جدول جو
جدول جو

معنی مرشفه - جستجوی لغت در جدول جو

مرشفه
(مِ شَ فَ)
رکو که سر قلم بدان پاک کنند. (یادداشت مرحوم دهخدا). فراعه. (السامی فی الاسامی چ عکسی ص 42)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منشفه
تصویر منشفه
حوله، نوعی پارچۀ پرزدار و ضخیم برای خشک کردن بدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرفه
تصویر مرفه
در رفاه و آسایش، آسوده، با آسایش
فرهنگ فارسی عمید
(مُ شَ دَ)
مؤنث مرشد. راهنمائی شده. ج، مرشدات. و رجوع به مرشد شود
لغت نامه دهخدا
(مِ شَ فَ)
دستمال. حوله. ج، مناشف. (از اقرب الموارد). رجوع به منشف شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
اندک اندک آب آشامیدن. (منتهی الارب) ، خشک گردیدن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
اسفنج. (فهرست مخزن الادویه). اسفنج. رغوهالحاجین. ابر مرده. سفنج. (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ فَ)
آفتاب گاه. (آنندراج). بلندی زمین. ج، مشارف. (ناظم الاطباء) ، مصحف مشربه. ظرفی است مسین با دهانۀ فراخ و گوشه و دسته که زنان برای آب ریختن به تن به حمام برند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ شَرْ رِ فَ)
نامه و رساله که از طرف شخص اعلی باشد بسوی ادنی. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ فَ)
تأنیث مردف. رجوع به مردف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَدْ دَ فَ)
تأنیث مردف. رجوع به مردّف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ فَ)
مرهفه. تأنیث مرهف. رجوع به مرهف و ارهاف شود، شمشیر تنک. شمشیر تیز:
دستت همه با مرهفه پایت همه باموقفه
وهمت همه با فلسفه آنکو سفه را هست فل.
لامعی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 81)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَشْ شَ حَ)
مؤنث مرشح، نعت مفعولی از ترشیح. رجوع به مرشّح و ترشیح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَشْ شِ حَ)
مؤنث مرشح، نعت فاعلی از ترشیح. رجوع به مرشّح و ترشیح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ شِ حَ)
مؤنث مرشح، نعت فاعلی از ارشاح. رجوع به مرشح و ارشاح شود
لغت نامه دهخدا
(مِ شَ حَ)
مرشح، که خوی گیر و عرق گیر باشد. ج، مراشح. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به مرشح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ شِ دَ)
مؤنث مرشد. راهنما و راه راست نماینده. ج، مرشدات. و رجوع به مرشد شود
لغت نامه دهخدا
(مِ شَ قَ)
انگشتوانۀ درزی. (دهار). انگشتوانه. (المرقاه ص 80)
لغت نامه دهخدا
(مِ فَ شَ)
بیل. (منتهی الارب). مجرفه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ شَ فَ / کِ شِ فَ)
زمین درشت. کرشافه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). زمین درشت و سخت غیر مزروع. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُ رَ شی یَ)
جایی است در بلاد روم. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خَ شَ فَ)
جنبش. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، آمیختگی سخن، زمین درشت از سنگ نرم که مثل دندان باشد و در آن رفتن نتوانند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(حَ شَ فَ)
زمین سخت و درشت. (منتهی الارب). زمین درشت
لغت نامه دهخدا
تصویری از مردفه
تصویر مردفه
مونث مردف جمع مردفات. مونث مردف جمع مردفات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرشده
تصویر مرشده
مونث مرشد جمع مرشدات. مونث مرشد جمع مرشدات
فرهنگ لغت هوشیار
نمدزین خویگیر ستور مونث مرشح دختر تربیت شده جمع مرشحات. مونث مرشح مربیه فرزند مودبه جمع مرشحات
فرهنگ لغت هوشیار
مشرفه در فارسی مونث مشرف و نواختنامه نامه ای که از بزرگی به سوی زیر دست نوشته شود مونث مشرف، نامه مکتوب مراسله: مشرفه شریف و ملاطفه لطیف که مشحون بصنوف و داد و موشح بالوف اتحاد بود رسید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرهفه
تصویر مرهفه
مرهفه در فارسی مونث مرهف بنگرید به مرهف اسب لاغر میان جمع مرهفات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرشفه
تصویر خرشفه
جنبش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منشفه
تصویر منشفه
دستمال رو مال حوله (حمام و جزآن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرفه
تصویر مرفه
با آسایش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرفه
تصویر مرفه
بانوا
فرهنگ واژه فارسی سره
مقدس، مقدسه، شریف
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مرافعه، نزاغ، دعوای لفظی
فرهنگ گویش مازندرانی
پارچ مسی دسته دار
فرهنگ گویش مازندرانی