گیاهی بیابانی یک ساله از خانوادۀ نعناع دارای برگ های ریز و گل های کبودرنگ با طعم تند و خوشبو که در طب برای معالجۀ بعضی امراض ریه و معده به کار می رود و به عنوان سبزی خوردن مصرف می شود، اوشه، اوشن، صعتر، سعتر، کالونی
گیاهی بیابانی یک ساله از خانوادۀ نعناع دارای برگ های ریز و گل های کبودرنگ با طعم تند و خوشبو که در طب برای معالجۀ بعضی امراض ریه و معده به کار می رود و به عنوان سبزی خوردن مصرف می شود، اوشِه، اوشن، صَعتَر، سَعتَر، کالونی
مقطع بعید. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (متن اللغه). راه دور و دراز از سفر. (ناظم الاطباء) ، زمین هموار. (منتهی الارب). المطمئن من الارض. (اقرب الموارد). ما اطمأن من الارض. (متن اللغه)
مقطع بعید. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (متن اللغه). راه دور و دراز از سفر. (ناظم الاطباء) ، زمین هموار. (منتهی الارب). المطمئن من الارض. (اقرب الموارد). ما اطمأن من الارض. (متن اللغه)
چوب دوشاخه ای که تاک رز را به وی برگیرند از زمین. (منتهی الارب). چوبی که بدان شاخ مو را از زمین بلند کنند. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). مرزحه. (متن اللغه). آن چوب که زیر رز نهند. (مهذب الاسماء). ج، مرازح، صوت. (متن اللغه). آواز سخت یا آن که سخت نباشد. (منتهی الارب). رجوع به مرزیح شود
چوب دوشاخه ای که تاک رز را به وی برگیرند از زمین. (منتهی الارب). چوبی که بدان شاخ مو را از زمین بلند کنند. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). مرزحه. (متن اللغه). آن چوب که زیر رز نهند. (مهذب الاسماء). ج، مرازح، صوت. (متن اللغه). آواز سخت یا آن که سخت نباشد. (منتهی الارب). رجوع به مرزیح شود
نوعی از سعتر بستانی که برگش دراز باشد. (رشیدی) (از برهان قاطع) (از جهانگیری) .سبزی ای است خوردنی که مانند ریحان و ترخان با آن خورند. (انجمن آرا). یکی از احرار بقول با برگهای باریک و مزه تند و معطر که خام و پخته آن را خورند. (یادداشت مرحوم دهخدا). گیاهی است یک ساله از تیره نعنائیان دارای ساقه های متعدد و برنگ متمایل به قرمز که به حالت وحشی در اروپای جنوبی و آسیا به فراوانی میروید. برگهای آن نرم و متقابل و تقریباً بدون دمبرگ وباریک و نوک تیز و پوشیده از کرک و دارای تارهای غده ای فراوان اسانس دار است، گلهایش ارغوانی و به طور مجتمع در نقاط مختلف ساقه های متعدد آن قرار گرفته است. از این گیاه اسانسی حاصل میشود که به صورت مایعی بی رنگ یا مایل به زردی است. سر شاخه های گلدار و برگهای آن بوی معطر و اثر نیرودهنده و تسهیل کننده عمل هضم و مقوی معده و مدر و بادشکن دارد. این گیاه در ایران جزو سبزی های خوراکی به صورت خام و پخته در اغذیه مصرف میشود ندغ. صعترالبر. (فرهنگ فارسی معین). و نیزرجوع به گیاه شناسی گل گلاب ص 249 و کارآموزی داروسازی ص 214 شود، مالۀ بنایان و گلکاران. آلتی که بدان کاهگل و گچ بر دیوار مالند. (برهان قاطع) (از انجمن آرا) (از جهانگیری) (رشیدی) (از واژۀ اوستائی مرز به معنی مالیدن است)، چراغدان. (جهانگیری) (رشیدی) (انجمن آرا) (برهان قاطع). مزره (به تقدیم زاء بر راء) هم به این معنی گفته اند. (رشیدی) (برهان قاطع). رجوع به مزره شود، موش. (رشیدی) (انجمن آرا) (برهان قاطع) فاره. (برهان قاطع). رجوع به مرز و مرزنگوش و حواشی آن شود
نوعی از سعتر بستانی که برگش دراز باشد. (رشیدی) (از برهان قاطع) (از جهانگیری) .سبزی ای است خوردنی که مانند ریحان و ترخان با آن خورند. (انجمن آرا). یکی از احرار بقول با برگهای باریک و مزه تند و معطر که خام و پخته آن را خورند. (یادداشت مرحوم دهخدا). گیاهی است یک ساله از تیره نعنائیان دارای ساقه های متعدد و برنگ متمایل به قرمز که به حالت وحشی در اروپای جنوبی و آسیا به فراوانی میروید. برگهای آن نرم و متقابل و تقریباً بدون دمبرگ وباریک و نوک تیز و پوشیده از کرک و دارای تارهای غده ای فراوان اسانس دار است، گلهایش ارغوانی و به طور مجتمع در نقاط مختلف ساقه های متعدد آن قرار گرفته است. از این گیاه اسانسی حاصل میشود که به صورت مایعی بی رنگ یا مایل به زردی است. سر شاخه های گلدار و برگهای آن بوی معطر و اثر نیرودهنده و تسهیل کننده عمل هضم و مقوی معده و مدر و بادشکن دارد. این گیاه در ایران جزو سبزی های خوراکی به صورت خام و پخته در اغذیه مصرف میشود ندغ. صعترالبر. (فرهنگ فارسی معین). و نیزرجوع به گیاه شناسی گل گلاب ص 249 و کارآموزی داروسازی ص 214 شود، مالۀ بنایان و گلکاران. آلتی که بدان کاهگل و گچ بر دیوار مالند. (برهان قاطع) (از انجمن آرا) (از جهانگیری) (رشیدی) (از واژۀ اوستائی مرز به معنی مالیدن است)، چراغدان. (جهانگیری) (رشیدی) (انجمن آرا) (برهان قاطع). مزره (به تقدیم زاء بر راء) هم به این معنی گفته اند. (رشیدی) (برهان قاطع). رجوع به مزره شود، موش. (رشیدی) (انجمن آرا) (برهان قاطع) فاره. (برهان قاطع). رجوع به مرز و مرزنگوش و حواشی آن شود
دیگ افزاردان. (منتهی الارب) (آنندراج). دیگ افزاردان و ظرفی که در آن توابل و دیگ افزار نگاه می دارند. (ناظم الاطباء). ظرفی است مانند نمکدان. (از اقرب الموارد)
دیگ افزاردان. (منتهی الارب) (آنندراج). دیگ افزاردان و ظرفی که در آن توابل و دیگ افزار نگاه می دارند. (ناظم الاطباء). ظرفی است مانند نمکدان. (از اقرب الموارد)
مهتری اهل فرس. (منتهی الارب). ریاست فرس. رئیسی و سرکردگی پارسیان. (از اقرب الموارد). اسم مصدری است که عربان از واژۀ مرزبان فارسی ساخته اند. رجوع به مرزبان در این لغت نامه شود
مهتری اهل فرس. (منتهی الارب). ریاست فرس. رئیسی و سرکردگی پارسیان. (از اقرب الموارد). اسم مصدری است که عربان از واژۀ مرزبان فارسی ساخته اند. رجوع به مرزبان در این لغت نامه شود
مروح. مروحه. بادکش. (منتهی الارب). بادبیزن. (دهار). بادویزن. (زمخشری). وسیله و ابزاری صفحه مانند که هنگام شدت یافتن گرما آن را بحرکت درآورند متحرک شدن هواو خنک شدن را. (از اقرب الموارد). بادزن. بادبزن. ج، مراوح. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : بر سر گهوارشان بروی فتاده مروحۀ سبز بر دو دست همه سال. منوچهری. از خرمگس زمانه فریاد کز مروحۀ زمان نجنبد. خاقانی. در عهد عدل تست که میشان همی کنند هنگام خواب مروحه از پنجۀ ذئاب. رضی نیشابوری. خیری منشور مرکب شده مروحۀ عنبر اشهب شده. نظامی. خیری سرفکنده را در غم عمررفته بین سنبل شاخ شاخ را مروحۀ چمن نگر. عطار. چون در سرادقات معانی کنم نزول طاوس سدره مروحه سازد ز شهپرم. کمال اسماعیل. باد بی یاری زلفت نزند صبحدم مروحه برگلزاری. کمال اسماعیل. مروحۀ تعریف صنع ایزدش زد برآن باد و همی جنباندش. مولوی. گر خود به جای مروحه شمشیر میزند مسکین مگس کجا رود از پیش قند او. سعدی. غلام پری پیکر با مروحۀ طاوسی بالای سر او ایستاده. (گلستان سعدی). پیشانی از نیمۀ عصابه کلاه از مروحه نخودی. (دیوان نظام قاری ص 134). - مروحه زن، آن که بادبزن را بحرکت درآورد: مجمره گردان شمال مروحه زن شاخ بید لعبت باز آسمان زوبین افکن شهاب. خاقانی مروحه. مروح. رجوع به مروح و مروحه شود
مروح. مروحه. بادکش. (منتهی الارب). بادبیزن. (دهار). بادویزن. (زمخشری). وسیله و ابزاری صفحه مانند که هنگام شدت یافتن گرما آن را بحرکت درآورند متحرک شدن هواو خنک شدن را. (از اقرب الموارد). بادزن. بادبزن. ج، مَراوح. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : بر سر گهوارشان بروی فتاده مروحۀ سبز بر دو دست همه سال. منوچهری. از خرمگس زمانه فریاد کز مروحۀ زمان نجنبد. خاقانی. در عهد عدل تست که میشان همی کنند هنگام خواب مروحه از پنجۀ ذئاب. رضی نیشابوری. خیری منشور مرکب شده مروحۀ عنبر اشهب شده. نظامی. خیری سرفکنده را در غم عمررفته بین سنبل شاخ شاخ را مروحۀ چمن نگر. عطار. چون در سرادقات ِ معانی کنم نزول طاوس سدره مروحه سازد ز شهپرم. کمال اسماعیل. باد بی یاری زلفت نزند صبحدم مروحه برگلزاری. کمال اسماعیل. مروحۀ تعریف صنع ایزدش زد برآن باد و همی جنباندش. مولوی. گر خود به جای مروحه شمشیر میزند مسکین مگس کجا رود از پیش قند او. سعدی. غلام پری پیکر با مروحۀ طاوسی بالای سر او ایستاده. (گلستان سعدی). پیشانی از نیمۀ عصابه کلاه از مروحه نخودی. (دیوان نظام قاری ص 134). - مروحه زن، آن که بادبزن را بحرکت درآورد: مجمره گردان شمال مروحه زن شاخ بید لعبت باز آسمان زوبین افکن شهاب. خاقانی مروحه. مروح. رجوع به مروح و مروحه شود
گیاهی است یکساله از تیره نعناعیان که دارای ساقه های متعدد و به رنگ مایل به قرمز است. برگ های آن نرم و متقابل و تقریباً بدون دمبرگ و باریک و نوک تیز و پوشیده از کرک و دارای تارهای غده ای فراوان اسانس دار است. این گیاه در ایران جزو سبزی های
گیاهی است یکساله از تیره نعناعیان که دارای ساقه های متعدد و به رنگ مایل به قرمز است. برگ های آن نرم و متقابل و تقریباً بدون دمبرگ و باریک و نوک تیز و پوشیده از کرک و دارای تارهای غده ای فراوان اسانس دار است. این گیاه در ایران جزو سبزی های