (منتهی الارب). مطیع و مسخر شده و راه رفتن را آموخته. (از اقرب الموارد)
نعت مفعولی از مصدر ترویض. رجوع به ترویض و مروض شود. ریاضت داده شده. (غیاث) (آنندراج). کره اسب مطیع و مسخرشده و راه رفتن را آموخته. (از اقرب الموارد). - مروض کردن، رام کردن. آموخته ساختن. ریاضت دادن: نفسها را تا مروض کرده ام زین ستوران بس لگدها خورده ام. مولوی
نعت مفعولی از مصدر ترویض. رجوع به ترویض و مَروض شود. ریاضت داده شده. (غیاث) (آنندراج). کره اسب مطیع و مسخرشده و راه رفتن را آموخته. (از اقرب الموارد). - مروض کردن، رام کردن. آموخته ساختن. ریاضت دادن: نفسها را تا مروض کرده ام زین ستوران بس لگدها خورده ام. مولوی
گزیده شده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، معضوض من کلب کلب، سگ هار گزیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، به زبان گرفته. (آنندراج). با دندان گرفته. (ناظم الاطباء)
گزیده شده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، معضوض مِن ْ کَلْب کَلِب، سگ هار گزیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، به زبان گرفته. (آنندراج). با دندان گرفته. (ناظم الاطباء)
نعت مفعولی از رفض. متروک مانده شده از هر چیزی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به رفض شود، ابل مرفوض، شتران به چراگذاشته شده. (منتهی الارب) ، پرتاب شده و افکنده شده و مرمی. (از اقرب الموارد)
نعت مفعولی از رفض. متروک مانده شده از هر چیزی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به رفض شود، ابل مرفوض، شتران به چراگذاشته شده. (منتهی الارب) ، پرتاب شده و افکنده شده و مرمی. (از اقرب الموارد)
نعت مفعولی از مصدر رضف. رجوع به رضف شود. کباب بر سنگ تفسان بریان، طعام که بر سنگ تفسیده پخته باشند. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) ، حمل مرضوف، بره که سنگ داغ داخل آن کنند تا بریان شود. (از اقرب الموارد)
نعت مفعولی از مصدر رضف. رجوع به رضف شود. کباب بر سنگ تفسان بریان، طعام که بر سنگ تفسیده پخته باشند. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) ، حمل مرضوف، بره که سنگ داغ داخل آن کنند تا بریان شود. (از اقرب الموارد)