جدول جو
جدول جو

معنی مرضاه - جستجوی لغت در جدول جو

مرضاه(شَ)
خشنود گردیدن. (منتهی الارب). خشنود شدن و پسندیدن. (دهار). خشنود گردیدن و پسند کردن چیزی را و قناعت کردن. (آنندراج)،
{{اسم مصدر}} مرضات. خشنودی. (دهار). در مقابل سخط و خشم. (از اقرب الموارد). رضا (ر / ر) . رضوان (ر / ر) . ج، مراضی. (دهار). رجوع به مرضات شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرضیه
تصویر مرضیه
(دخترانه)
پسندیده، مرضی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مرضات
تصویر مرضات
از کسی خشنود بودن، خشنودی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرضعه
تصویر مرضعه
زن شیرده، شیر دهنده، زن یا حیوان ماده که شیر می دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرضیه
تصویر مرضیه
مرضی، چیزی که مورد پسند و خشنودی واقع شده باشد، پسندیده
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
لنگر کشتی. (منتهی الارب) (دهار) (از اقرب الموارد). انجر. (اقرب الموارد). ج، مراسی (مراس). (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
سنگی که بدان سفال خرما را ریز کنند. ج، مراضح. (منتهی الارب). سنگی که بوسیلۀ آن یا بر آن هسته را بشکنند. (از اقرب الموارد). مرضخه. (آنندراج). ج، مراضیخ. (اقرب الموارد) (آنندراج). مرضاخ. رجوع به مرضاخ شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
سنگی که بر آن یا بدان سفال خرما را کوبند. (منتهی الارب). سنگ که بدان هستۀ خرما کوبند. (مهذب الاسماء). سنگی که بوسیلۀ آن هسته و یا شن را بشکنند و ریز کنند. (از اقرب الموارد). ج، مراضیح. (مهذب الاسماء). مرضاخ. رجوع به مرضاخ شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مرضاه. رضا. خشنودی. خشنود شدن. ورجوع به مرضاه شود: و من الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات اﷲ و اﷲ رؤوف بالعباد. (قرآن 207/2). رعایت رضای ایزد سبحانه و تعالی و تحری مرضات او در آن مضمون و مرعی بوده است. (سندبادنامه ص 217).
کز پی مرضات حق یک لحظه ای است
که مرا اندرگریزت مشکلیست.
مولوی.
نعمتی را کز پی مرضات حق درباختی
حق تعالی از نعیم آخرت تاوان دهاد.
سعدی (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(مِ / مَ)
مرقات. نردبان. زینه. (منتهی الارب). سلم. پایه. نردبان از خشت و یا از سنگ. (دهار). ج، مراقی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). و رجوع به مرقات شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
سریع وتندرو از اسبان: فرس مرهاه. ج، مراه. (از اقرب الموارد). مرهاء. (منتهی الارب). و رجوع به مرهاء شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
تیر سست خرد یا تیر که بدان تیراندازی آموزند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مرمات. و رجوع به مرمات شود. پیکان گرد. (منتهی الارب) ، پایچۀ ستورو سم شکافته. (منتهی الارب). ظلف. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
تندیی که میان دو ظلف ستور است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ فَ)
سنگ تفسیده که بدان شیر را در جوش آرند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آلت و وسیلۀ داغ کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
رثی. رثاء. رثایه. مرثیه. بر مرده گریستن و محاسن او را برشمردن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). رجوع به رثاء و مرثیه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ مَ)
از یکدیگر خشنود شدن. (منتهی الارب) (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، نبرد کردن با یکدیگر به خشنودی. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). گویند: راضانی فرضوته ارضوه ارضوه، یعنی نبرد کردیم او را به خشنودی پس غالب آمدم او را در آن. (منتهی الارب) ، ای غلبته فی الرضاء او کنت اشد رضاء منه. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
مؤنث منضی ̍. (منتهی الارب) : ناقه منضاه، ماده شترلاغرشده از سفر. (ناظم الاطباء). رجوع به منضی شود
لغت نامه دهخدا
جای دست و روی شستن، (منتهی الارب، مادۀ وض ء) (ناظم الاطباء)، آب وضوء، آبدستان، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، مطهره، (ناظم الاطباء)، مطهره که از آن وضو گیرند، (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دسته کوب. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی کتاب خانه مرحوم دهخدا). دسته کوی. (نسخۀ خطی دیگر مهذب الاسماء). دستۀ سیرکوی. (نسخۀ خطی دیگر مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مِ ضَ عَ)
آنچه از آن کودک شیر میخورد. ج، مراضع. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ ضَ خَ)
به معنی مرضاخ است یعنی سنگی که بدان سفال خرما را خرد کنند. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به مرضاخ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ضِ عَ)
زنی که پستان خود رادر دهان کودک گذاشته باشد. (از اقرب الموارد). زنی شیردهنده. (دهار). ج، مرضعات، مراضع. (اقرب الموارد). زنی که کودک غیر خود را شیر دهد. (منتهی الارب). زن شیردهنده اطفال را یعنی دایه. (غیاث) (آنندراج). دایگان. دایه. زنی که به طفلی جز کودک خود شیر دهد و بعلت رضاع بمنزلۀ مادر نسبی طفل باشد و نکاح میان آنها جایز نیست. مادر رضاعی بسبب آنکه در دفعات یا ایام معین و شروط معینی طفل را شیر داده است. (از فرهنگ علوم عقلی به از شرح لمعه ج 2 ص 66). ام رضاعی. و رجوع به ام رضاعی و رضاع شود: یوم ترونها تذهل کل مرضعه عما أرضعت... (قرآن 2/22). و مرضعۀ مشفق و قابلۀ حاذق آورده بود. (سندبادنامه ص 151)
لغت نامه دهخدا
(مَ ضی یَ)
مرضیه. تأنیث مرضی. پسندیده. مورد رضایت. مطبوع. خشنود. رجوع به مرضی و رضا و رضوان شود: یاأیتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه. (قرآن 28/89 و 29). آنچنان آثار مرضیه و مساعی حمیده که در تقدیم ابواب عدل و سیاست سلطان ماضی... ابوالقاسم محمود راست... (کلیله و دمنه).
- مرضیهالسجایا، دارای خویهای پسندیده. خوشخوی. پسندیده خوی:
دل داده ام به یاری شوخی کشی نگاری
مرضیهالسجایا محمودهالخصائل.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مرغات. کفک گیر. (منتهی الارب). کفگیر. ابزاری که بدان کف میگیرند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کف زن. کف زنه. ج، مراغی. مراغ
لغت نامه دهخدا
(مَ)
چراگاه. (منتهی الارب) (آنندراج). مرعی. علفخوار. محل چرانیدن. ج، مراعی، مراع. (از لاروس عربی). و رجوع به مرعی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
امراءه مفضاه، زن که پیش و پس او یکی گردیده باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد). زن که راه گذار کودک و حدث وی یکی شده. هریت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مرماه
تصویر مرماه
تیر کوچک تیر آموزشی، شکافته سم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرقاه
تصویر مرقاه
مرقات در فارسی: پایه نردبان پله نردبان پلکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرضات
تصویر مرضات
خشنودی، رضا
فرهنگ لغت هوشیار
مونث مرضع جمع مرضعات. توضیح مرضعه در وقتی استعمال میشود که زن پستان در دهان کودک گذارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرضیه
تصویر مرضیه
پسندیده، مورد رضایت، مطبوع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرعاه
تصویر مرعاه
مرغزار چراگاه راغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرثاه
تصویر مرثاه
موییدن برموده، ستودن مرده مرده ستایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرساه
تصویر مرساه
لنگر لنگر کشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرضات
تصویر مرضات
((مَ))
از کسی خوشنود بودن
فرهنگ فارسی معین