جدول جو
جدول جو

معنی مرضوض - جستجوی لغت در جدول جو

مرضوض
(مَ)
نعت مفعولی از مصدر رض ّ. رجوع به رض شود. کوفته. (منتهی الارب). ریزه کرده شده. (آنندراج) ، نیمکوب شده و شکسته شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَ)
نعت مفعولی از مصدر رمض. رجوع به رمض شود، شکم کفانیده با پوست آن در مغاکی بر سنگریزه های تفسیده زیر خاکستر گرم پخته گوسفند را. (منتهی الارب).
- لحم مرموض، گوشت به سنگریزۀ تافته زیر خاکستر گرم بریان کرده. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از مصدر روض و ریاضه. رجوع به روض و ریاضه شود، فرس مروض، اسب رام کرده. (منتهی الارب). مطیع و مسخر شده و راه رفتن را آموخته. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَوْ وَ)
نعت مفعولی از مصدر ترویض. رجوع به ترویض و مروض شود. ریاضت داده شده. (غیاث) (آنندراج). کره اسب مطیع و مسخرشده و راه رفتن را آموخته. (از اقرب الموارد).
- مروض کردن، رام کردن. آموخته ساختن. ریاضت دادن:
نفسها را تا مروض کرده ام
زین ستوران بس لگدها خورده ام.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(مُ رَوْ وِ)
نعت فاعلی از مصدر ترویض. رجوع به ترویض شود. ریاضت دهنده. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ ضُوو)
نعت مفعولی است از مصدر رضا، با باز گرداندن واو به اصل خود. خوش و پسندیده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مرضی. و رجوع به مرضی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
اشک فراوان ریخته. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت است از هض، به معنی چیز شکسته و کوفته. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
گزیده شده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، معضوض من کلب کلب، سگ هار گزیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، به زبان گرفته. (آنندراج). با دندان گرفته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ثوب مرحوض، جامۀ شسته. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). رحیض. (متن اللغه) (اقرب الموارد) ، خوی کرده. (منتهی الارب). تب داری که عرق کرده است. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از رفض. متروک مانده شده از هر چیزی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به رفض شود، ابل مرفوض، شتران به چراگذاشته شده. (منتهی الارب) ، پرتاب شده و افکنده شده و مرمی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ ضَ)
تأنیث مرضوض. رجوع به مرضوض و رض شود. أرض مرضوضه، زمین کوفته شده و ساخته شده با سنگ ریزه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دسته کوب. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی کتاب خانه مرحوم دهخدا). دسته کوی. (نسخۀ خطی دیگر مهذب الاسماء). دستۀ سیرکوی. (نسخۀ خطی دیگر مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از مصدر رضح. هسته و سفال خرمای ریزه کرده شده و کوفته شده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از مصدر رضد. رجوع به رضد شود. مرضود، رخت برهم نهاده. (منتهی الارب). متاع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از مصدر رضف. رجوع به رضف شود. کباب بر سنگ تفسان بریان، طعام که بر سنگ تفسیده پخته باشند. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) ، حمل مرضوف، بره که سنگ داغ داخل آن کنند تا بریان شود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از رضم. رجوع به رضم شود، برذون مرضوم العصب، یابوی محکم سخت پی. (ناظم الاطباء) ، بناء به سنگ برآورده. (منتهی الارب). با سنگ ساخته شده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ردۀ تو بر تو نهاده از سنگ و جز آن با هم پیوسته در بنا و غیر آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). منضود. و رجوع به منضود شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از رکض. رجوع به رکض شود، فرس مرکوض، اسب دوانیده شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
داروها که بیمار آن را مضمضه کند. ج، مضوضات. (از بحرالجواهر ص 346)
لغت نامه دهخدا
رام شده پروریده زهنجه دیده (زهنجه ریاضت) رام شده پروریده زهنجه دیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرکوض
تصویر مرکوض
اسپ دوانده
فرهنگ لغت هوشیار
رد شده، غیر قابل قبول
دیکشنری عربی به فارسی